eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : (امیر حسین ) خسته و کوفته بودم . از همه جا رانده ... کسی حرفم را نمی فهمید . چه کسی میداند که غم تو روی قلبم جا خوش کرده و هر لحظه به یادم می آورد نبودنت را ... آتش عشقت تا مغز و استخوانم میسوزاند وجودم را... احساسم را به یغما بردی فتانه . کاری کردی که دیگه نمیتونم به هیچ کسی دل ببندم . چیکار کردی باهام خانومم . انقدر پست شدم که دارم زندگی یک دختر دیگه رو به گند می کشم . سرم روی فرمان گذاشته و به زندگی جدیدی که داشت واسم رقم میخورد فکر می کردم . به اون دختر بیچاره ای که مجبور بود اخلاق تند و بد منو تحمل کنه . این روزها برای هر دختری میتونست به بهترین نحو برگزار بشه و ازش به عنوان یک خاطره شیرین یاد کنه ... اما من چیکار کردم باهاش ... با تقه ای که به شیشه ی ماشینم خورد سرم رو برداشتم خانمی رو دیدم که خودش رو لای چادر سیاه پوشانده بود و صورتش مشخص نبود ، اشاره می کرد بیا پایین . شیشه رو پایین کشیدم و گفتم : سلام خانم امری دارید ؟! با بنده ! --سلام آقا امیر حسین منم لیلا ، آرایشگر دوست مادر . بیا پایین عروس منتظرت هست . از حواس پرتی خودم حرصم گرفته بود . با خجالت از ماشین پیاده شدم و گفتم : سلام حاج خانم ، شرمنده نشناختم . حاج آقا خوبن‌ الحمد الله ؟! --زنده باشی، سلام داره خدمتت . بیا بریم عروس منتظره . با فاصله ازش قدم می برداشتم درب آرایشگاه رو باز کرد و پرده رو کنار زد . با دست بهم اشاره کرد : بیا داخل بیا کمکش کن . چادرش جلوی صورتش رو گرفته . عرق شرم از سر و رویم‌ می بارید . نه جای موندن بود نه جای رفتن . درمانده و مستاصل بودم که جوابش رو چی بدم ! که خودش دوباره با صدای بلند تری گفت : آقا امیر حسین ، چرا نمیاین ؟! اتفاقی افتاده . --نه نه ، چیزی نیست . فقط اگر میشه خودتون بی زحمت تا کنار ماشین همراهیش کنید . ما هنوز محرم نشدیم ... سری تکون داد و دستش را دورش حلقه کرد و همراهش شد . خندید و گفت : خدا بده از این جوون ها مثل شما . این همه شرم‌ و حیا حقا که جای تحسین داره . رحمت به شیر پاکی که خوردی . روح پدرت شاد . --ممنون ،لطفا دارید . بیشتر نموندم تا ادامه ی صحبت ها و تعریف و تمجید هاش رو بشنوم . درب جلوی ماشین رو باز کردم و منتظرش شدم . با دیدن عروس سفید پوشی که خودش را در چادر سفیدش پنهان کرده بود و هیچ چیزی از صورتش مشخص نبود دلم یه جوری شد . دلم هُری ریخت ... رفتم به سالها پیش . همون روزی که اومده بود دنبالش ... محرم بودیم اما با چه خجالتی ازم رو می گرفت و صورتش از شدت شرم گل انداخته بود . با به یاد آوردن آن روزها و خاطرات شیرین مان تنها اشک بود که مهمان چشم هایم میشد . اشک جلوی چشمام رو گرفته بود و همه چیز رو تار و محو می دیدم . تو حال خودم نبودم که صداش رو شنیدم که بهش می گفت : لیلا خانوم درب عقب رو باز کنید لطفا ... و او هم در جوابش می گفت : این چه کاریه ؟ دخترم آقای داماد منتظرت هست که بری کنارش بشینی ؟! سر سختانه با پافشاری گفت : همین که گفتم ؛ ما وقتی هنوز مَحرم نشدیم پس جایز نمی بینم که جلو بشینم . در مقابلش کوتاه آمد و سری تکون داد و گفت : ماشاالله خدا خوب در و تخته رو بهم انداخته . معلوم بود که از رفتارم ناراحته ! و داشت دق و دلیش رو صاف می کرد . چی ازم انتظار داشت واقعا این دختر ... به جهنم .... فکر کرده من میرم نازش رو می کشم ! اگه اینطور پیش می رفت یک ثانیه هم نمیشد تحملش کرد . در رو محکم بستم و از لیلا خانم خداحافظی کردم و پشت فرمون نشستم . ماشین رو روشن کرده و از آیینه ماشین نیم نگاهی بهش انداختم . چهره اش مشخص نبود ... اما حس می کردم که حالش خوب نیست و داره گریه میکنه . بی توجه بهش راه افتادم . نگاهی به صندلی خالی کنارم انداختم . جای خالی فتانه بد جور تو ذوق میزد و قلبم را به درد می آورد . دلم میخواست همه اینا یک کابوس باشه . یک خواب طولانی ! بیدار بشم و ببینم هیچ اتفاقی نیافتاده ... و فتانه مثل همیشه با اون صورت نورانی و معصومش بهم زل زده و بهم لبخند میزنه . دلم خیلی گرفته بود . از مادر بیشتر حرصم می گرفت . وقتی میدونست کسی نمیتونه جای اونو واسم پر کنه اما دست به هر کاری میزد . چقدر عصبی شدم وقتی دیدم که تاریخ عقد رو با تاریخ ازدواجم با فتانه یکی هست . اونقدر این دختره توی دلش جا کرده بود که دیگه گاهی وقتا فراموش میکرد که منم پسرش هستم . نزدیکای اذان بود . خیابان ها شلوغ و پر از ازدحام . ترافیک سر سام‌ آور هم اعصاب برای هیچ کس نگذاشته بود . باید اول میرفتم و ازش اجازه می گرفتم . تا نرفته و دیداری تازه کنم این دل ، آروم نمیگیره .👇🏻👇🏻