eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
817 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : "از دل من نمیرود یاد تو لحظه ای ولی تن به خزان نمیدهد دلی که با تو اشناست " طاقت از کفم رفته بود و ثانیه به ثانیه به عقربه های ساعت چشم می دوختم . گذر زمان و تاخیرشان‌ ؛ پشتم را می لرزاند . و حسی مملو از نا امیدی و یَاس وجودم را فرا می گرفت . با خودم میگفتم نکنه که نیان! اون پسری که من دیدم اونطور از فراق یارش گریه میکرد بعید میدونم به همین راحتی منو به دلش راه داده باشه . به قرآن سبزی که روی دراور بود نگاهی انداختم . چیزی مانند کشش و جذبه ای قوی مرا به آن سمت میکشید . چیزی در درونم فریاد میزد باهاش دوست شو و ازش کمک بخواه . آهسته به طرفش قدم بر می داشتم و قلبم تند، تند در سینه ام می تپید . با دستام لمسش‌ کردم و به صورتم نزدیکش کردم . بوی عطر گل محمدی لا به لای برگه هاش در مشامم پیچید و تا عمق جانم این رایحه ی خوش و دل انگیز را نفس کشیدم و به ریه هایم تزریق کردم . لب هایم خشک شد رویش و بوسه های پی در پی ام ،حاکی از دلتنگی ام بود برای لحظاتی که تنها مونس و همدمم‌ قرآن بود و من به جهالت آنرا ، این کلام خدا را ترک کرده بودم . به قلبم‌ فشردمش‌ و از ته دلم صداش زدم و ازش خواستم کمکم کنه و امیر حسین رو جز تقدیرم قرار بده . ********** روی مبل کنار پدر نشسته بود . کت و شلوار خاکستری رنگ موهری‌ پوشیده بود و پیراهن سورمه ای ، یقه اش را طبق معمول بسته بود . و برق ساعت مچی اش به چشم میزد . موهای مشکی اش را هم یک طرفی و کمی به طرف بالا شانه زده بود و قیافه اش را کمی از حالت نجابت به شیطنت تغییر داده بود . محو تماشا‌ش‌ بودم اونقدری که حواسم به داغی دسته ی قوری‌ نبود و همون طور که از روی سماور برش داشتم . دستم از شدت داغی سوخت و بی هوا از دستم پرت شد و روی موکت افتاد و تکه تکه شد و صدای آخم بلند شد . با شنیدن صدای من و شکسته شدن ، همه به آشپز خونه اومدن و از بین چشمای ملتهب و نگرانی که بهم زل زده بودن تنها جفت چشم های مشکی اش را دیدم که میخ صورتم شده‌ بود . نمی دونم چرا اون لحظه دلم میخواست کمی خودم رو لوس‌ کنم . شاید با این کارم میخواستم پِی به راز دلش ببرم . دستم رو تکون میدادم و ناله‌ می کردم : وای وای ، دستم سوخت ... وای خدا . مامان یکم خمیر دندون بیار بگذار روش دستم داره از جا کنده میشه . مادر دستپاچه و نگران داشت میرفت که صدای امیر حسین متوقفش‌ کرد . "باز هم ناقوس عشق به صدا در آمد و شنيدن طنينش قلب هر رهگذري را مي لرزاند.از اين لرزشي ضربان قلب تندتر مي شود و با هر تپش آن محبت در رگها جاري ميگردد.سلول به سلولي پيش ميرود و همهه وجود شخص را فرا ميگيرد. اين محبت است كه بندبند وجودت را فراگرفته و آرامش را از تو به يغما برده  است. " لحنِ پُر از جذبه و گیرایش‌ اختیار از کفم ربوده بود و دیگر حتی سوختگی دستم را هم از یاد برده بودم . --حاج خانم، خمیر دندون جای سوختگیش‌ بعدا روی پوست می مونه . بی زحمت اگر پماد سوختگی دارید بیارید . مادر چشمی گفت و به طرف جعبه ی قرص و دارو ها رفت و پماد رو پیدا کرد و دستش داد . خاله ملیحه و پدر هم سر پا ایستاده بودند و نظاره گر بودند . معذب بودم از این بابت ... روی زمین نشستم و در حالی که دستم رو با فوت می کردم تا کمی از سوزشش‌ کم بشه گفتم : واقعا ببخشید ، بابا جون خاله ملیحه شما برید تو پذیرایی من اینطور ناراحتم . مامان شما همراهیشون‌ کنید . مادر لبخندی به خاله زد و به طرف پذیرایی هدایتش کرد و پدر هم دنباله رو آنها شد . و حالا من مانده بودم و یکه تاز عشق . روبروم با فاصله نشست و در حالی که درب پماد رو باز می کرد و گفت : لطفا بیشتر مراقب باشید . اگه خدا نکرده اتفاق بدتری می افتاد چی !! قند توی دلم آب میشد از این لحن سرزنشگر‌ آمیخته به محبت ... --یک لحظه حواسم پرت شد . اصلا نفهمیدم که داغ هست و دست گیره دست بگیرم . سرم رو پایین انداختم و گفتم : ببخشید ، من همیشه شما رو زحمت می اندازم . نگاه کوتاهی بهم انداخت و با کلافگی گفت : نیاز به بخشش من نیست . دست کش یکبار مصرف دارید ؟! --بله داریم ، برای چی میخواید؟! پوفی کشید ...معلوم بود حرصی شده . --برای اینکه نمیتونم روی دست پماد بزنم و دستم با دست‌ شما تماس پیدا کنه . حالا لطف می کنید واسم بیارید . --بله بله ، متوجه شدم . همین کشوی اولی کابینت هست لطف کنید بازش کنید . --باند هم دارید ؟ --باند برای چی ؟ مگه چی شده ! --طهورا خانم ، خواهش میکنم بگذارید کارم رو انجام بدم . سر افکنده و ناراحت با قیافه ای آویزون جوابش رو دادم : بله اونم داریم‌. اونم همون جاست . دستکش رو دستش کرده بود و به آرامی پماد👇🏻