eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : مادرش سر صحبت را باز کرده بود و با آرامش و شمرده شمرده حرف میزد . و من هم کنجکاو، گوش سپرده بودم به حرفاش . --والا حاج آقا این امیر حسین ما همون طور که خودتون تو این چند ماه دیدید خیلی پسر خوب و آقایی هست . نه اینکه بگی چون پسر منه ! نه خدا شاهده . سرش تو کار خودشه و اگه الان هر کاری داشته باشه و من بهش زنگ بزنم هر طور شده خودش رو میرسونه و کارم رو انجام میده . چند ساله که مرد خونه ام شده . نگاهی به مادر انداخت و گفت : والا یه چیزی که هست شما نمی دونین. برای همین گفتم اسمش رو نمی‌گذارم جلسه ی خواستگاری . مادر خودش رو جمع و جور کرد و لبخندی زد و گفت : اختیار داری ملیحه جون .بفرمایید ما در خدمتیم... --خدمت از ماست . امیر حسین از بچگی مشکل قلبی داشت و اما خیلی این مشکل حاد نبود . رفته ، رفته بزرگ تر که شد مشکلش بیشتر شد و طوری بود که تا دو قدم راه می رفت تنگ نفس میشد . آهی‌ کشید و با لحنی که بغض در آن موج میزد گفت : خیلی روزهای سختی بود ... برای مادر هیچ چیز به اندازه ی اینکه بچه اش ، جگر گوشه اش حالش خوب نیست سخت نیست . چه شب هایی که تا صبح بالای سرش اشک می ریختم . همه ی دکتر ها تشخیص داده بودند که باید قلب بهش اهدا بشه و تنها با پیوند قلب دوباره میتونه به زندگیش ادامه بده . امیر حسین سرش با درس و دانشگاه گرم بود و به روی خودش نمی آورد . اما من می دیدم که چه زجری‌ می کشید . باورم نمیشد این پسری که روبروم نشسته ، این همه سختی رو پشت سر گذاشته و حالا یک فرد موفق شده . کسی که خیلی ها در حسرت داشتنش هستن . دستم را زیر چانه ام زده و به ادامه اش گوش سپردم . خوب و رسا‌ سخن می گفت . شیرین بود حرف زدن های خاله ملیحه . شده بودم بچه‌ ای که دوست دارد راه به راه قصه بشنود . --تخصصش‌ رو گرفت به هر سختی که بود . بیماری نارسایی قلبی بدجور داشت بچه ام رو اذیت می کرد و دور از جونش از تک و تا انداخته بودش و رنگ به رخ نداشت . امیر حسین که شاهد قیافه ی غمگین و ناراحت مادرش بود گفت : مامان جان ؛ تموم شد دیگه . لطفا بگذار برای یک وقتی دیگه . --نه پسرم من خوبم . اسم امیر حسین رفت جزو لیست پیوند اعضا . وهر روز منتظر یک خبر خوش از طرف بیمارستان بودیم ... تا اینکه یه روز که رفته بودم شاه عبدالعظیم و داشتم از ته دل دعا می کردم . امیدم نا امید شده بود و دست به دامن خدا شده بودم . برادر شوهرم ، حاج یوسف باهام تماس گرفت و گفت : مژده بده زن داداش . امیر حسین به خاطر وضعیت حادی که داشته تو اولویت بوده و یه قلب برای اهدا پیدا شده . از خوشحالی زبونم بند اومده بود . خدا شاهده نفهمیدم خودم رو چطور تا بیمارستان رسوندم . و فقط میخواستم‌ ببینم این کیه که داره جون پسرم رو نجات میده . راهنمایی ام کردن بخش مراقبت های ویژه . انگار که پر درآورده بودم و پرواز میکردم . رفتم و از پشت شیشه زنی رو دیدم که دراز به دراز روی تخت افتاده بود و کلی سیم بهش وصل بود . بهش گفتم : خدا خیرت بده که داری جوونم‌ رو بهم بر می گردونی . متوجه صدای گریه ی زنانه ای که از پشت سرم می اومد شدم . برگشتم و دختر جوانی رو دیدم که مثل ابر بهار گریه می کرد . رفتم و دلداریش دادم ... اولش نمیدونستم چرا انقدر بی تابی میکنی . بعدش با توضیحی که داد فهمیدم که دختر همون خانمی هست که روی تخت افتاده . دلش خون بود دختر بیچاره . چشمم به امیر حسین بود که صورتش درهم شد و از شدت ناراحتی کارد میزدی‌ خونش در نمی اومد . صحبتش رو خلاصه کرد وقتی دید که پسرش چه عذابی داره میکشه از شنیدن این حرف ها . --اون زن طی تصادف ضربه مغزی شده بود . و به خاطر وصیتی که قبل از مرگش کرده بود تنها دخترش هم بهش عمل کرد و قلبش هدیه کرد . و این شد ماجرای عاشقی و دلدادگی فتانه ی خدا بیامرز و پسرم . نگاهم بین مادر و پدر در چرخش بود ... دهانشان از تعجب باز مانده بود . باورش برایشان سخت بود ... اصلا به ذهنشان خطور هم نکرده بود . حال من را داشتند ....شبی که در قبرستان برای اولین بار دیدمش با اون حال زار و نزار . اما واسم خیلی جالب بود ! درست شبیه قصه ها ... مرگ یکی سبب پیوند خوردن‌ قلب هایی میشود و عشقی مثال‌ زدنی‌ در این میان جوانه میزند و می روید . هر دو سکوت اختیار کرده بودند . بیشتر از اینکه ناراحت این موضوع باشند که قبلا ازدواج کرده ، حس می کردم کُپ کرده اند . چادرش رو جلوتر آورد و لبخندی زد و گفت : باید این کوتاهی منو ببخشید . بهم نگاهی از سر محبت انداخت و ادامه داد : بگذارید به پای علاقه ام به طهورا جان . به جان بچه هام ، خیلی دوستش دارم و این خواسته ی قلبی من هست که عروسم بشه .👇🏻👇🏻👇🏻