eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : (یک ماه بعد ) یک ماه از آن روز کذایی گذشته بود و در این مدت انگار که در قعر جهنم دست و پا می زدم ... روزگار بر وفق مرادم‌ نبود و سازِ ناکوک‌ میزد . سرمای آذر ماه به جانم رسوخ کرده بود و استخوان هایم را به لرزه در آورده بود .لبه ی شال کاموایی‌ ام را جلوی صورتم گرفتم . سرما، همچون شلاقی بی رحم بر صورتم ضربه میزد . از کناره ی دیوار راه می رفتم و قدم هایم را آهسته بر می داشتم . دوست داشتم دیر تر به خانه برسم . خانه برایم حکم یک قفس آهنین را داشت که هیچ راه نجاتی نمی یافتم . پرنده ای شکسته بال بودم و پری نداشتم برای پرواز ... سکوت های ممتدِ پدر و نگاه های پر از خشم مادر که همچون تیری زهر آلود به قلبم فرو می رفت ، حوصله ام سر برده و کلافه ام می کرد . و تمام این اتفاقات را زیر سر همان نا برادر می دانستم ... جلوی درب آهنین و زنگار زده ی خانه ایستاده و کلید را از جیب پالتویم در آوردم . مردد بودم که کلید بیندازم ... دستم تا روی زنگ می رفت اما نرفته بر می گشت ... نه کسی در این خانه منتظرم نبود . تمام شد روزهایی که با اشتیاق چشم به راه آمدنم بودند . رفت روزهایی که در کنار ریز و درشت مشکلاتم محبت پدر و مادر را داشتم و همین زخم هایم را التیام میداد . در گیر و دار خودم بودم که متوجه صدایی آشنا ، که از فاصله ای نزدیک به گوشم رسید شدم . سر بر گرداندم و با چشمای درشت و کنجکاو فخری خانم مواجه شدم . سری برایش تکان داده و سلام کردم و منتظر جوابش ماندم . --سلام به روی ماهت طهورا جون . خوبی عزیزم ... آخ که نمیدونی چقدر دلم تنگ شده بود واست ! کجایی تو ! نیستی جایی مشغول هستی ؟! لبخندی سرسری به روش پاشیدم‌ و گفتم : هستم زیر سایه تون ... شما محبت دارید . گوشه ی چادرش را به دندان گرفته و موهای شرابی اش را زیر چادر گل گلی اش پنهان کرده و با خنده و سر خوشی گفت : هر جا هستی سلامت باشی . پوزخندی ادامه ی صحبتش بر لب نشاند و گفت : شانس بهت رو کرد ولی لگد به بختت زدی ! اما خب اشکالی نداره . سوالی نگاهش کرده و پرسیدم : متوجه منظورتون نمیشم میشه واضح تر بگید ؟ دست چاق و گوشت آلودش رو از زیر چادر بیرون آورد و پاک نامه ای که روش قلب چوبی چسبیده شد بود رو به طرفم گرفت و پشت چشمی نازک کرد و گفت : جشن عقد پسرمه میعاد . یه عروس واسش گرفتم ماشاالله هزار ماشاالله مثل پنجه آفتاب می مونه . شما هم دعوت کردیم بیاین . در دلم به افکار کوته بینانه و طرز فکرش قهقه زدم و گذاشتم تا به حال خودش خوش باشد ... --مبارکه فخری خانم ، خوشبخت بشن . چشم اگر سعادت داشتیم حتما میایم . --خوشحال میشم بیاین ، من دیگه برم کلی کار دارم . سلام به محبوبه جون برسون . --چشم ، بزرگیتون‌ رو می رسونم ... هول هولکی کلید انداخته و خودم رو به داخل حیاط انداخته و در را بستم . هیچ بعید نبود که بازم به یک بهانه ای دوباره سر و کله اش پیدا بشه ... به خیال خودش الان عزا می گیرم و راهی بیمارستان میشم از اینکه این شاهزاده ی سوار بر اسب نصیبم نشده . پاکت رو روی اُپن آشپز خونه گذاشته و به مادر که مشغول پاک کردن برنج بود سلام دادم ... جوابی نشنیدم.... یک ماه بود که سلام هایم بی پاسخ مانده بود . لب به اعتراض گشوده و گفتم : مامان جان جواب سلام واجبه ها ! خیال نکن بی محلی هات رو نمی فهمم . می فهمم اما به روی خودم نمیارم . چون میدونم اگر هزار سال هم همین طور باشی ته دلت چیزی نیست . اگر الان بیان بهت بگن طهورا رو ماشین زده تصادف کرده خونه رو روی سرت می گذاری و زمین و زمان رو بهم میدوزی تا من دوباره سر پا بشم . من مادرِ خودم رو خوب می شناسم . اما حرفی ندارم هر طور مختاری رفتار کن . چیزی از علاقه ی من به شما کم نمیشه . اشاره ای به نامه کرده و گفتم : راستی شب جمعه دعوت هستید برای جشنِ پسر فخری خانم . سرش پایین بود و چیزی نگفت . نا امید از اینکه مُهر سکوت بر لب هایش زده راهم را گرفته و چند قدمی برداشته بودم که صدای آرام و پر مهرش ، آرامشی عجیب به جانم انداخت . با شوق برگشته و به چشمای خوشگلش زل زده و گفتم : فدای طهورا گفتنت‌ بشم . جانم مامان جان ! خنده اش را خورد و اخمی ساختگی کرد و گفت : خوبه خوبه ؛ زبون نریز واسم . فقط خواستم بگم که یکم به خودت برسی . --من چاکر شما هم هستم ! اما واسه چی ! خبریه ؟؟ کسی میخواد بیاد ... انگشت اشاره اش را جلوی صورتم تکان داد و سر زنش وار گفت : اولا درست حرف بزن . مثل یه دختر خوب و مودب نه یه دختر لات‌ و بی ادب ... ثانیا؛ نه ، اما شاید خبرهایی بشه به زودی زود . --ای بابا ، خب بگو دیگه 👇🏻👇🏻👇🏻