eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : به ندرت پدر اخم و ناراحتی می کرد . امشب جزو معدود دفعاتی‌ بود که با آوردن اسم طاهر چهره اش غمگین شد . خبری از اون شور و شعفی که وقتی اسم طاهر را بر زبان می آورد نبود . با شنیدن صدای زنگ ، افکارم را پس زده و برخاستم . پدر بلند شد و به حیاط رفت تا درب را باز کند . مادر در حالی که جلوی آیینه ایستاده بود و چادرش را روی سرش مرتب می کرد اشاره ای به چادر رنگی که روی دسته مبل انداخته بود کرد و گفت : اون چادر رو بپوش مادر . --لباسم بلنده مامان ، لازم نیست . --میدونم ، اما بپوشی بهتره حرفم رو گوش کن . غر غر کنان چادر را روی سرم انداختم و منتظر ورودشان شدم . مادر در حال مهیا کردن ذغال های روی آتش بود . و دلم همچون اسپند روی آتش بود . هزار و یک جور فکر در ذهن آشفته ام جولان می داد . شوق دیدنش یک طرف ... و اینکه اصلا او مرا نخواهد هم یک طرف ! با یا الله گفتن ، مردانه و با ابهتش پشت سر مادر و خواهرش وارد شد . سعی کردم مستقیم نگاهش نکنم . اما مگر میشد ... مگر دل سر کش من این حرف ها حالیش میشد . خاله ملیحه با لبخند به طرفم اومد و اجازه ی احوال پرسی نداد و محکم بغلم کرد و چند بار آهسته به پشتم زد و گفت : دلم یه ذره شده بود واست عزیزم . سرم رو پایین انداختم و گفتم : محبت دارید خاله جون ، خیلی خوش آمدید . الهام هم سرش را کنار مادرش جلو آورد و با خنده گفت : بابا یکی هم ما رو تحویل بگیره ؟! نا سلامتی ما هم آدمیم‌. اغراق نکنم واقعا دلم برای این دخترک شیرین زبان و شوخ طبع تنگ شده بود . بی مهابا بغلش کردم و صورتش را بوسیدم و گفتم : تو که خواهر خوشگل خودمی . سرش را نزدیک گوشم آورد و آهسته گفت : بهتره بگی خواهر شوهر خوشگل ..‌. صورتم از شرم سرخ شد و خون به رگ هایم دوید . حس می کردم هوا برای نفس کشیدن کم است . حرفش را زده بود و حالا ریز می خندید . یک آن نگاهم به پشت سرش افتاد . برای‌اولین‌بار بود که نگاهش را ندزدید و برای چند لحظه نگاهمان قفل شده بود . دوست داشتم آن لحظه ها را شکار کنم . و کاش عکاسی بود تا بتواند تک تک این حالت ها و لحظات ناب و تکرار نشدنی را با دوربینش ثبت کند . هیکل بی نقص و مردانه اش را کت و شلوار مشکی قاب گرفته بود . و پیراهنی چهار خانه لیمویی رنگ زیرش پوشیده بود . هوش از سرم برده بود ... انقدر که حواسم نبود الهام و مادرش رفته و او همان جا یک لنگه پا سر پا ایستاده است . از خجالت نتونستم دیگه بهش نگاه کنم . بهش گفتم : سلام خوش آمدید ، بفرمائید خواهش میکنم . ببخشید جلوی در معطل شدید . --سلام خانم تابش ،خیلی ممنونم زحمت افتادید .با اجازتون . مادر با مَنقل کوچک نقره ای به طرف مهمانان رفت و چند دور دورشان چرخاند و به دست مردانه اش که انگشتر عقیقی که بدست کرده بود و تراول پنجاهی کنار منقل گذاشت خیره شدم . مادر که از کارش خجالت زده شده بود گفت : اِ وا آقای دکتر این چه کاریه ! بخدا قبول نمیکنم . --چیز قابل داری نیست ، به هر حال زحمت کشیدید ...دست تون درد نکنه . مادرش که کنارش نشسته بود به مادر گفت : محبوبه جون راحت باش ترو خدا ! اینجا دیگه آقای دکتر نیست ... اینجا امیر حسین هست . کنار سماور ایستاده بودم و زیر چشمی جمع حاضر را می پاییدم . کنار پدر روی یک مبل دو نفره نشسته بود و در کمال ادب و تواضع پاهایش را کنار هم جفت کرده بود و با تسبیح قرمز رنگش ذکر می گفت و گوش سپرده بود به صحبت های پدر ... مادر و خاله ملیحه هم حسابی چانه ی شان گرم شده بود . استکان های کمر باریک دور طلایی را داخل سینی مسی یادگار خانجون گذاشتم و چای ریختم . بوی هل و دارچین بهم آمیخته شده بود و سر مستم می کرد . سختم بود با چادر پذیرایی کردن ! این اولین بار بود که در خانه چادر به سر کرده بودم ‌‌. گره روسری ام را سفت تر کرده چادر را روی سرم مرتب کرده و قندان را درون سینی گذاشته و به طرف پذیرایی قدم برداشتم . ابتدا جلوی مادرش بردم . چای اش را برداشت و آهسته طوری که خودم بشنوم گفت : ماشالله عزیزم ، چقدر چادر بهت میاد . خنده ای اضافه ای صحبتش کرد و در ادامه گفت : ان شاالله چای عروسیت طهورا جان . لب هایم به خنده وا شد و با چشم غره ای که مادر نثارم کرد لبخندم را جمع کرده و به طرفش رفتم . چای را برداشت و تشکری زیر لب کرد . کنار الهام نشستم . چادرش‌ را روی شانه هایش رها کرده بود . روسری ساتن آبی رنگی سر کرده بود و یک طرفش را با گیره وصل کرده بود و جلوه ی زیبایی به صورت معصومش داده بود . در حالی که چایی اش را سر می کشید گفت : خب دیگه چه خبر ؟ ما رو نمی بینی خوش می گذره !؟ --خبر سلامتی ، دیگه خودت رو لوس نکن . راستی دارم واست . یکی طلبت ...👇🏻👇🏻👇🏻