eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : خسته و کوفته گوشه ی مبل افتادم و از تک و تا افتاده بودم . مادر هم که خدا رو شکر زیادی حساس بود و به هر جایی که دستمال می کشیدم می گفت نه تمیز نیست دوباره بکش ! چشمام رو بستم و سرم را به مبل تکیه دادم و که صدای مادرم آمد . --پاشو دختر ، گرفتی نشستی که ! الان وقت نشستن نیست . بلند شو برو یه دوش‌ بگیر . یه دستی هم به سر و روت‌ بکش . رنگت پریده ! --خیلی خب مامان جان ، من همین الان نشستم . بخدا پادگان نظامی هم اینطور یک پشت از آدم کار نمی کشن . کتفم‌ درد میکنه . --خوبه خوبه ! لوس بازی‌ در نیار . هر کی ندونه میگه پس رفتی آب از چشمه آوردی و یخ حوض شکستی انقد غر میزنی . فردا ، پس فردا که بری‌ خونه ی شوهر باید خودت زندگیت رو اداره کنی ‌. یاد بگیر که مسوولیت‌ پذیر باشی . این همه بهت میگم بیا پشت دستم خیاطی و آشپزی یاد بگیر نمیای ! حرف به خرجت نمیره که ... ماشاالله یک دنده و لجبازی . نه مثل اینکه نمیشد یک دقیقه با خیال آسوده بشینم . کلافه و حرصی بلند شدم و به مادر که در حال سرخ کردن بادمجان ها بود نگاهی انداختم و گفتم : بله شما درست میگی . اما باید علاقه باشه که من ندارم . آشپزی هم بلدم . اونقدری که از گرسنگی نمی میرم . دستش را به چانه اش زد و گفت : اِاِاِ زبونت رو گاز بگیر ، دور از جونت مادر فدات بشه . واسه خودت میگم عزیزم . اصلا هر طور دوست داری . فقط برو یکم به خودت برس . دوست ندارم اینطوری بی حال ببینمت . لبخند نیمه ای زده و گفتم : جون به جونت کنن مادری، فدای ‌ دل نگرانیت بشم . چشم الان میرم دوش هم می گیرم به خودم هم میرسم . شمام انقدر خودت رو خسته نکن . --برو عزیزم ، برنج هم خیس کردم . دیگه خیلی کاری ندارم . موهای بلند و خیسم‌ را جمع کرده و لای‌ حوله پیچوندمش‌ ... و نگاهی به صورت بی روح و خسته ام انداختم . زیر چشمام گود افتاده بود و به کبودی میزد . ابرو هام بهم ریخته و پر شده بود و حالت خشنی به صورتم داده بود . کمی کرم به صورتم مالیدم و خط باریکی از زیر ابروهام برداشته و تمیزشون‌ کردم . لب هام به سفیدی میزد و برای اینکه از این حالت یکنواختی در بیاد رژ لب کالباسی رو لب هام کشیده و به خودم نگاه کردم . با اینکه رنگش جیغ نبود ... اما باز هم مشخص بود و این ناراحتم می کرد . دستمال برداشته و آهسته روی لبم کشیدم و رنگ محو و کمرنگی فقط روی لب هایم ثابت ماند . سشوار را برداشته و به موهایم گرفته ... داغی حرارتش، کمی از سرمای رسوخ کرده به تنم را کم می کرد . مادر وارد اتاق شد و بسته ی کادو پیچ‌ شده ای دستش‌ بود . دستم داد و گفت : مبارکت باشه عزیزم . بهش نگاهی انداخته و گفتم : این چیه ؟ مناسبتش !! مال چیه ؟ --حالا تو بازش کن ببینم خوشت میاد . کادو را باز کرده و سارافون بلند ، بنفش با زیر سارافونی سفید با گل های ریز یاسی ... جلویش بسته بود و یقه اش سه دکمه ی طلایی میخورد . اولین واژه ای که لحظه در ذهنم نقش بست زیبا بود . واقعا در عین سادگی خوشگل و خوش دوخت بود . دستش را گرفته و گفتم : چرا زحمت کشیدی مامان ! نمیدونم چی بگم... اما واقعا قشنگه دستت درد نکنه . خندید و گونه هایش چال شد و گفت : مبارکت باشه دخترم ، عروس بشی انشاالله . وقتی که اصفهان بودی واست دوختم . منتظر یه فرصت بودم تا بهت بدم . که دیدم امروز و مهمونی امشب بهترین فرصته . بپوش ببینم به تنت میاد ! --چیزی که شما دوخته باشی حتما به تنم میاد . قربون مامان هنرمندم بشم . سرم را بوسید و برایم آرزوی خوشبختی کرد . اشک حلقه زده در چشمانش را دیدم ... اما سعی داشت تا از من مخفی اش کند . آماده شدم و از بین شال و روسری هایی که داشتم روسری شیری رنگ را انتخاب کردم . به طبقه ی پایین رفتم . همه منتظر آمدن مهمان ها بودند . پدر ، کت و شلوار سورمه ای که دو سال پیش خریده بود و هم چنان نو مانده بود را پوشیده بود و به اخبار نگاه می کرد و پشتش به طرف من بود . از پذیرایی به آشپز خانه نگاهی انداختم . مشغول دم کردن چای بود . مثل همیشه به خودش رسیده بود . و چادر رنگی گلدارش سر خورده بود و روی شانه هایش افتاده بود . بلند سلامی کردم که بابا به طرفم برگشت و گفت : به به سلام به روی ماهت دخترِ بابا. --خسته نباشی بابا جون . --درمونده نباشی عزیزم .بیا بشین ببینم . این روزا سایه ات سنگین شده هر وقت خونه ام تو اتاقت هستی . کنارش نشستم و دستش رو دور شانه ام حلقه کرد و نگاهی از سرِ محبت و ذوق حواله ام کرد و درِ گوشم زمزمه کرد : دخترم خیلی خوشگل شدی . خانوم شدی ...درست شبیه مادرت ! معترض شده و گفتم : مگه خوشگل نبودم ؟ واقعا که بابا . --بودی اما امشب زیباتر از همیشه شدی . صورتت مثل قرص ماه میدرخشه .