eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : کنار دیوار سُر خوردم . زانوی غم بغل کرده و برای بیچارگی خودم در دلم زار زدم . فریاد هایی بی صدا که از دورن‌ داغونم میکرد و کسی جز خدا خبری از احوال درونم نداشت . سرم را روی زانو هایم گذاشته بودم و اشک می ریختم و در این دنیا نبودم . تنها به فکر حماقتی‌ که کرده بودم فکر می کردم . این اشتباه هم گذشته ام را تباه کرد و هم آینده ام همه جوره تحت الشعاع قرار داده بود . با تکان دست محکمی که به بازوم خورد به خودم اومدم . سرم را بالا آورده و با چشمای به خون نشسته ی مادر مواجه شدم . صورتش سرخ شده و چنگ هایی که به صورتش انداخته بود چند خراش برداشته بود . همان طور هاج و واج نگاهش می کردم که جیغ کشید و گفت : الهی خدا منو بُکشه از دست شماها ! چه گناهی به درگاه خدا کردم که بچه هام شدن عذاب جونم . اون از طاهر‌ این هم از تو ... بگو ببینم چه غلطی کردی طهورا ! چیکار کردی که طاهر‌ اینطور جلز‌ و ولز میکنه . قبل اینکه زبان باز کنم پدر هم آمد و پا در میانی‌ کرد و گفت : بس کن خانم ، اون نَشئه بود یه چیزی گفت تو چرا باور میکنی !! مادر برزخی نگاهش کرد و گفت : تو هیچی نگو احمد ! من مطمئنم که یه چیزی شده . حتم دارم زمانی که اصفهان بوده یه غلطایی کرده . طهورا خودت با زبون خوش بگو ... به والله قسم اگر باد به گوشم برسونه و بفهمم که چی شده شیرم رو حرومت میکنم و عاقت‌ میکنم . به گریه افتاده بودم . به ته خط رسیده بودم . به پشت‌ سرم که نگاه می کردم میدونستم که اشتباه جبران نشدنی مرتکب شدم و هر بلایی که سرم بیاد حقم هست . به چشمای اشکی مادر و نگاه پر از غم و شانه های افتاده ی پدر نگاهی انداختم . دلم میخواست همه چیز را بگویم . مرگ یکبار و شیوَن هم یکبار ! اما هر چه خودم را جمع می کردم‌ نمی تونستم . حس می کردم زبان به سقف دهانم چسبیده . و یک لال مادر زاد هستم . بلند شدم و روبروی هر دو قدم علم کرده و با پر رویی زل زدم به چشمای منتظر هر دویشان‌ و گفتم : من هیچ کاری نکردم . من فقط برای جور کردن اون پول لعنتی این همه سختی رو تحمل کردم . رو به پدر ادامه دادم : طاقت نداشتم بابا، بخدا دلم خون‌ بود ... برام سخت بود شما رو پشت‌ میله ها ببینم . گناه من اینه که کمک حال خانواده ام بودم . آره به قول معروف اومدم ثواب کنم ، کباب شدم . قیافه ای حق به جانب به خودم گرفته و گفتم : باشه مامان جان ، هر چی دلت میخواد بگو ! اما یه خدایی هم هست که حواسش به بنده هاش هست . شما تو گوشمم‌ بزنی من جیک نمیزنم . صورت هر دویشان‌ را بوسیده با صورت خیس شده از اشک به طرف پله ها دویدم و به اتاقم پناه بردم . در را پشت‌ سرم قفل کرده و همان جا نشستم . به هق هق افتاده بودم . از خودم بدم می اومد . از اینکه تمام زندگیم دروغ بود . دیگه حتی خودمم باور نداشتم . حس می کردم شیطان وجودم را احاطه کرده و راه گریزی نیست . از کِی انقدر حرفه ای شده بودم و خوب نقش بازی می کردم ... از کِی دروغ گفتن واسم عادی شد و شد نون شب و روزم . چقدر پست شده بودم که خودم رو پشت نقاب یه دختر چشم و گوش بسته و مظلوم پنهان کرده بودم . دستم رو مشت کرده و محکم مشت هام رو به زمین می زدم و ناله می کردم . با خودم می گفتم : یکبار جَستی مَلخَک! دو بار جستی! آخر به دستی مَلخَک ... اعصابم متشنج شده بود و دیگه طاقت این همه بدبختی رو نداشتم . هر روز با هزار ترس و لرز بیدار میشدم و منتظر یه بلا که از طرف سیاوش سرم بیاد . اما دیگه باید پاش رو از زندگیم بیرون می کشید . برای یکبار هم که شده باید جلوش می ایستادم . شماره ی همراهش رو گرفتم و بعد چند تا بوق صدای نفرت انگیزش تو گوشم پیچید : به به احوال خانوم خانوما ! چه عجب یه خبری از این شوهرت‌ هم گرفتی ! بگو ببینم آفتاب امروز از کدوم‌ طرف زده ؟!! صدام رو نمی تونستم بالا ببرم. یقینا زیر ذره بینشون بودم . --ببین سیاوش برای احوال پرسی زنگ نزدم . میخوام مثل دو تا آدم عاقل و بالغ با هم حرفامون رو بزنیم . خنده ای کرد و گفت : من در خدمتم عزیزم ! باز هم میخواست بازیم بده با زبون بازی هاش ... پوفی کشیده و گفتم : ببین سیاوش من و تو هیچ صنمی با هم نداریم . یک روزی زن و شوهر بودیم اما دو ماهه که همه چیز تموم شده . نمیدونم به چی اعتقاد داری . اما ترو به مقدساتت‌ قسم میدم دست از سرم بردار . --اما برای من هیچ چیز تموم نشده ! باورت میشه اینجا پرِ از دختر های لوند‌ و زیبا . اما به جان خودت که میخوام دنیا نباشه هیچ کس واسم تو نمیشه . نمیدونم چی داری که اینطور تو دلم جا کردی . طهورا یاد شب هایی که با هم صبح.... نگذاشتم ادامه بده و گفتم : خفه شو دیگه سیاوش ..‌.👇🏻👇🏻👇🏻