eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : راه به جایی نداشتم ، دیگه خسته ام کرده بود... یک ماه کلنجار‌ رفتن و مخالفت کردن هم دیگه کاری از پیش نبرد و نتونستم. قاب عکس دو نفره مون از روی میز برداشته و بهش زل زدم . لبخند عضو جدا نشدنی صورت قشنگش بود .با دست روش کشیدم و به اشک هام اجازه دادم تا رها بشن. یادش بخیر فتانه ی من ! اولین عکس بعد محرمیت مون بود . چه شور و اشتیاقی داشتیم . یادته همیشه میگفتی من حسودم ! دوست ندارم خیلی خوش تیپ کنی و بری بیرون . دلم نمیخواد کسی نگاه چپ به مرد زندگیم بندازه . آخ آخ ...کجایی عزیزم . کجایی ببینی که به زور یکی دیگه داره وارد زندگیم میشه . به ارواح خاکت قسم که راضی نیستم ، اما دیگه نمیتونم مقابل مادر بایستم . تو اگه بودی چیکار میکردی ! کاش بودی و مثل وقتایی که به بن بست می رسیدم و عقلم کار نمی کرد راهنمایی ام می کردی . چهره ی معصوم و قشنگت‌ هرگز از خاطرم‌ نمیره . تو اومدی تو زندگیم تا فداکاری و از خود گذشتن‌ رو بهم یاد بدی . با قلب مادرت ، دوباره بهم زندگی دادی فرشته ی من . منو ببخش اما بدون که دلم جایی هیچ کسی غیر تو نیست . عکس رو روی سینه ام گذاشتم و صدایم را رها کرده و گریه سر می دادم . حواسم به در باز اتاق نبود ... طی این دو سال در خفا اشک ریخته بودم و حالا دیگر به آخر رسیده بودم و غم نبودنش بیشتر از هر موقعی سنگینی می کرد . دستی شانه ام را لمس کرد و کتم‌ را روی شانه هایم انداخت . کسی نبود جز ، یار و غمخوار همیشگی ام . با آستین پیراهنم صورتم را پاک کرده و به طرفش برگشتم و لبخند زدم . دوست نداشتم که بفهمد گریه کرده ام . چادر مشکی اش را روی دستش انداخته بود و منتظرم بود برای رفتن . بهم گفت : تو که هنوز آماده نشدی امیر حسینم ! وقت هایی که خیلی واسم ذوق می کرد‌ و محبت رو به زبون می آورد میم مالکیت به اسمم می چسباند وبا لحن زیبایش صدایم میزد . --الان آماده میشم تا شما بری‌ چادرت‌ رو بپوشی . --نه من همین جا وایمیسم . اگر تنهات‌ بگذارم دوباره میخوای گریه‌ کنی . اشاره ای به دست های پنهان شده ی پشت سرم کرد و گفت: دیدم که داشتی با قاب عکس فتانه حرف میزدی و اشک می ریختی . پسر تو دار و خودساخته ی من امروز شکست و با تمام وجود گریه کرد . حتی روز مرگش‌ هم ندیدم صورتت خیس بشه .... چون می دونستم داری‌ از دورن‌ متلاشی میشی . دورت بگردم ، بخدا اون خدا بیامرز هم راضی نیست که تو با خودت اینطور کنی . عمرش کفاف‌ نداد تا با هم زندگی کنید . اما خب تو باید به زندگیت برسی . مگه هنوز چند سالته ! سر به زیر انداخته و گفتم : باور کن خیلی سختم هست ! حس میکنم روح فتانه در عذابه . ازش خجالت میکشم‌. مامان هنوز هم دیر نشده بیا و بیخیال این دختره شو . رگه ای از خشم تو چشماش موج میزد و با لحنی پر از تحکم و ناراحتی گفت : بس کن دیگه . ما قبلا حرفامون رو با هم زدیم . الان وقت جا زدن نیست . مردم که مسخره ی ما نیستن . شما که هنوز هیچ صحبتی با هم نکردید . اصلا شاید اون بفهمه که تو قبلا زن داشتی منصرف بشه . خیلی خودت رو دست بالا گرفتی ها ! --اما بخدا منظورم این نبود مامان . میگم من وقتی دلم باهاش نیست درست نیست اون بنده خدا هم وارد زندگیم کنم و بدبختش کنم . --تو نمیخواد بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم . باید خیلی ساده باشم که بعد پنجاه سال زندگی نفهمم که پسرم‌ چی تو دلش می گذره . خودت رو گول نزن . من از نگاهت ، از شرم چشمات و صورت سرخ شده از خجالتت می فهمم که بهش بی احساس نیستی . نه خودت رو گول بزن نه بقیه رو . با خودت رو راست باش . بپوش‌ کُتت رو بریم‌ دیگه‌ دیر میشه . دیگه واقعا عقلم کار نمی کرد . و نمی تونستم چطور قانعش کنم . بر خلاف همیشه خبری از بلبل زبونی ها و شیطنت های الهام نبود سراغش رو گرفتم و گفتم : پس الهام کجاست ! مگه نمیاد . آروم خندید و گفت : نه ، رفته خونه داییت . مشکوک نگاهش کرد و گفتم : چیزی شده مامان ! چرا میخندید ! --وا مادر ، خندیدم خب مگه چیه ، مگه باید چیزی بشه . --نه ولی یه جورایی هستید . چی شده ! شب با کی برمی گرده ! --هر چیزی باشه بهت میگم . شب هم با رسول میاد . شاخک هام فعال شده و دیگه حتم‌ کردم که یه چیزایی داره اتفاق می افته . برای اینکه از زیر زبونش بکشم کمی حالت چهره ام رو ناراحت کرده و با عصبانیت گفتم : لازم نیست . خودمون میریم دنبالش . بگو زود آماده بشه بعد اونجا میرم میارمش . --خوبه ؛خوبه ، کسی ندونه میگه نه رسول رو میشناسی نه خواهرت رو . خوبه با هم بزرگ شدید و به چشم پاکی و آقاییش‌ اطمینان داری ..بیخود رگ گردنت‌ نزنه بیرون ‌. شاید یه اتفاق هایی بیفته .👇🏻👇🏻👇🏻