eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : دستم هایم می لرزید و تنم به رعشه در آمده بود . آخرین قدمش را برداشت و روبرویم سرخاک پدر نشست . زیر چشمی نگاهش کردم . کمی تغییر کرده بود . چهره اش چاق تر و پخته تر شده بود . ته ریش گذاشته بود و پیراهن یقه هفت مشکی اش از زیر کافشن چرم قهوه ای سوخته اش که جلویش باز بود پیدا بود . سرش پایین بود و داشت زیر لب فاتحه می خواند . دل دل می کردم تا بلند شوم ... اما چشم این مردم به من بود ‌. منتظر کوچک ترین حرکت اشتباهی از سوی من بودند تا دوباره زبان هایشان به کار بیفتد. زل زد در چشمانم. نگاهش خنثی بود . هیچ اثری از پشیمانی یا پیروزی در نگاهش نبود . دستی به چانه اش کشید و با صدای رسا و بلندش گفت : خدا رحمتش کنه عمو احمد رو . از وقتی به یاد دارم جز خوبی چیزی ازش ندیدم . سرش را بین جمعیت چرخاند و بلند گفت : برای شادی روح تازه در گذشته کربلایی احمد تابش الفاتحه مع الصلوات . دستش را به طرفم دراز کرد .تا دستم را بگیرد و مرا بلند کند . -پاشو عزیزم . بلند شو اون خدا بیامرز هم راضی نیست تا تو اینطور خودت رو داغون کنی . دستم را عقب کشیدم و جوابش را ندادم . دندان هایم را از سر خشم بهم فشردم و صدای برخوردشان بهم را می شنیدم . از عمد عزیزمش را بلند می گفت . و من با چشم به دنبال امیر حسین بودم . و خدا خدا می کردم که این نزدیکی ها نباشد و صدای سیاوش را نشنیده باشد . به ثانیه نکشید که متوجه حضورش که از پشت سر شانه هایم را گرفته بود شدم . همچون تکیه گاهی محکم پشتم ایستاده بود . دلم گرم شد به وجودش ! و از طرفی ترس اینو داشتم که مبادا دعواشون بشه . امیر حسین بلندم کرد و نگاه محبت آمیزش را به من دوخت و گفت : غم نبینی دیگه عزیزدلم . رنگ چهره اش عوض شد . و معلوم بود باز هم مثل همان وقت ها عصبی شده . کارد میزدی خونش در نمی اومد . اما کم نیاورد و با پر رویی گفت : طهورا جان ؛ ماشینم اون پایین پارک شده . بیا بریم . تو الان احتیاج به استراحت داری. معلوم بود که با هر چه که در توان دارد می خواهد حرص امیر حسین را در بیاورد و دلش یک دعوای جانانه می خواهد . امیر حسین بی اینکه عصبانی شود با کمال آرامش و مودبانه به سیاوش گفت : ممنون از لطف شما. زحمت کشیدید اومدید . من خودم همسرم رو میبرم . احتیاجی نیست شما زحمت بیفتی . همسرم را با غیظ و غلیظ ادا کرد . می خواست به او بفهماند که مالک من است و او دیگر هیچ اختیاری در قبال من ندارد . در همین حین بود که عمو حمید خودش را به من رساند و بی مهابا مرا بغل کرد . و پشتم را نوازش کرد و با گریه ای الکی گفت : نبینم غمت رو طهورای عزیزم . دیر اومدم . من گردن شکسته ندیدم چطور برادرم رو ؛ پاره تنم رو به خاک سپردن . سرم را از روی شانه اش برداشتم . دلم می خواست تمام حرف های نگفتنی این سالها که روی دلم تلمبار شده بود را بریزم بیرون و بر صورتش بکوبم . اما وقتی به هیکل افتاده و شانه های خمیده و موهای سپیدش چشمم افتاد یک آن دلم لرزید . یک آن حس کردم پدرم جلویم ایستاده . شباهت عجیبی به هم داشتند . و همین شباهت مرا کمی از تصمیم سرد کرد . به ظاهر نمی خورد.... آنقدر ها وقیح باشد ... آنگونه که سیاوش از عیاشی هایش حرف میزد . سکوتم را شکسته و لب وا کردم : زحمت کشیدی عمو حمید ... اما ایکاش زودتر به این قهر پایان می دادید . امروز دیگه خیلی دیره . دستش را جلوی صورتش گرفت و هق هق کرد . خدا می دانست که گریه اش از ته دل است یا فقط ظاهری و سیا بازی است ... -ادم چمیدونه دخترم . کی از فردای خودش خبر داره . ای کاش زودتر از اینها کینه و کدورت ها رو از بین می بردیم . سری از روی تاسف تکان داده و به امیر حسین نگاهی انداختم . با چشم و ابرو بهم فهماند که بریم . بار دیگر از عمو تشکری کرده و کنار امیر حسین ایستادم . دوباره با پر رویی با پوزخندی که گوشه ی لبش بود گفت : نیومده صاحب همه چیز شدی مردک پا پتی . دکتر قلابی . اما کور خوندی . خیز برداشت در عین دیوانگی مشتی محکم زیر چشم امیر حسین زد و عربده کشید : اینو داشته باش علی الحساب . امیر حسین یکه خورده بود . کمی خودش را جمع و جور کرد و دستش را زیر چشمش گذاشت و گفت : حرف دهنت رو بفهم . احمق ! اگر کاری نمی کنم به حرمت این مردم و خانومم هست . به احترام پدر زنم که هنوز یک ساعت هم نشده که اسیر خاک شده . وگرنه خوب میدونستم چطور جواب این گستاخیت رو بدم . عمو میان داری کرد و از هم جدا شون کرد و خطاب به سیاوش گفت :بس کن دیگه این قلدر بازی ها رو . اینجا هم ول نمی کنی . دستش را روی سینه اش گذاشت و از امیر حسین عذر خواهی کرد و هر دو با رفتند . 👇🏻👇🏻👇🏻