eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : جلوی کافی شاپ ماشین درب و داغانش را پارک کرد و با همان ژشت خاص و لاتی اش از ماشین پیاده شد . سارا بدجور به برجکش زده بود و زیادی مثل همیشه سر کیف نبود . من هم دل و دماغی نداشتم . تنها به اجبار آنجا حضور داشتم . از وقتی دیده بودمش دلم زیر و رو شد . من عاشقش بودم . بی نهایت ... آنقدر ها که کر و کور شده بودم و بدی هایش را به چشم نمی دیدم . حاضر بودم سال های سال منتظرش بنشینم . تا بلکه دلش با من همراه شود . این علاقه ی یک طرفه ضجرم می داد . دستم را به تندی کشید و با اخم و توپ و تشر گفت : بیا دیگه . باز رفتی تو هپروت . جوابش را ندادم . اصلا حوصله کل کل کردن با سارا را نداشتم . کافی شاپ خلوتی بود . موزیک آرامی که پخش میشد آرامش و سکوتش را دلنشین تر می کرد . پشت یکی از میزها که گوشه بود و کنار پنجره هر سه جای گرفتیم . من کنار سارا و سعید هم روبرویمان . خون ،خونم را می خورد و مدام خودم را سرزنش می کردم . که چرا من با وجود شوهر باز هم یاد کارهای دوران مجردی ام افتاده ام و با برادر مجرد دوستم برای خوش گذرانی بیرون زده ام . حس عذاب وجدان رهایم نمی کرد . مرد جوانی که پیش خدمت بود کنار میزمان آمد و دفتری روی میز گذاشت و گفت : سلام خوش آمدید . لطفا سفارشتون رو بگید تا براتون بیارم . میلم به هیچ چیز نمی آمد ... سارا نگاه سرسری به دفتری که زیر دستش بود انداخت و روبه او گفت : برای همه کیک و قهوه ی تلخ . دستش را روی سینه اش گذاشت و به نشانه احترام خم شد : بله چشم . سرم را در یقه ام فرو برده بودم و داشتم با دکمه ی مانتویم ور می رفتم که سارا از کنارم بلند شد و گفت : من میرم دستام رو بشورم تا وقتی که میاد . نگاهی با تعجب به کیفی که دستش بود انداختم و گفتم : کیفت رو کجا می‌بری ؟ صبر کن منم همراهت بیام . خنده ای کرد و گفت : ای بابا خب حتما کیفم رو لازم دارم . دندان قروچه ای کرد : نمیشه که همه چیز رو واست توضیح بدم . توام بمون همین جا بچه بازی در نیار ... زود میام . سری تکان داده و با نگاهم همراهش کردم . نمی دانم چرا ته دلم قرص نبود . حس شک و بد بینی نسبت به سارا سراسر وجودم را پر کرده بود . و اما بازهم با حماقت خودم را گول میزدم و می گفتم : نه سارا همون دوست خوب همیشگی منه . هرگز منو تنها نمی گذاره . سعید نفسش را باآه و پر از درد بیرون داد به بیرون خیره شد و گفت : طهورا خانم ، شما اگه جای من بودی چیکار می کردی !! با تعجب بهش خیره شدم و گفتم : ببخشید آقا سعید متوجه منظورتون نمیشم میشه واضح تر بگید . نگاهش را روی صورتم سر داد و با آرامشی که کم پیش می آمد داشته باشد گفت : من عاشق ناهیدم ... نمی‌دونم میدونید یا نه ! اما باید بگم که دیگه به آخر خط رسیدم . نمی فهمم آخرش چی میشه . من نمی تونم ازش دست بکشم . دلم نمی خواد یکبار دیگه از دستش بدم . سرم را پایین انداختم . دوست نداشتم خیره خیره نگاهش کنم . هر چند که او بی پروا و گستاخانه نگاه می کرد . و با این که می دانستم نگاه هایش از سر قصد و غرض نیست و بدون هیچ سو نیتی است. جوابش را دادم : سارا کم و بیش یه چیزایی برام گفته . واقعا نمی دونم چی بگم ... عشق شما به ناهید با وضعیتی که داره واقعا تحسین برانگیزه . کم گیر میاد همچین عشق هایی تو این دوره و زمونه . -درسته که وضعیت نرمالی نداره و مثل آدم های عادی نمی تونه سرپای خودش باایسته . اما عشق و علاقه که این چیزا حالیش نمیشه . من از بچگی خاطر خواهش بودم . اما اون هیچ وقت منو ندید ... و خیلی راحت به هوا و هوس اون کیارش بی صفت دل بست و هم خودش رو بدبخت کرد هم منو ... تازه داشت همه چیز خوب پیش می رفت و دلش نرم میشد که باز هم سر و کله این یارو پیدا شد . فلجش کرده و ولش کرده رفته ! حالا باز اومده دنبالش . ناهید هنوز هم به اون بی همه چیز تمایل داره . هر چقدر خودم رو به آب و آتیش میزنم به در و دیوار! تا بلکه بفهمه که دوستش دارم . اما ذره ای حاضر نیست درک کنه . حالا هم که با گورش رو گم کرده رفته ترکیه و به این قول داده که میاد و با خودش میبرش! اما من می دونم که نامرد تر ازاین حرف هاست . قلبش مریضه . از ضجر دادن و سر کار گذاشتن بقیه لذت می‌بره.درست مثل برادرش ... کم بلا سر شما نیاورد . می‌خوام در حق من خواهری کنید . و منت سر من بگذارید و برید باهاش صحبت کنید . سارا هرگز قدمی برای من برنمیداره و نمی تونه حال منو بفهمه . اما شما می فهمی ! شمایی که با وجود این همه درد هنوز هم عاشق امیر حسین هستی . سرم داشت سوت می کشید ... باورم نمیشد آنقدر دهن لق باشد که همه چیز را برای برادرش گفته باشد . من او را محرم دانسته بودم👇🏻👇🏻