eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : کمی جلوی در معطل کردم و اما بالاخره وارد حیاط شدم در حیاط رو بستم... باصدای بسته شدن در حیاط مامان از خونه بیرون اومد لبخند زدم و سلام دادم متعجب نگام کرد و گفت: سلام عزیزم تو کی اومدی ! مادر قربون قد و بالات بشه ... چرا خبر ندادی ! یک هفته است دلم مثل سیر و سرکه میجوشه انقد نگرانتم گوشیت خاموش بود ... مردم از دل شوره . لبخندی چاشنی صورتم کرده و چمدان را روی موزاییک های شکسته و کهنه ی حیاط کشیدم و به طرف مادرم رفتم . بغضی که در گلویم نشسته بود اجازه حرف زدن را نمی داد . سر تا پایش را از نظر گذراندم. شیک وساده با لباس هایی که همیشه رنگ هایشان ملایم بود . روسری اش را الکی روی موهایش انداخته بود ... عادت داشت وقتی به حیاط می آمد چادر یا روسری روی سرش بیندازد . دست هایش را باز کرد و آغوشش را برایم گشود . چمدان را رها کرده و بی هوا خودم به بغلش انداختم و سرم را روی شانه گذاشتم . اشک شوق بود که از گونه هایم همچون سیل روانه شده بود . باور نمی کردم بازم به این خونه برگشتم و دوباره ، عطر تن مادرم را استشمام می کنم . مادر که می دانست بی صدا اشک می ریزم سرم را از روی شانه اش بلند کرد و صورتم را میان دست های نرم‌ و سفیدش گرفت و گفت : نبینم دیگه اشک هاتو دختر قشنگم . لب ورچیده‌ با دلتنگی گفتم : دلم خیلی واست تنگ شده بود مامان . واسه همتون . --دیگه نمی گذارم هیچ وقت تنهایی جایی بری ... باور کن که اون زمان هم به خاطر پدرت مجبور بودم وگرنه هیچ وقت رضایت نمی دادم به رفتنت . --عشق با آدمها چه ها که نمی کند ... مامان فقط عشق شما به بابا تونست راضیت‌ کنه که برای مدتی برم اصفهان . لب گزید و اخمی تصنعی کرد و گفت : دختر هم دختر های قدیم ... شرممون‌ میشد به مادرمون‌ نگاه کنیم حالا جلوی من وایسادی داری قصه عشق و عاشقی میگی . خندیدم و گفتم : حقیقت همینه مادرِ من. فراری ازش نیست . اگر یک روزی ازم بخوان که یک عشق پاک و موندنی رو بگم‌ بی شک سرگذشت شما رو تعریف میکنم . --خوبه خوبه !! بیا برو خونه . لباس هات رو عوض کن برو یه دوش هم بگیر خستگی راه از تنت بیرون بره . چشمی گفتم و بوسه ای به گونه های برجسته اش زده و رفتم . اولین چیزی که به دنبالش در خانه می گشتم طاها بود که بدجور دلم برایش تنگ شده بود . اما مثل اینکه نبود ... از پله ها بالا رفتم و به اتاقم پا گذاشتم . لبخندی بی اختیار روی لب هایم نشست با دیدن اتاق تمیز و مرتبم. مادر چقدر خودت رو خسته میکنی و به بچه هات عشق می ورزی ! سر تا پایت‌ را اگر از طلا خشک کنم باز هم سر سوزنی نمیتوانم مادرانه هایت را جبران کنم . جعبه ی حاوی داروها و قرص های مسکن را از چمدانم بیرون آورده و یک قرص انداختم توی دستم تا دور از چشم مادرم بخورم و درد قفسه ی سینه ام آرام شود ... تیر می کشید و امانم را بریده بود. رفتم توی آشپزخونه و دور از چشمش لیوان آبی پر کرده و سریع‌ قرص را بالا انداخته تا نبیند و برای دل نگرانی های ریز و درشتش این هم اضافه شود. سرم را به عقب برگرداندم که در کمال تعجب با دو چشم ملتهب و بی قرار روبرو شدم . به خیال خودم خواستم زرنگ بازی در بیاورم اما او ازمن تیز تر بود . اومد و جلوم ایستاد و دستم رو گرفت و گفت : طهورا ! اون قرص چی بود که خوردی ! مگه حالت خوب نیست . جا خورده بودم نمی تونستم چی جوابش رو بدم . اما صلاح نمی دیدم که بفهمه جریان شکستگی دنده هایم را ... سرم رو پایین انداختم. شرمم میشد توی چشماش نگاه کنم و باز هم دروغ بگم . بهش گفتم : چیزی نیست مامان ! قرص مسکن بود یکم سر درد دارم . چشماش رو ریز کرد و گفت : به من که دروغ نمی گی دیگه !! --نه آخه چرا دروغ بگم . باور کن چیزیم نیست بیخود نگرانم نباش . برای فرار کردن از زیر این سوال و جواب ها نگاهی به قابلمه ی روی گاز انداخته و گفتم : ناهار چی داریم ! دلم داره ضعف میره خیلی گرسنمه. --تا پدرت اینا بیان اینم آماده میشه . خورشت‌ بادمجون درست کردم . احمد هوس کرده بود . گوشم تیز شده بود و کنجکاو از کلمه ی جمعی که مادر به کار برد منظورش کی بود که با پدر همراه شده بود --بابا کجا رفته ! با کی رفته ... چشماش پر شد از شوق و با خوشحالی در حالی لبخند روی لب هاش حک شده بود گفت : نمیدونم چطوری بگم که چقدر خوشحالم . روزی هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم و دعا به جونت مادر . از وقتی که پدرت از حبس اومده طاهر‌ هم دیگه سر به راه شده و شب ها میاد خونه و صبح ها با احمد میرن‌ بنایی یه ساختمون نیمه کاره . دیگه شده عصای دست پدرت ... همون چیزی که سال هاست آرزوش رو داریم . الهی خوشبختیت‌ رو به چشم‌ ببینم عزیزم . اگر تو نبودی معلوم نبود این زندگی چی میشد ...👇🏻👇🏻