#پارت122
دلم را گرفتم و تا شیری را که در کودکیت خورده بودم بالا آوردم.
شاهین داد میکشید فحش میداد کتک میزد اما من فقط عوق میزدم.زمانی شد که شاهین آمد و
بلندم کرد.سرم را در آغوشش پنهان کرد و نگذاشت برگردم و دوبار ه نگاه کنم.تمام وجود و
هیکلم به کثافت کشیده شده بود.
شلوارم خیسه خیس بود.
شاهین بدون آنکه چندشش شود من
را محکم به خودش چسباند.
حوریه و فرحناز زوزه میکشیدند.
من اما در آغوش شاهین میلرزیدم.
دو مرد مست که نام مرد برایشان زیادى زیاد بود؛به دختری معصوم تجاوز کرده و در آخر سرش
را گرداگرد بریده و روی سینه و تن برهنه اش گذاشته بودند.هیچ به یاد ندارم چه شد.روی مبل
نشسته بودم و بهت زده به عبور مرور خرچنگ و شاهین و چندنفر دیگر نگاه میکردم.جسد زینب
را جلوی چشمانم داخل پتو گذاشتند وبردند.شاهین که همیشه خونسرد بود حالا روانی شده و
داد میزد:
-ماشینو ییارین تو حیاط حروم لقمه ها...
حوریه و فرحناز هنوز گریه میکردند
شاهین نشست و سرش را گرفت.خرچنگ خونسرد و آرام و گفت:
-آروم باش مگه کم کم دیدیم از این چیزا ؟!!شاهین صورتش را گرفت و گفت:
-اون خیلی بیگناه بود خرچنگ.آدم باش.
-اونا که مواد میسازی میدی دستشون گناه ندارن؟!
خیلی ریلکس و عادی خندید:
-پس پاشو جمع کن خودتو...مثل این جوجه ری*ق*و ها
وبه ما اشاره کردنشین اینجا زار
بزن.
شاهین فریاد زد:تو خونه ى من ؟! آخه خرچنگ درد من خیلی چیزاس!تو اتاق خواب من؟!
و در کمال نا باوری
گریه کرد!
من اشک هیچ مردی را ندیده بودم.او اولین نفری بود که جلوی من گریه کرد.
حالم بد بود. از همه اشان و از خودم متنفر بودم.بلند شدم و با تنی لرزان؛کوله ام را
برداشتم.شاهین با گریه گفت:
-بگیرید اونو الان میمیره.
برگشتم و با لکنت گفتم:
-می می میرم..ک ک کلان تری او او نجا...
ومحکم به زمین خوردم
شاهین باشتاب به سمتم آمد و زیربازویم را گرفت اما پسش زدم و جیغ کشیدم:
-م م م ما ق ق قاتل.. ایم.. م م من...
شاهین به زور بلندم کرد و دادکشید:
-آره ه ه ه برو لومون بده بیان ببرنمون.
همانجا بود که گفتم برای همیشه ازهم جدا شویم و او پذیرفت.
سه دختر شیطان صفت سوار آژانس شدیم و برای همیشه به خانه رفتیم.حتما باید فاجعه میشد تا
دست برداریم.
🌼زکیه اکبری🌼