eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahruyan123456 باید هر طور شده بود امشب تکلیفم را با مردک بی ناموس روشن می کردم .... مهتاب را آش و لاش کرده بود فک کرده بود کیسه بوکسه !!! اما غلط اضافی کرده کاری می کنم که حساب کار دستش بیاد . باید نشونش بدم که بی ترمزی یه بسیجی یعنی چی !!! پای ناموس که بیاد وسط جونمون هم میدیم!! به طرفم اومد و روبروم ایستاد و پوزخندی زد و گفت: از این ورا آقای عاشق دلخسته .... هر جا میرم تو هم هستی و همیشه میشی فرشته ی نجات این دختره .!! -- مواظب حرف زدنت باش !! تسویه حسابمون باشه واسه ی بعد . اون دفعه هم بهت گفته بودم یکبار دیگه تکرار بشه مزاحمتت بد میبینی .... اما مثل اینکه تو حرف تو مخت نمیره . خنده ی بلندی سر داد و گفت : ببین پسر جون خیلی خیال ورت داشته ها !! ده تای مثل ترو میتونم با پولم بخرم پس منو نترسون از قانون . این تویی که باید از من بترسی. امشب به مهتاب گفتم که نمیزارم به تو برسه .... مگر جنازه اش !! خون جلوی چشمم را گرفته بودسعه ی صدر هم حدی داشت در مقابلش . به طرف دیوار هلش دادم و دستانم را دور گردنش حلقه کردم و فریاد زدم: دفعه ی آخرت باشه این خزعبلات رو میگی فهمیدی !! -- نه نفهمیدم !! اصلا تو کی باشی که واسه من تعیین تکلیف میکنی احمق ؟! دستش را بالا آورد وبه عقب پرتم کرد . فریاد زدم من همه کاره شم !! مهتاب زن منه مرتیکه ی بی شرف آشغاااال . -- هه ...هه خیلی دروغ قشنگی بود آخه پسره ی الدنگ یه چیزی بگو باورمان بشه. من نمیزارم دستت به مهتاب هم بخوره . -- اسم مهتاب رو نیار ...و اون دهن کثیفت رو باز نکن . جلوتر اومد و لبخند دندون نمایی زد و دستش رو برد طرف جیبش . تا به خودم اومدم دیدم چاقو در آورده بود . برق چاقو به چشمم خورد و کمی عقب کشیدم و گفتم : چیکار میکنی نامرد !! اگه مردی مثل مرد حرفت رو بزن نه اینکه چاقو در بیاری . -- دیگه خسته ام کردی چقد حرف میزنی تو ... امشب همه چیز تموم میشه و داغت رو روی دل مهتاب میزارم . به هم گلاویز شده بوده بودیم و سعی داشتم چاقو را از دستش بگیرم . اما جسور تر از این حرفا بود . یک لحظه با صدای مسلم سرم را برگرداندم که به طرفم می آمد . درد بدی را در پهلویم‌ حس کردم . خنده ی شیطانی و پیروز مندانه ای بر لب داشت .خون فوران می کرد و دستم را روی زخمم گذاشتم و روی زمین افتادم حال خودم را نمی فهمیدم. زیبا بود مرگ آن هم در این شب عزیز شب قدر سعادت میخواست . اما من شهادت را میخواستم باید شهید از این دنیا پر بکشم . صدای جیغ مهتاب و گریه اش در گوشم نواخته شد ... فریاد میزد و گریه می کرد .... سید علی ...‌ سید تو نباید بری تو نباید بمیری میخواستم بزارم دو سه روز بگذره بعد جواب مثبتم رو بدم .... ادامه دارد .... ✍نویسنده: ح*ر ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃