@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_سی_و_نهم
باید هر طور شده بود امشب تکلیفم را با مردک بی ناموس روشن می کردم ....
مهتاب را آش و لاش کرده بود فک کرده بود کیسه بوکسه !!!
اما غلط اضافی کرده کاری می کنم که حساب کار دستش بیاد .
باید نشونش بدم که بی ترمزی یه بسیجی یعنی چی !!!
پای ناموس که بیاد وسط جونمون هم میدیم!!
به طرفم اومد و روبروم ایستاد و پوزخندی زد و گفت:
از این ورا آقای عاشق دلخسته ....
هر جا میرم تو هم هستی و همیشه میشی فرشته ی نجات این دختره .!!
-- مواظب حرف زدنت باش !!
تسویه حسابمون باشه واسه ی بعد .
اون دفعه هم بهت گفته بودم یکبار دیگه تکرار بشه مزاحمتت بد میبینی ....
اما مثل اینکه تو حرف تو مخت نمیره .
خنده ی بلندی سر داد و گفت : ببین پسر جون خیلی خیال ورت داشته ها !!
ده تای مثل ترو میتونم با پولم بخرم
پس منو نترسون از قانون .
این تویی که باید از من بترسی.
امشب به مهتاب گفتم که نمیزارم به تو برسه ....
مگر جنازه اش !!
خون جلوی چشمم را گرفته بودسعه ی صدر هم حدی داشت در مقابلش .
به طرف دیوار هلش دادم و دستانم را دور گردنش حلقه کردم و فریاد زدم:
دفعه ی آخرت باشه این خزعبلات رو میگی فهمیدی !!
-- نه نفهمیدم !! اصلا تو کی باشی که واسه من تعیین تکلیف میکنی احمق ؟!
دستش را بالا آورد وبه عقب پرتم کرد .
فریاد زدم من همه کاره شم !!
مهتاب زن منه مرتیکه ی بی شرف آشغاااال .
-- هه ...هه خیلی دروغ قشنگی بود
آخه پسره ی الدنگ یه چیزی بگو باورمان بشه. من نمیزارم دستت به مهتاب هم بخوره .
-- اسم مهتاب رو نیار ...و اون دهن کثیفت رو باز نکن .
جلوتر اومد و لبخند دندون نمایی زد و دستش رو برد طرف جیبش .
تا به خودم اومدم دیدم چاقو در آورده بود .
برق چاقو به چشمم خورد و کمی عقب کشیدم و گفتم : چیکار میکنی نامرد !!
اگه مردی مثل مرد حرفت رو بزن نه اینکه چاقو در بیاری .
-- دیگه خسته ام کردی چقد حرف میزنی تو ...
امشب همه چیز تموم میشه و داغت رو روی دل مهتاب میزارم .
به هم گلاویز شده بوده بودیم و سعی داشتم چاقو را از دستش بگیرم .
اما جسور تر از این حرفا بود .
یک لحظه با صدای مسلم سرم را برگرداندم که به طرفم می آمد .
درد بدی را در پهلویم حس کردم .
خنده ی شیطانی و پیروز مندانه ای بر لب داشت .خون فوران می کرد و دستم را روی زخمم گذاشتم و روی زمین افتادم حال خودم را نمی فهمیدم.
زیبا بود مرگ آن هم در این شب عزیز شب قدر سعادت میخواست .
اما من شهادت را میخواستم باید شهید از این دنیا پر بکشم .
صدای جیغ مهتاب و گریه اش در گوشم نواخته شد ...
فریاد میزد و گریه می کرد ....
سید علی ...
سید تو نباید بری تو نباید بمیری
میخواستم بزارم دو سه روز بگذره بعد جواب مثبتم رو بدم ....
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
ح*ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃