eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
_ببین من یادم نشد بگم نسیم رو نذار خونه باخودش برید خونمون تو تنها نرو خب؟ -دیرگفتی گذاشتمش خونه الان جلو خونه خودمونم. تقریبا بلند گفت: -خب پس زود برو بالا .. منه احمق نباید تنهات میذاشتم. اصلا یادم نبود منظورش جریان دزدی است فکر میکردم بخاطر بارداری نگران استسرخوشانه خندیدم وگفتم: -او... نگران نباش بابا حالا ماه اولمه الان حتی میتونم پشتک بالانس بزنم خخخخخ.... -بهار وقت شوخی نیست الان دقیق کجایی؟ -تو پیاده رو به سمت سوپری سرکوچه. عربده کشید: -یاحسین! بهت نسپردم ازماشین پیاده نشی؟! برگرددد خونه! انقدر ترسیدم که لال شدم ....الو؟!! -میشنوم.چرا اینجوری میکنی میگم خوبم. -الان برگرد خب؟ برگرد قربونت برم. -میخوام آلوچه بخرم. انقدر عصبی شد که گفت: -ایشالاه من بمیرم همین.برگرد میگم...من میخرم تو برو... به مغازه رسیدم و با خنده ی حرصی ای گفتم: -اصلا نمیفهممت..چرا داد میزنی؟ آروم باش...فدات شم من الان هوس کردم تو حالا کو... تا بیای؟! آرام تر شد وگفت: -پس مرگ امیراحسان آلوچه خریدی وایستا همونجا تا بگم نگهبان ساختمون بیاد خب؟ از هیجان وحرص صدایم رو به جیغی میرفت: -آخه دورت بگردم من،قربونت بشم من، نگهبان بیاد مواظب چی باشه؟! -اگه اون بیشرفا دوباره اومدن دزدیدنت من چه غلطی بکنم؟ یخ زدم.چقدر احمق بودم! خیلی تابلو از این موضوع نمیترسیدم! از اینکه نفهمید من منظورم چه بوده خوشحال شدم.چرا که دیگر واقعاً مطمئن میشد من جاسوس هستم و آش نخورده و دهان سوخته! -آهان میدونم چی میگی ....آره بگو بیاد منم ترسیدم انقدر گفتی! آلوچه را خریدم و بیهوده منتظر ماندم تا نگهبان بیاید. میدانستم خطری نیست.اما انگار زیادی خوش خیال بودم چرا که شاهین درِ یک ماشین شاسی بلند را که روبه روی کوچه پارک شده بود باز کرد وپیاده شد! تغییر چهره داده بود اما من میشناختمش . اگر نگهبان فضول او را میدید؟!! با صدای جیغ اما کنترل شده ای گفتم: -احمق اینجا چیکار میکنی؟! برو نگهبان داره میاد! نویسنده: 🌼زکیه اکبری🌼