eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
سرتکان دادم وایستادم نسرین با دیدنم تعجب نکرد و آرام گفت:دوباره دیدیم همو..امیراحسان گفت اینجایی دیگه گفتم منم بیام. نزدیکم شد و کنارهم نشستیم امیرحسین کنار مادرش نشست.صدایش زدم وگفتم: -امیرحسین جان بیا کنار من.. بلندشد و آنطرفم نشست.دستم را نرم دور شانه اش انداختم و او را به خودم نزدیک کردم. آهسته زیرگوشش گفتم: -منو دوست داری؟ چند بار سرتکان داد -بله -چقدر؟ -زیاد. -پس قول میدی حرفام پیش خودت بمونه؟ آخه علیرضا زیاد رازدار نبود.قول واقعی میخوام. -چشم. سر بلند کردم وبا چشمان اشکی به اطراف نگاه کردم.همه حواسشان پرت بود.نسرین و امیرحسام با مادر و فائزه حرف میزدند و از ماجرای پیش آمده میگفتند دیوانه شده بودم.دخترم را به صد نفر میسپردم تا خیالم راحت شود.اما نه به هرکسی.به پدرش که میدانستم قوی است،به نسرین که میدانستم فوق العاده جدی و عاقل است و به امیرحسین که میدانستم با وجود کوچکی قلبش بسیار بیشتر از آنچه که باید؛ "احساس" میکند. بعداز این سه نفر؛به نسیم میسپردمش...البته اول از همه به خدا.آه کشیدم وآرام در گوشش گفتم: -مواظب دختر من هستی؟ او متوجه نشد منظورم در نبود خودم است.پس سرتکان داد وبی چون و چرا گفت: -بله..من عمواحسانو خیلی دوست دارم. هر چقدر هم که بفهمد باز هم بچه بود.دلیل علاقه اش به من و دخترم؛عمو احسانش بود آفرین پسرم.قربونت برم. روی سرش را بوسیدم وادامه دادم...نذار تنها باشه خب؟ نذار کسی اذیتش کنه.باشه؟ -چشم.میشم داداش بزرگش.خوبه؟ -خیلی خوبه.خیلی... گلویم آنقدر درد میکرد که دست بردم وآهسته چنگ زدم. -هرکی اذیتش کرد با من طرفه زن عمو. نتوانستم پاسخی بدهم...فقط شانه اش را نوازش کردم آخر شب محمد وامیراحسان هم آمدند و دوباره جمعمان جمع شد. همه ناراحت وبی حوصله بودند.تا اینکه تلفن امیرحسام زنگ خورد. از آنجایی که خانه مثل همیشه شاد وشلوغ نبود؛تماسش بدجور در چشم بود: -الو؟ ...- -درسته. ...- -"چی" ؟؟؟؟؟ نسرین ندانسته گفت "یا فاطمه ی زهرا" همه قیام کردند و امیرحسام پا برهنه دوید.در را محکم هول داد و وارد حیاط شد.همه تند دنبالش رفتیم و امیراحسان فائزه را کنار زد و یا حسین گویان دنبال برادرش دوید. نسرین جیغ میکشید و فائزه و حاج خانم با گریه نگهش داشته بودند. دستم را روی شکمم فشار میدادم و نفس های عمیق میکشیدم. حاح آقا بلند بلند میگفت "ای خدا رحم کن" نویسنده: 🌼زکیه اکبری🌼