#پارت209
_نه! کجا جا هست؟! یکی که اتاق ماست،یکی هم واسه کارمه..
نرگس اتاق نداره..باید به فکر باشم.
-فرید الان نداره پس بده.
با حیرت بیشتری نگاهی به سمتم انداخت وگفت:
-دیوونه شدی؟! چی کار به فرید دارم؟!
-آخه گفتی به فکر باشی..الان فکر نمیکنم پولی داشته باشی واسه خونه ی بزرگ خریدن.
-اصلاً حرفت قشنگ نبود قربونت بشم.میدونم فکر منو کردی ولی دیگه نگو.من باهاشون قرارداد
بستم.انقدر عوضی نیستم زودتر بگیرم ازشون اونم یه جا ! یه کاریش میکنم...از حاج آقا
وامیرحسام قرض میگیرم..نه اصلا فعلا اتاق کارو خالی میکنم.
با درد رویم را به طرف پنجره
چرخاندم ودر دل گفتم:
"من که دارم میرم.جاتون میشه"
-شنیدی؟
بی حواس به سمتش برگشتم وگفتم:
-نه ببخشید.
باز هم دستم را گرفت وروی دنده گذاشت.با ذوق و خوشحالی گفت:
-خونه سازمانی هم هست من دوست نداشتم ببرمت وگرنه دارم.اونجا چهار خوابس! یادم نبود.تو
دوست داری اونجا زندگی کنی؟ خیلی تمیزه نوسازه جاشم خوبه.
واقعاً چرا همیشه وقتی زمان خداحافظی و دیدار های آخر بود همه چیز عوض میشد؟! یکجوری
که از قصد برایت دهان کجی میکردند و آتشت میزدند.
مثلا الان امیراحسان مثل یک کودک ساده
ومهربان ومظلوم بود..حداقل بداخلاق نبود که خودم را راضی کنم
-نه همینجا خوبه.سخت نگیر...
-نماز بلندت بکنم؟
مشخص بود صددرصد دلش میخواهد "آره" بشنود.سؤال هایش در این
مورد استفهام انکاری بود
-آره بیدارکن.بعدش منو صبح زود بذار خونه مادرت.میخوام باشم.
-باید باشی! من درست میکنما ! بلخره قبل مُحّرم تونستی دست پخت منو بخوریخوبه...خیلی خوب...
نویسنده:
🌼زکیه اکبری🌼