eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
کار داشتی فقط با تلفن خونه.رابطت رو با فامیلا؛ دقت کن "فامیلا" یعنی خانواده ی جفتمون نه فقط "خودت" کم میکنی تا جایی که به صفر برسه.دیگه تو لیاقت حضور تو جمعارو نداری.تو یه آشغالی فهمیدی؟ آشغالی که یه دختر بی گناه پاک رو به تجاوز و کشتن داده و باکش نبوده!! واینکه اعتمادی بهت نیست.شایدم هنوز جاسوسی! و من دراصل وظیفمه که این ماجرارو گزارش کنم چون تو الان یه جاسوس حساب میشی اما... بازهم بغض داشت.پشتش را به من کرد و گفت...نرگس نمیذاره..فهمیدی؟ بچم پیشته از بخت بدم..انگشت اشاره اش را بالا آورد این در بازه،اما کلید نداری و این یعنی پاتو از خونه بیرون نمیذاری.قفلش بازه چون پائین سرباز گذاشتم ونگهبان هست فکر نکنی اعتماد دارم به وجود کثیفت.آبرومو بردی یادت نره...به بقّال و چقّال سپردم دیدنت به من زنگ بزنن! آدمن شعور دارن میفهمن فقط از دزدیدنت نمیترسم.چون گفتم حتی اگه با خواهرش بود به من بگید.حتی اگه با پدرش بود به من بگید. از اتاق خارج شد و در را محکم کوبید اما ناراحت نشدم.با تمام وجودم میپرستیدمش.بهتر که اعصابش را با پرخاش آرام میکرد وگرنه دق میکرد.دیگر برایم فرقی نمیکرد چه میشود. من همه چیز را از دست داده بودم.زندگی با امیراحسان با ارزش ترین دارایی بود که به باد رفت. آبرو پیش خانواده دیگر ارزشی نداشت. پر غصه دراز کشیدم.هنوز مانتو و شلواری که از بیمارستان آمدم تنم بود.حوصله ی نفس کشیدن نداشتم چه رسد به تعویض لباس.. لباس های اداره را میپوشید و من تکیه برتاج تخت نگاهش میکردم.دلم میخواست بگویم بعدش چه میشود اما میداستم خفه ام میکند. حتی یک ذره هم دلش نمیسوخت حتی یک ذره هم توجه نمیکرد.اصلا نه به من ، میتوانست حال نرگس را بپرسد.به زبان آمده وگفتم: -اگه جوابشو ندم؛وحشی میشه. لال شدم تا چیز بیشتری از دوست پسر سابقم نگویم! .بی حرکت ماند و حالا تجهیزاتش را یکی یکی برمیداشت. نویسنده: 🌼زکیه اکبری🌼 @mahruyan123456