eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahruyan123456 به خدا میخواستم بهت بگم ... گریه می کرد و میگفت. میخواستم بهت بگم که آرزوی هر دختریه ازدواج با یکی مثل شما . اما نشد ... اما حالا بهت میگم سید علی ... جوابم مثبته . جان مهتاب مقاومت کن تا یکی بیاد کمک . علی اگه بری منم طاقت نمیارم . چشمانم را بستم و دگر رمقی برایم نمانده و درد امانم را بریده چقدر شنیدنی ست وقتی دیگر لفظ جمع را برایت به کار نمیبرد و تو میشوی تنها مخاطب زندگی اش ... حتی اگر دم مرگ هم باشی و یک قدم فاصله داشتی باشی اعتراف به عشق آن هم از زبان معشوقت زیباست .... ********************* ( مهتاب ) برای دومین بار بود که جان و آبرویم را مدیون علی بودم . جانی برایم نمانده بود تا سر پا بشوم و همراه علی از این مهلکه جان سالم به در ببریم تنها نگرانی ام او بود . نکند بلایی سرش بیاورد. آن وقت دیگر هیچ وقت خودم را نمی بخشم. گوش سپردم با جان ودل . پرواز کردم تا به اوج . رسیدم به قله های عشق . وقتی که گفت مهتاب زن منه !!! خدا قربون کرمت برم من .... حالا مرگ هم از شهد برام شیرین ترو گواراتره . جان سپردم وقتی با بی رحمی چاقو را در پهلویش فرو کرد . درد بدی در قفسه ی سینه ام حس می کردم . سینه ام به خس خس افتاده بود . کمی روی زمین خودم را به طرف علی که حالا روی زمین افتاده بود کشیدم . نه او نباید برود حالا که همه چیز درست شده نباید برود . این حق من نیست .... حق او نیست اینطور مظلومانه برود .... او جز شهادت چیزی را نمی خواهد.... خدایا نصیبش کن .... ادامه دارد.... ✍نویسنده: ح*ر ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃