#پارت13
دوباره رو به جمع گفت:
-عذر میخوام.
الان برمیگردم.
محمدجان یه لحظه با من بیا.
حتما رفتند تبادل اطلاعات کنند.
شنیده بودم که حاج خانم میگفت بسیار زرنگ و تیز است ومو
لای درز کارش نمیرود.
صدای فائزه که نسیم مخاطبش بود توجهم را جلب کرد:
-دقیقاً ! این تازه بخشی از اخلاقای حرص درارشه!
هردوخندیدند
نسیم:-به نظر من وجدان کاریشون قشنگه.
حرص درار نیست.
فائزه:-تک و توک مثل امیراحسان پیدا میشه که تا این حد سخت باشه.
همین محمد انقدر منو
دوست داره هروقت ازش میپرسم امکان داره منو هم یه روزی دستگیر کنی؟میگه"نه!تازه
فراریتم میدم!
بازهم خندیدند وفائزه ادامه داد:درحالی که همین سؤالو از امیراحسانم
پرسیدم.
میدونی چی گفت؟گفت معلومه که دستگیرت میکنم!
نسیم:-هاها! چقدر جالب! پس خیلی مسئولیت پذیره!
فائزه:-میدونی من خوشم نمیاد انقدر رُک میزنه تو صورتم! همین محمد میدونم که واقعا فراریم
نمیده وقانونمنده اما برای نرم شدن دل منم که شده باشه با شوخی جوابمو میده.
اما امان از امیر
احسان!
-نسیم:-آقا امیرحسام چطور؟
فائزه:-با اون زیاد راحت نیستم،کلا فاصله سنیمونم زیاده تا حالا ازش نپرسیدم!
نسیم:-اوهوم...خیلی برام جالبه،جوّتون باحاله.
دیگربه ادامه حرف هایشان گوش ندادم.
حتی در خوش بینانه ترین حالت،اگر جوابم مثبت
بود؛طرفم، مردی بود که به شدت وظیفه شناس بود.حرف های فائزه به شدت من را در دادن
جواب منفی مصمم کرده بود.
مدتی گذشت وامیراحسان به جمعمان پیوست.
بچه ها از سروکولش
بالا میرفتند واو با تمام جدیت وسنگینی اش با آنها مهربان بود.
حاج خانم:-من میگم تاشام حاضر بشه بچه ها برن حرف بزنن.
نگاهمان لحظه ای بهم افتاد.
او کاملا آرام وخونسرد بود اما من طبق معمول وحشتزده بودم.
امیراحسان انگار خیلی مشتاق باشد فوراً بلند شد وگفت:
-با اجازه ی آقای غفاری...خانوم بفرمائید.
حس کردم او یک مأمورقانون هنگام گرفتن بازجویی است و ازمن میخواهد دنبالش به اتاق
بازجویی بروم.با التماس ،آرام به نسیم گفتم:
-چه غلطی بکنم نسیم؟
-دیوانه! برو...
ناچار،لرزان وپراسترس بلند شدم.
ساق پایم محکم به عسلی خورد و آجیل ها ریختند.
از خجالت
سرخ شدم.
نشستم جمع کنم که همه با مهربانی گفتند:
-فدای سرت تو برو...
از خجالت رویم نمیشد پایم را بمالم.دردش استخوانم را داغان
کرد.امیراحسان منتظر نگاهم میکرد.
لبخند نصفه نیمه وپراسترسی زدم وگفتم:
-عذر میخوام.
-خواهش میکنم.
حالت راه رفتنش کنارمن حالت احاطه ای بود..دراتاقی را باز کرد وخودش کنار
ایستاد.
بدون تعارف داخل شدم.
اتاق مرتب وشیکی داشت.
بلاتکلیف ایستاده بودم که گفت:
-بشینید خواهش میکنم.
هم روی تخت میتونید بشینید هم روی صندلی.هرجا راحت ترید.
روی تخت نشستم وسرم را پائین انداختم
در لحن صدایش حسی نبود.
گفت:
ادامه دارد ......
کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند...!
وَ اِلّا تاریخ کربلا نشان داده ،
ڪه قافله حسینی
معطل کسی نمی ماند.!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahruyan123456
عاشقای واقعی
.
تازه عروسی کرده بودند👰🏻🤵🏻
با چند تا از دوستان قرار گذاشتیم گل و شیرینیبخریم و یه سری به خانشان بزنیم خانهشان🏠کوچک بود.
یک پذیرایی دوازده متری داشتند.روی دیوار بالای پذیرایی یک قاب بزرگ🖼خالی بود!
برای هممان سوال❓شده بود.
تا حالا ندیده بودیم کسی قاب خالی🖼به دیوار پذیرایی خانه اشبچسباند!
عاقبت من طاقت نیاوردم و به نمایندگی از همه پرسیدم:این قاب خالی چیه؟نکنه به زودی در این مکان عکس عروسیتون👰🏻🤵🏻نصب میشه؟
بچه ها خندیدند 😂
خودش هم لبخندی زد☺️
و گفت:نه...!
این قاب جای خالی عکس #امام_زمان(عج)است.
میخواییم وقتی حضرت ظهور کردند و چهرشون رو همه دیدند عکسشان را به دیوار خانمان بچسبانیم...
هممان مات و مبهوت😵شدیم
یکی پرسید:پس چرا از حالا قاب خالی به خانه ات زده ای؟🙄🤔هنوز که آقا ظهور نکرده اند!
فوری جواب داد:همین دیگه...
میخواییم همیشه یادمون باشه یه چیزی تو زندگیمون کم داریم.هر وقت این قاب خالی رو ببینیم یادمون می افته که منتظر #ظهور باشیم...❤️
💕« #اللهم_عجل_لولیک_الفرج »💕
@mahruyan123456
1_4938471547196145811.attheme
133.8K
تم شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
1_4938471547196145810.attheme
214.7K
تم روشن شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
همراهان عزیز کانال از امشب میخوایم با بخش مشاوره طرحواره های درمانی در خدمتتون باشیم 🌺🍃
هر شب یک قمست که به صورت ویس هست : ۲۰ الی ۲۱
مرسی از همراهیتون 🌹 لطفا لفت ندید
@mahruyan123456