eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بــرگــــرد؛ بی تو نمیشه اینجاد سر کرد تازه این اول قصه است حکایت باقیست ما همه زنده برآنیم که رجعت باقیست @mahruyan123456 🍃
🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀 🥀🍃 🥀 آسمان پیش از طلوع تاریک ترین است... آری ... روزهای سخت همیشه پیش از بهترین روزها می آیند ... @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همچون قفس مےماند افریده شده اند براےپرواز ^^← 🕊 ✅باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات ✅مزار سردار دلها😭😭 🕊 @mahruyan123456 🍃
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 نماهنگ بسیار عالی 🔹رهبرانقلاب : ارزش‌های انسانی در آمریکا لگد مال شده است گوش کنید 👌👌 سخنان ارزشمند رهبر عزیزمان را آمریکا رو به افول است . @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است ما به غیر تو نداریم تمنای دگر ... علیه السلام ▪️اللهم عجل لوليک الفرج @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
#پارت210 روی تاب نشسته بودم. من وسط،علیرضا آنطرف،امیرحسین این طرف و طاها در آغوشم. سه دیگ بزرگ در ح
آخری فائزه گفت: -محمد خان بگیر منم برم واسه همه درست کنم.طفلک داداشم تشنه موند. و چشم غره رفت که یعنی در خلوت حساب شوهر شوخش را میرسد زنگ حیاط زده شد و بلاخره خانواده ی من هم آمدند.یک سبد گل زیبا که مطمئن بودم سلیقه ی نسیم است دست مادرم بود و شیرینی دست پدرم.حسابی شلوغ شد و مستی خودش را از جمع بیرون کشید و دنبال من گشت.میدانستم دلش برای من تنگ شده. -مستی اینجام. با ذوق دوید و بازهم خانم تر شده یافتمش..تصاعدی بزرگ میشد انگار نه انگار پانزده ساله باشد. قدش کمی کوتاه تر از من بود.خوشگل وخانم.من را به آغوش کشید و روی شکمم را بوسید: -خالت کفن شه.. با عصبانیت پشتش زدم وگفتم: -احمق این چه حرفیه. -"سلام"!! عزیزدل من ! برگشتم ونسیم را دیدم.تازه عروسی که هنوز فرصت نشده بود پاگشا شود و پایه پای خواهرش غصه میخورد -قربونت بشم خوبی؟ با حسرت به جمع خوب و شاد نگاه کردم.چه میشد اگر با حوریه آشنا نمیشدم؟ نه ... اصلا چه میشد اگر انقدر احمقانه به حرف هایش گوش نمیکردم؟ گوشی در دستم لرزید: "دلم نمیخواد از اعتمادم سوءِ استفاده کنی...من منتظرتم..بیا" حالم را گرفت..رنگ و رویم پرید.مستی خواهر مهربانم نگاهم کرد وگفت: -الهی بمیرم بده بچه هارو ببرم خسته شدی. سه پسر کوچک را برداشت .کنار باغچه سرگرمشان کردتایپ کردم : "من سر حرفم هستم.توروخدا بذار بچم به دنیا بیاد،خودم با پاهای خودم میام خونت" "من نمیتونم هفت ماه صبرکنم!! تا اون موقع من میمیرم !!" نویسنده: 🌼زکیه اکبری🌼