eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیر کرمانشاهی فوق العاده است 😍😍😢 به دل هوای حرم ...😢😔 @mahruyan123456🍃
🌹پنجشنبه است شاخه گلي بفرستيم 🌱براي آنهايي كه در بين ما نيستند 🌹ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست 🌱يادشون هميشه با ماست 🌹و جاشون بين ما خاليه 🌱شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه🌱 @mahruyan123456🍃
❣ ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــها به یاد تو می تپــــد و روشــنی نگاه منتظران به افق خورشیــد ظهـورتوست بیا و گــَرد گامهایت را تو تیای چشــمانمان قرار ده 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @mahruyan123456 🍃
میاد خاطراتم جلوی چشام... 🌸🍃• . • . • @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•📝 میگفت : جاموندی از "کربلا" ؟😢 نگران نباش ، خیالت راحـت باشه مادر همیشه سهمِ بچه ای که نیامده رو کــــنار مــیـــذاره ؛ بیشتر از سهمش هم کنار میذاره 🙃💔 🍃 @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : چشمانم را باز و بسته کردم و نگاهم رو چرخوندم به اطرافم تا بفهمم کجا هستم ! کنار کی هستم . تو ماشین بودم ! اونم ماشین سیاوش! سرش رو روی فرمون گذاشته بود . بطری آب معدنی رو از کنار دستش ور داشتم و درش رو باز کردم . خیلی تشنه ام بود و با صدای آب خوردنم سرش رو برداشت و بهم خیره شد . نگرانی در نگاهش موج میزد . صورتش خسته بود . آهی کشید و سرش رو جلوتر آورد و گفت : حالت خوبه ؟ --خوبم ! فقط میخوام برم تا الان هم خیلی دیر شده ... نگاهش رو منحرف کرد و به جلو خیره شد ... --داشتم از نگرانی میمردم؛ همیشه انقد حالت بد میشه؟ --همیشه که نه ، هر وقت که حمله بهم دست بده . دیدی که چقدر حالم خرابه ... پس بیخیال من شو ! باور کن به نفعته ، زندگی با من هیچ سودی واست نداره فقط خرج میزارم رو دستت !!! خرج واسه یه زن مریض! دستش رو مشت کرده بود و محکم روی فرمون کوبید و داد زد: ببند دهنت‌ رو ! دختره ی دیوانه چی میگی؟ با غرور من بازی میکنی ! تو که خودت میدونی چقد واسم عزیز هستی . پوزخندی زدم و گفتم : آره میدونم ! از عشق زیاد تو من تا لب مرگ هم پیش رفتم . سرش رو بین دستاش گرفت و با بیچارگی گفت : ترو خدا بس کن ، خودم میدونم اشتباه کردم اما فک نمی کردم حالت انقد بد بشه ! منو ببخش... اما فقط می خوام اینو بدونی که خاطرت واسم خیلی عزیزِ ... --سیاوش خواهش میکنم تمومش کن این قضیه رو اصلا من اشتباه کردم که به تو رو انداختم اگه بگم غلط کردم راضی میشی ؟ -- چرا هیچ وقت منو نمی بینی ؟ چرا انقد از من بدت میاد... من اگه این پول رو بدم هیچ منتی ندارم که سر تو بزارم ، بالاخره پدر تو عموی منم هست منم دلم نمیخواد اون با این سن بره زندان ... --خب پس ؛ بگذر از من ! فک کن داری این پول رو به یکی قرض میدی ... فکر ازدواج با منو از سرت بیرون کن این کار نشدنیه! نفس عمیقی کشید و خیلی سعی داشت‌ عصبانیتش‌ رو کنترل کنه مکثی کرد و آروم تر از قبل ادامه داد : بهم فرصت بده خواهش میکنم این شانس رو از من نگیر ... بخدا که زندگی با تو بزرگ ترین شانس منه ! به والله که جز خوشبختیت‌ هدفی دیگه ندارم ..‌. --آخه چرا انقد سماجت میکنی !؟ تو که همه چیز رو فراموش کرده بودی ؟ اون روز که اومدم شرکت یه جور دیگه بودی یه آدم جدید با طرز فکر نو ... اما حالا همون عاشق دل خسته ... من چیکار کنم با تو !!!! --اصلا فراموش کن که من پسر عموتم! به عنوان یه فرد غریبه‌ منو به قلبت راه بده . خط بکش دور خانواده ام ... --معنی این کارا رو نمی فهمم ! خودت که بهتر میدونی با این وصلت خون به پا میشه ... بازم همون دعواهای قدیمی ... بازم زخم های کهنه سر باز می کنن... --قرار نیست کسی بفهمه !! منو و تو یک ماه صیغه میشیم این مدت هم با هم زندگی می کنیم بدون اینکه کسی چیزی بفهمه . با تعجب بهش خیره شدم و گفتم : هیچ معلومه چی میگی! اون عقلت هم خوبه یکم به کار بندازی ! یک ماه من چطور با تو زندگی کنم دور از چشم خانواده ام !!! من بدون اجازه پدر و مادرم هیچ‌ کاری نمیکنم ... --فکر اونجاش هم کردم فقط باهام راه بیا ... محو چشمای عاشقش شده بودم ... برای اولین بار بود که با دیدن تیله های قهوه ایش دلم لرزید ... دلم ریش شد ...وقتی اشک هاش‌ رو دیدم . با صدای گرفته ای گفت : طهورا هر کاری کردم تا بفهمی چقد عاشقتم ... اما هیچ وقت منو ندیدی ... خودم رو به آب و آتیش زدم تا بهت بفهمونم احساس و علاقه ام رو به خودت اما افسوس ‌. دیگه نتونست بیشتر از این خودش رو کنترل کنه فریاد کشید : عاشقتم طهوراااااااا.... دیگه نمی دونم با چه زبونی باید بهت بگم ... این فرصت رو از من نگیر قول میدم همه چیز رو درستش کنم ... ترو به خدا قسم به قلب شکسته ام رحم کن.... ادامه دارد ... ❌کپی رمان حرام است❌ به قلم ✍دل آرا @mahruyan123456 🍃
کدام ، دعا مستجاب خواهد شد؟ مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد... @mahruyan123456 🍃
☘ سلام مولا! هر صبح به عشقِ مهدی نفس میکشم :)❤️ چون هَــرچِـه دارم اَزْ او دارم ...🍃 @mahruyan123456