eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : روی صندلی پشت میز مقابلش نشسته بودم . قوری چای رو روی میز گذاشت و توی استکان مخصوص خودم چای واسم ریخت . بوی هل و گل محمدی مشامم را نوازش میداد . چایی هایش مثل همه چیزش معرکه بود . اشاره ای به استکان کرد و گفت : بخور ، تا سرد نشده . --دستت درد نکنه مامان ! این عطرش هوش از سرم میبره ... یادش بخیر بابا هر وقت از سر کار می اومد دوست داشت با یه چای خستگیش رو در کنه ! یه روز شما خونه نبودی من واسش بُردم‌ لب نزد بهش ! گفتم بابا چرا نمیخوری؟ می دونی چی گفت بهم !؟ --حتما گفت تا محبوب نیاره واسم نمیخوام ! بشکنی زدم و با خنده بهش خیره شدم : آفرین مادر باهوش خودم ... حالا چطور فهمیدی اینو گفتی ! آخه دقیقا عین جمله ای که گفته رو شما گفتی ... دستش را زیر چانه اش زد و آه بلند کشید : دخترم ، الکی نیست که سی سال زندگی کردن ، تمام ریز و درشت اخلاق احمد رو میدونم. بد عادت شده بود از همون وقتی که ازدواج کردیم . همیشه وقتی میخواست بره باید بدرقه اش میکردم . وقتی هم که می اومد میرفتم استقبالش و کُتش رو از تنش در می آوردم . قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و با پشت دست پاکش کرد . دستش رو تو دستم گرفتم ‌باید بهش اطمینان میدادم که بازم همه چیز درست میشه . هر چند این روبه راه شدن بهای سنگینی داشت که من باید می پرداختمش! --خودت رو ناراحت نکن، بهت قول میدم همه چیز میشه مثل همون وقتا ... از اون موقع هم بهتر . تو فقط غصه نخور. --همیشه گفتم توکل به خدا ؛ حالام همین رو میگم .خدا الرحم الراحمینه ! بخور که یخ کرد . هیچ وقت صدام نزد محبوبه! یه بار ازش پرسیدم چرا اسمم رو کامل نمی گی .؟؟ میگفت آخه تو محبوب دل و قلبم هستی . دلم میخواد همیشه اینطور صدات بزنم . پدرت یه مرد واقعیه دخترم ! هم واسه من هم واسه ی بچه هاش... حس میکردم الان دیگه وقتشه تا بهش بگم حالش از سر شب بهتر بود . گفتنش راحت نبود اما قبولش از طرف مادر خیلی سخت بود . موهام رو به پشت گوشم انداختم و سرم و پایین انداختم و آروم و شمرده شروع کردم : مامان یه قضیه ای هست که میخوام بهت بگم ! فقط ازت خواهش میکنم مخالفت نکن . با نگرانی پرسید : چیه طهورا ؟ قلبم داره می لرزه ! --دلهره نداشته باش چیزی نیست . فقط یه کاری واسم جور شده حقوق خوبی هم داره ماهانه چهار میلیون بهم میدن . --اون چه کاریه که انقد حقوق بهت میدن ! چه عذابی بدتر از این بود که تو روی مادرم نشسته بودم و خیلی راحت مثل آب خوردن دورغ میگفتم ... توی دلم فقط سیاوش رو فحش میدادم . با این راهکار احمقانه ای که بهم گفته بود . نفسی تازه کردم و در جوابش گفتم : کار خوبیه ، توی یه کارخونه ی مواد غذاییه از فردا قراره برم اگه شما موافقت کنی ! --فردا میخوای بری و الان بهم میگی؟ اونوقت میگی دلخور نشم ازت. -همین امروز این کار بهم پیشنهاد شده . --کی بهت گفت ؟ --سارا معرفیم کرده از طریق آشنایی که اونجا داره . --خیلی خب ؛ میری و شب زود میای خونه نخوام دائم چشم به راهت باشم . --ولی آخه ! --آخه چی ؟ --خب تهران نیست باید برم اصفهان ! چشماش رو گرد کرد و با ناراحتی گفت : اصفهان ؟ هیچ میفهمی‌چی میگی؟ من چطور اجازه بدم که دختر بیست و دو سه ساله ام ، که خودش تنهایی تا همین تجریش و دربند نرفته بره اصفهان ؟ --هیچ عیبی نداره .تا حالا هم اگر نرفتم به خاطر شما بوده ! نزاشتین برم ولی بخدا من دیگه میفهمم میخوام چیکار کنم . عقلم میرسه خوب و بد و تشخیص میدم . سری تکون داد و با حالت گرفته ای بهم خیره شد . --صد ساله ات هم که بشه بازم واسه من بچه ای . یه چیزایی رو تو نمیدونی ! هرچی باشه چهار تا پیراهن بیشتر از تو پاره کردم . به صلاحت نیست بری! تو دختر آفتاب مهتاب ندیده ای هستی که همیشه یکی رو داشتی مواظبت باشه . یه دختر آروم و نجیب ! یاد نگرفتی هیچ وقت تندی کنی و حقت رو بگیری . نمیتونی توی این آدمها تنهایی گلیمت رو از آب بیرون بکشی ! جامعه انقد خوب نیست که فکرش رو میکنی . اونقدر امن نیست که یه دختر تنها پاشه بره یه شهر دیگه ‌. دستم رو به نشونه ی اعتراض رو میز زدم کمی صدام رو بالا بردم : بس کن ترو خدا ، به چه چیزایی فکر میکنی آخه ! بهم اعتماد کن واسه یه دفعه هم که شده . روش رو بر گردوند‌ از جاش بلند شد و به طرف پذیرایی رفت . باید هر طور شده بود راضیش می کردم . دست گذاشتم روی نقطه ضعفش. --مامان به خاطر بابا بزار که برم ! مگه نمیخوای همه چیز بشه مثل همون اول ؟ تو که دلت نمیخواد شوهرت اعدام بشه ؟ برنگشت به طرفم همون که ایستاده بود گفت : هر وقت میخوای راضیم کنی اسم پدرت رو وسط میکشی ! باشه برو ولی بدون هیچ وقت دلم رضا نمیشه ... رضایتم زبونیه نه قلبی ... 👇
👆👆👆👆ادامه با شوق بلند شدم و از پشت بغلش کردم و سرش رو بوسیدم و با خوشحالی گفتم : الهی فدات بشم که تا اسم بابا میاد دلت می لرزه! چشم غره ای نثارم کرد و دستم رو که دورش حلقه بود باز کرد . --دیگه پر رو نشو! برو بگیر بخواب . --تا شما لبخند نزنی از جام تکون نمی خورم . --برو حوصله ندارم . --نمیرم اول بخند تا برم . لبخند کمرنگی مهمون صورت نورانیش شد . گونه اش چال شد . دست گذاشتم روی چال گونه اش! --بابا تقصیر نداره انقد عاشقت هست این چال شما دل میبره بد جور . --برو دختر نصف شبی زده به سرت حیا کن ! خوبه خودت هم داری ... --نه دیگه مال شما خوشگل تره . --خیلی خب بسه دیگه ، هندوانه جا نداره برو بخواب . چیزی میخوای واست تو راهی بزارم ؟ سراپای وجودم را شور و شعف فرا گرفت . مهربونی های بی حد و حصرش تمومی نداشت . تو بدترین حال هم به فکر بچه هاش بود . آخ که کاش بدونی دخترت خیلی بده ! لیاقت محبت خالصانه ترو نداره ... نمی تونستم جوابش رو بدم سرم به چپ و راست تکون دادم‌ به نشونه اینکه نمیخوام . منتظر جوابش نموندم ! پله ها رو دو تا یکی کردم و به اتاقم پناه بردم . ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
◆🌿◆ • عَزیزٌعَلَی‌‌أنْ‌أَرَی‌الْخَلْقَ‌ولاتُری! برمن‌سخت‌است‌ڪه‌همه‌مردم‌راببینم‌وتو دیده‌نشوی...! جنابِ‌غایب :)💔 @mahruyan123456🍃
تو همان صبح عزيزی و دلیل نفسی كه اگر باز نيايی به تنم جانی نيست... @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍‌یک جوان خدمت امام جواد (ع) رسید و عرض کرد : حالم خوب نیست. از مردم خسته شده ام ، تهمت ، غیبت و... چه کنم ؟ بریده ام. نفسم در این بلاد بالا نمی آید. امام جواد (ع) فرمود : به سمت حسین(ع) فرار کن 🌹 @mahruyan123456🍃
🍃🍃🍃🍃 آرام‌‌تر ببرید دل ما را شکستنی‌ست...! @mahruyan123456
✨ فرض کن🙄 حضرت مهدی بر تو ظاهر گردد...!😍❤ ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟🤭 باطنت هست پسندیده ای صاحب نظری؟☺️🦋 پول بی شبهه و سالم ز همه دارایی ات ، داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟🧐🦋 خانه ات لایق او هست که مهمان گردد!؟😥🍃 لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟🙃💘 حاضری تلفن همراه تو را چک بکند؟😶 با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟🙁👋🏻 واقعی در عمل خویش تو بیش از دگران؟✨🌹 می توان گفت تو را شیعه ی انثی عشری؟ 🙂🌱 میدان عمل خالیست، او در پی "سرباز"است چون که باشی "سَربار" سردار نمی آید...!😭❤️ @mahruyan123456
😭😭 جوانمردانه رفتی.... و من هربار ناجوانمردانه خبری از تو شنیدم.... چه زمانی که پر ‌کشیدی... چه الان که پیکر نحیفت پیدا شده است... @mahruyan123456
📌کربلای خان طومان ‌‌‌‌ قرنهاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می‌کشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه‌‏ساز ظهور باشند… آن مردان آمدند و رفتند، فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم… 🖊شهیدسیدمرتضی آوینی @mahruyan123456