eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
°•○°•○°•●°•○°•● ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ °•○°•○°•●°•●
🚨بصورت زنده 🔰سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب روز نیمه شعبان برگزار خواهد شد 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی روز پنجشنبه، ۲۱ فروردین ۱۳۹۹ مصادف با نیمه‌ی شعبان، سالروز ولادت باسعادت قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ملت شریف ایران مستقیم سخن خواهند گفت. 😍🌿♥️🍃 @mahruyan123456
@mahruyan123456 ( مهتاب ) میترا گیر داده بود تا بفهمد چه در این دل من می گذرد ؟ هیچ کسی خبر نداشت چه آشوبی در دلم افتاده بود جز خدا کسی خبر نداشت -- میترا واقعا چیزی نیست بیخود نگران شدی .میدونم که چقدر مهربون و دلسوزی !! اما باور کن اگر چیزی بود اولین نفر این تو هستی که بهش می گفتم . قیافه اش در هم شد و چیزی نگفت . خنده دار شده بود ، لب و لوچه ی آویزان ..‌. -- میترا دیگه قیافت رو اینطور نکن خنده دار می شی . اما باور کن اگر چیزی بود بهت می گفتم . -- برای این که می دونم چیزی هست و بهم نمی گی اما اشکال نداره مهتاب خانم ماه پشت ابر نمی مونه بالاخره که می فهمم . -- باشه اصلا حق با تو ، اما دیگه بیخیال . می گم من حوصله ام سر رفته ، عمه هم خونه نیست از خاطراتش تعریف کنه . -- پس مطمئن شدم که یه طوریت هست .فقط خدا کنه حدسم درست نباشه ... -- چی حدس می زنی؟ -- رک و پوست کنده بهت بگم فکر می کنم عاشق شدی . صورتم گر گرفت و احساس می کردم درون کوره اجر پزی قرار گرفته ام ‌. خجالت می کشیدم . دوست نداشتم کسی بفهمد ، اما میترا زرنگ تر از این حرف ها بود. حرفی برای گفتن نداشتم. حس متهمی که می خواهد اعتراف کند به من دست داده بود . سخت بود اعتراف ، به چند سال عاشقی ... سهم من از این عشق فقط و فقط از دور بود . فاصله ها داشتم .با معشوق زمینی ام . از بد شانسی من بود؛ که عشقی یک طرفه نصیبم شده بود. موشکافانه نگاهی انداخت و دستم رامیان دستانش گرفت : پس حدسم درست بود، وقتی هیچی نمی گی و این طور صورتت سرخ و سفید میشه ... -- از کی عاشق شدی!! اصلا چرا عاشق شدی؟ -- میترا عشق میاد جوری که اصلا نمی فهمی چطور عاشق شدی فقط وقتی می فهمی که شده همه زندگیت ... -- چند وقته مهتاب بهم بگو!! خیلی وقته ، من با این عشق بزرگ شدم عشق بچگی هامه . -- سوالی نگاهم کرد و گفت: یعنی چی؟؟ منظورت کیه ؟؟ عشق بچگی به نظرم معنی نداره ... نویسنده: *ح**ر* ( دل ارا ) @mahruyan123456
@mahruyan123456 : -- وقتی می تونی منو درک کنی که عاشق باشی اون وقته که دیگه باور می کنی . -- ببین مهتاب عشق به نظرم یه دیوانگیه وقتی عاشق میشی دیگه جز اون معشوقت چیزی رو نمی بینی بد هایی که داره رو نمی بینی فقط و فقط خوبی هاش رو میبینی و منتظر هر فرصتی هستی برای دیدنش ... اما واقعا منطقی نیست مهتاب جان ... انتظار این حرفا را نداشتم از کسی که همیشه همدرد درد هایم بود . مرهم زخم هایم، به گمانم باز هم تسکینی است برایم. -- تو دیگه چرا این حرف رو می زنی میترا اصلا انتظار نداشتم ازت تو خودت هم عاشقی ... -- نه مهتاب من عاشق نیستم ، دوست داشتن با عشق خیلی فرق می کنه اگه هم من مهدی رو دوست دارم مهتاب، منو و مهدی نامزدیم ، شیرینی خورده همدیگه هستیم قراره بشه مرد زندگی من . حتی با این وجود چون محرم نشدیم باز هم به خودم اجازه نمیدم پیش روی کنم . حالا نگفتی کیه؟؟ -- علی پسر اصغر آقا . چنگی به صورتش انداخت . عجیب بود این رفتارش . -- وای خدا منو مرگ بده مهتاب ، اصلا می فهمی چی می گی حالت خوبه ؟؟ تو و علی؟؟هیچ فکر کردی چقدر باهم فرق دارین ؟ -- آره می دونم . -- خب آخه دختر مگه تو عقل نداری به خدا نمی فهمم ، چرا به عاقبت این کار فکر نکردی ، این یک کار غیر ممکنه ازت خواهش می کنم نزار بیشتر از این فکر و ذهنت مشغول بشه تو هدف های مهم تری داری یک سال دیگه مونده تا به آرزوهات برسی ...درست رو بخون -- من این حرف ها حالیم نیست میترا ازت دلخورم تو که همیشه می گی تو زندگی چیزی برات مهم نیست جز صداقت و مردانگی و با خدا بودن . حالا که به من رسید آسمون تپید ... حس خفگی داشتم دلم نمی خواست کسی عشقم را سرکوب کند . بی توجه به میترا از اتاق بیرون زده و به حیاط رفتم ... نویسنده: *ح**ر* ( دل آرا ) @mahruyan123456
@mahruyan123456 روی پله ایوان نشستم . هوا سرد بود اما در من تاثیری نداشت . ای کاش زودتر از این زندگی خلاص می شدم . هیچ وقت طعم خوشی را نچشیدم. دلم میخواست اگر پدر هست مادر هم باشد اما هیچ وقت نبود که باهم باشند. روزهایی که بهانه می گرفتم و کفش های پدر را قایم می کردم .تا از خانه نرود . آخر هم مجبور می شد مرا هم با خودش ببرد. دخترک بهانه گیر و نق نقو ، دختری آرام و خجالتی می شد . از ترس این که پدر دیگر مرا همراه خودش به حجره نیاورد ... بچگی هم عالم خودش را داشت بهترین دوران زندگی ام . بچه که بودم آرزو می کردم زودتر بزرگ شوم ... نفهمیدم چطور دوران خوش کودکی ام گذشت . دستی روی شانه ام قرار گرفت . بوی عطر همیشگی اش را حس کردم . -- مهتاب جان پاشو بریم خونه اینجا سرده سرما می خوری . دستش را پس زدم ، احتیاجی به دل سوزی اش نداشتم . -- تو لازم نکرده نگران من باشی ، اصلا دلم می خواد سرما بخورم بلکه بمیرم و از این زندگی راحت بشم . کنارم نشست ‌.و در آغوشم کشید . چقدر محتاج این آغوش بودم . -- قربونت برم ، خدا نکنه این حرفا چیه که می زنی اونوقت من دیگه خواهر شوهر نداشته باشم ؟؟ چشم غره ای رفتم و گفتم: خیلی پررویی ، پس سوری چیه ؟ اون به اندازه ده تا خواهر شوهره . -- من کاری به اون ندارم ، مهم تویی که خودت می دونی چقدر دوست دارم . به خدا قصد نداشتم ناراحتت کنم عزیزم. فقط و فقط نگرانت شدم . دلم نمی خواد لطمه ای به زندگیت وارد بشه چون میدونم چقدر روحیه حساسی داری .مثل گل می مونی تو . -- دیگه حرفات رو زدی میترا الان هم اومدی منت کشی . چرا مگه علی چه عیبی داره ؟ چی کم داره ؟ -- به خدا علی آقا هیچی کم نداره ، نمونه کامل یه مرد تمام عیاره . اما می گم شما ها به هم نمی خورین . اون توی یک خونه پنجاه شصت متری بزرگ شده و یک خانواده ای که اصل اون بر پایه ی اعتقاداتی محکم شکل گرفته . یاد گرفته که نون بازوی خودش رو بخوره و منت کسی روش نباشه . واقعا آدم خود ساخته و قابل احترامیه . اما تو مهتاب الان بگم باز می خوای ناراحت بشی ... -- نه بگو راحت باش بگو که یه دختر بی قید و بندم، ثروتمندم، خانواده ی بی دین و مذهب دارم کسایی که جز پول چیزی نمیشناسن . اما همه اینا رو خودم میدونم . -- من منظوری نداشتم به خدا ، اما خودت که میدونی پس دست بردار از این عشق -- نمی تونم واقعا نمیشه ... -- هیچ فکر کردی شاید یک علاقه یک طرفه باشه این طور بدترین ضربه رو میخوری یکی مثل علی دختری مثل خودش انتخاب می کنه . عصبی شدم و حتی فکر این که علی به جای من دختر دیگری را انتخاب کند دیوانه ام می کرد. فریاد کشیده و گفتم : بس کن دیگه میترا هیچی نمی خوام بشنوم هیچی بزار به درد خودم بمیرم... ادامه دارد... ✍نویسنده : * ح* * ر* ( دل آرا) ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
سوال یک دختربچه ۹ساله شیعه ازمدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند🙆👀💫 ما درکلاس ۲۴نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم . شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه . . . اسلامی به هم نریزد ؟! جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم ، دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد. مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاووردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه . مدیر عصبانی شدوگفت: منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی؟ دانش آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست . 👌🏻 بنازم به این بچه شیعه . اگر شیعه ای وعاشق علی و ولایت علی هستی تا میتونی این مطلب رو ارسال کن "یاعلی . . . قول میدی اگه خوندی تو هر گروه هستی پخش کنی 🌪🌪🌪🌪🌪🌪🌪
مژده 🌺ای دل که شب نیمه شعبان آمد بر تن و مرده وبی جان جهان جان آمد 🌸 بانگ تکبیر نگر در همه عالم بر پاست از زمین نور به بالا رود امشب زیرا 🌹 نور خورشید امامت همه تابان آمد قائم آل محمد ( عج ) گل گلزار رسول 🌺🌸 حجت بن الحسن ( عج) آن مظهر ایمان آمد 🌺🌹🌸 اللهم عجل لولیک الفرج @mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@onlineQomقم‌آنلاین.mp3
5.04M
🌸 میلاد امام زمان (عج) مبارک باد مولودی تو میای و توی عالم، صحراها روشن میشه، چشمامون روشن میشن، همه دردا مرهم میشن، آدم‌ها آدم میشن...🌷 🎤 @mahruyan123456
@mahruyan123456 ( علی ) گریس و روغن تمام لباس های کارم را کثیف کرده بود. این هم عطر من بود دیگر ‌. هر کسی دوست نداشت این کار را . اما من علاقه زیادی داشتم به قول آقاجون که می گفت علی تو کلا از کارهای سخت خوشت میاد . اما این کار شرف داشت به اینکه جیره خوار کسی باشم ، منت کسی سرم باشد . چند سالی که اینجا کار می کردم جز مردانگی و مروت چیزی از عباس آقا ندیده بودم . افتخارم بود شاگردی این مرد . صدای اذان مسجد محله می آمد. امروز از نماز جماعت جا ماندم به خاطر کار زیادی که داشتیم . وضویم را گرفته و تکه کارتنی تمیز انداختم به عنوان زیر انداز . نماز را خواندم و همان جا دراز کشیدم چشمانم را بستم و تسبیح قرمز رنگم را روی چشمانم گذاشتم و دانه به دانه اش را بوسه زدم . رفتم به چند سال پیش روزی که مادر از مشهد آمده بود برایم این تسبیح را آورده بود. سرم را بوسید و گفت : بیا پسرم این تسبیح رو برات تبرک کردم . همیشه پیش خودت نگهش دار پسرم . امام رضا نگهدارت باشه ... مادر رفتی اما گوشه به گوشه خاطراتت کنج دلم مانده ...قطره اشکی از گوشه چشمم روی صورتم چکید . با صدای زنی که اسمم را صدا می زد چشمانم را باز کردم . دختر عباس آقا بالای سرم ایستاده بود. چقد ر خجالت کشیدم از جایم بلند شدم .دستی به موهای بهم ریخته ام کشیدم -- سلام خواهرم بفرمایید با عباس آقا کار داشتین ؟ -- ناهار آوردم براتون مامان برای شما هم گذاشته ... -- دست حاج خانم درد نکنه واقعا زحمت کشیدن -- مامان می دونست شما کوفته دوست دارین براتون درست کرد -- واقعا راضی به زحمت نبودم. از جانب من حتما ازش تشکر کنین . -- بفرمایید بخورید تا اینجا آوردم سرد شده . -- چشم دست شما درد نکنه ان شاالله میزارم برای افطار . سوالی نگاهم کرد و گفت : روزه ای علی آقا؟ چه وقتیه ؟ -- بله اگه خدا قبول کنه مستحبی هست . -- اهان!! قبول باشه خب من برم دیگه با اجازتون خدا نگهدار. -- قبول حق خداحافظ . ادامه دارد... ✍ نویسنده : *ح**ر* ( دل آرا ) ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
@mahruyan123456 آقا جون چقدر اصرار می کرد تا پا پیش بگذارم برای خواستگاری دختر عباس آقا. تمایلی نداشتم به ازدواج تمام زندگی ام بود این مرد کسی را نداشتم در این دنیای به این بزرگی . بعد از مادر دل خوشی ام به آقا جون بود‌. نمی توانستم آقا جون را تنها بگذارم و بروم پی زندگی خودم . هیچ دختری هم راضی نمی شد در خانه ای به این کوچکی با من زندگی کند. هر چند احساس می کردم عباس آقا راضی به این وصلت باشد . اما وجدانم قبول نمی کرد. زندگی کسی را خراب کنم و قاطی مشکلاتم بشود . هوا کم کم رو به تاریکی می رفت و لباس هایم را عوض کرده و چراغ مغازه هم خاموش کردم ‌ . قابلمه غذا ها را هم بردم . بوی خوش کوفته ضعفم را بیشتر می کرد. کرکره را پایین کشیدم و سوار دوچرخه ام شدم ‌. متوجه بوق های ممتد ماشینی شدم که پشت سرم بود. کناری ایستادم تا راننده اش را ببینم شیشه را پایین کشید و دیدم که عباس آقاست . -- سلام عباس آقا شمایی ؟ من نمی دونستم . -- سلام پسرم آره همین الان اومدم کارم طول کشید قم ببخشید امروز هم دست تنها بودی. -- نه عباس آقا این چه حرفیه خواهش میکنم حالا قطعه رو گیر آوردین؟ -- آره با هزار مکافات از صبح دنبال این قطعه بودم . پسرم سردت نشه با دوچرخه ، میخوای با ماشین من بیا . -- نه ممنون سردم نیست شما هم خسته ای برین به سلامت . -- پس فعلا خدا حافظ پسرم علی یارت باشه . -- خداحافظ عباس آقا. ادامه دارد ... نویسنده: ✍* ح* * ر* ( دل آرا ) ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
4_149531889160422621.mp3
13.87M
عیدانہ💌✨ 📻| رادیو بهاران 🎁|نیمه شعبان 🎊| عیدتون مبارک 🤲🏻| التماس دعا @mahruyan123456