🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتپنجاهونُه:
با صدای زنگ خانه که پشت سر هم زنگ می زد چشمانم را باز کرده و کلافه غلتی زدم و با بی حسی از جای بر خاستم و در دلم فحش و ناسزا نثار کسی می کردم که اول صبحی اینطور خروس بی محل شده و خواب را بر من حرام کرده .
موهای آشفته و ژولیده ام را به عقب فرستادم و دستی به سر و وضعم کشیدم و به پذیرایی رفتم .
و روبروی آیفون ایستادم و به زن قد بلندی که پشتش به این طرف بود نگاه کردم .
گوشی را برداشته و خمیازه ای کشیدم و گفتم : بفرمایید خانم با کی کار دارید !؟
برگشت ....
و ای کاش که هرگز سرش را بر نمی گرداند .
هر آن نزدیک بود تا قالب تهی کنم .
چشمام داشت از حدقه بیرون می زد با دیدنش .
ابروهای تاتو کرده اش را به هم نزدیک کرد و با اخمی ترسناک گفت : باز کن در رو !
درب را باز کردم و قبل اینکه بالا بیاید با عجله مانتوی آویزان شده ام را تن کرده و دستی به موهایم کشیدم و با کش جمعشان کردم .
صدای تق تق کفش هایش که روی پله ها می خورد مو را بر تنم سیخ می کرد .
سر به زیر انداخته و از پایین به بالا از نظر گذراندمش .
شلوار دامنی گشاد مشکی رنگی زیر مانتوی کوتاه زرشکی رنگی پوشیده بود و مثل همیشه طلاهای ریز و درشتش را به خود آویزان کرده بود و صورتش با چند سال پیش که دیده بودمش مو نزده بود و همان طور صورت لاغر و کشیده اش جوان مانده بود و موهای بلوندش را یک طرفی از زیر روسری حریر گل گلی اش بیرون زده بود .
با غرور روبرویم ایستاد و من آهسته گفتم : سلام خوش اومدید زن عمو .
ناخن های کشیده اش را زیر چانه ام گذاشت و با فخر نگاهی از سر تنفر انداخت و پوزخندی زد و گفت :
خونه ی پسر من چه غلطی میکنی ؟!
چی باید بهش می گفتم .
تو دیگه سر و کله ات از کجا پیدا شد .
آخ سیاوش لعنت به تو که هر چی می کشم از دست توئه .
جوابی نداشتم که بهش بدم و ترجیح دادم سکوت کنم .
اینبار صدایش را بالاتر برد و گفت : کَر هم شدی اینم به داشته هات اضافه کردی !
خنده ای از سر تمسخر کرد و دستی در هوا تکون داد و گفت : از دار دنیا که چیزی نداشتی .
یه دختر فقیر و بد بخت که چشمش به دست این و اون بود .
البته تو تقصیری نداشتی ها !
مقصر اون پدر و مادر احمقت بودن .
وقتی می دونستن چه وضع خرابی دارند نباید بچه پس می انداختن .
خون خونم را می خورد و داشتم عصبی می شدم و مواقع عصبانیت نفس کم می آوردم .
اما سعی کردم خود دار باشم و سرفه ای کرده و آرام گفتم : زن عمو خواهشا پای پدر و مادرم رو وسط نکشید .
مشکلی با من دارید به خودم بگید هر چیزی می خواین بگین .
روسری اش را در آورد و موهای کوتاه و مردانه اش را به نمایش گذاشت و پشت چشمی نازک کرد و گفت : میبینی طهورا ! من با اینکه از مادرت چند سالی بزرگ ترم اما نگذاشتم آب تو دلم تکون بخوره .
بادی به غبغب انداخت و ادامه داد : یعنی می دونی حمید از بس خوب بود .
هر چی خواستم در اختیارم گذاشت .
چشماش رو ریز کرد و گفت : وقتی پول داری میتونی هر کاری کنی .
اینو یادت باشه .
منم دارم و خرج میکنم دارندگی و برازندگی ....
شوهرم روز به روز عاشق تر از قبل میشه. و با وجود من با اینکه به مرز شصت سالگی داره نزدیک میشه اما احساس جوونی می کنه .
در عین مکار بودنش و بد جنسی اش اما خیلی ساده لوح و احمق بود .
زنی که به شوهر هوس بازش دل خوش کرده بود و دروغ های او را باور کرده بود .
کجای کاری ثریا !!!
سرت را زیر برف کرده ای و از دور و اطرافت خبر نداری .
تا کی میخوای به دارایی هات بنازی !
همه می دونن که نصف اون اموال مال ما بوده اما شوهر حروم خورت بالا کشید همه چیز رو .
کاش بفهمی معیار خیلی چیز ها با ثروت زیاد نیست .
خودش را روی مبل انداخت و پا روی پا انداخت و بهم اشاره کرد و گفت : بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم .
بی حرف روبرویش نشسته و خودم را برای شنیدن ادامه ی متلک هایش آماده کردم .
--طهورا من از همه چیز خبر دارم .
یعنی تازه متوجه شدم که اگر از همون اول می دونستم عمرا اگه می گذاشتم که سیاوش چنین غلطی کنه .
نمی دونم چطور پسرم رو خام کردی .
حقا که لقب جادوگر برازنده ات هست .
پنج سال بود دیگه هوای تو خوب از سرش افتاده بود اما دوباره اومدی و همه چیز رو خراب کردی .
لب وا کرده و گفتم : به خدا اینطور نیست که شما داری فکر می کنی این پیشنهاد خود سیاوش بود .
من راضی نبودم و نیستم .
می تونید از خودش بپرسید .
--ببین دختر جون جلوی قاضی و ملق بازی !!! نه اونقدر هام که تو فکر می کنی ساده نیستم ..هنوز منو نشناختی .
خب تو واسه ی جور کردن پول دیه ی پدرت اومدی و دست به دامن پسر من شدی !
انتظار داشتی چیکار کنه .
اون قلبش خیلی مهربونه سی سالشه اما دلش مثل یه بچه ی کوچیک صاف و ساده است 👇🏻👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻👆🏻ادامه
--با خودش گفته حالا که دختر عموم بهم رو انداخته منم دستش رو بگیرم و یک چند روزی خوشی رو این دختر بینوا لمس کنه و بفهمه زندگی یعنی چی .
خیره شد بهم و ازم پرسید : تو از زندگی چی میدونی ؟!
--مشکل شما اینه که همه چیز رو پول می دونید و فکر میکنید که حلال همه مشکلات هست .
درسته که ما ندار بودیم اما با عزت زندگی کردیم .
و کنار هم خوش بودیم .
لبخند کجی رو لبش نشست و دستش را زیر چانه اش زد و گفت : آره اگه عزت نفس داشتی مجبور نبودی به سیاوش رو بندازی .
معلومه که همه ی مشکلات رو حل میکنه .
گربه دستش به گوشت نمی رسید می گفت پیف پیف .
حالا حکایت توئه .
انگشت اشاره اش رو چند بار تهدید وار تکون داد و با لحنی جدی گفت : اومدم اینجا باهات اتمام حجت کنم .
بهت لطف می کنیم و اون مقدار پول رو ازت نمی گیریم .
فکر می کنیم که صدقه دادیم اصلا صدقه سری پسرم .
اما دیگه خوردن و خوابیدن بسه .
به اندازه کافی خوشی هات رو باهاش کردی .
ولی دیگه وقتشه که پات رو از زندگیش بکشی کنار و بری دنبال سر نوشت خودت .
اگر دختر خوبی باشی و حرف گوش کن !
به نفعته وگرنه اگر بخوای سِر تِق بازی در بیاری به ضررت تموم میشه .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃
•﷽•
"با هَر نَفَس بہ عِشقِ تو تَمدید مےشَوَم"
صبحم را با یاد شما آغاز میکنم اربابم حسین جان ❤
#سَلامُعَلیساکِنِکَربَلا
@mahruyan123456🍃
پروردگارا
بااولین قدمهایم برجاده های صبح
نامت راعاشقانه زمزمه میڪنم🍃
ڪوله بارتمنایم خالی وموج
سخاوت توجاری🍃
@mahruyan123456🍃
🌼🌼🌼
زمیڹ بہار را بہانہ ميڪند،
و زنده ميشود...
و مڹ براے زندگي
تو را بہانہ ميڪنم
و چشمـانم را ڪہ هر صبــح
براے زودتر دیدنت،
بیـدار ميشوند.
بہانہ زندگيام طلوع ڪڹ
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🏻
@mahruyan123456
بخیر مۍ شود ؛
این صبـحِ دݪٺنگی هاے ما
ببینیـد ڪه دلخوشیم
از طـرح لبخندهایتاݩ...🙃♥️
هفتمین سالگرد #شهید_خلیلی
@mahruyan123456
از محبت تلخها شیرین شود 🍃
وز محبت مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود 🍂
وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت دار تختی می شود
وز محبت بار بختی می شود
از محبت سجن گلشن می شود
بی محبت روضه گلخن می شود🍃
از محبت نار نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود
بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود 🍃
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود 🍂
وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت مرده ، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست🍃
#مولانا
@mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{شهـادٺ واقعاً هنر است و شهــید،هنرمندِ واقعے....}•
آقا رسول بہ گوشـ👂🏻ـے...؟
زمین زمیـ🌍ـن بهـشـت..📞
#سالروز_شــهادٺ
#شهید_رسول_خلیلے
#استوری
@mahruyan123456
شیخ رجبعلی خیاط میگفت✨
✍🏻بطری وقتی پر است و میخواهی
خالی اش کنی ، خمش میکنی ...
هر چه خم شود خالی تر میشود ؛
اگر کاملا رو به زمین گرفته شود
سریع تر خالی میشود ...
❤️دل آدم هم همین طور است ؛
گاهی وقتها پر میشود از غم ، غصه ،
از حرفها و طعنههای دیگران ...
📿📿قرآن میگوید :
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛خم شو و به خاک بیفت ؛
" این نسخهای است که خداوند برای
پیامبرش پیچیده است :👇🏻
"ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، به خاطر حرف هایی که می زنند دلت میگیرد،"
"سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"🌱
📖سوره حجر آیه ۹۸ "
@mahruyan123456
#شاهدزمان 🍃🍃
وﷲ
وﷲ
وﷲ
از مهم ترین شئون عاقبت به خیری،
رابطه قلبی و دلی و حقیقی
با این حکیمۍست که امروز سکان انقلاب را در دست دارد...
#آسِدعلی🌸🌸
@mahruyan123456