eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : با صدای زنگ خانه که پشت سر هم زنگ می زد چشمانم را باز کرده و کلافه غلتی زدم و با بی حسی از جای بر خاستم و در دلم فحش و ناسزا نثار کسی می کردم که اول صبحی اینطور خروس بی محل شده و خواب را بر من حرام کرده . موهای آشفته و ژولیده ام را به عقب فرستادم و دستی به سر و وضعم کشیدم و به پذیرایی رفتم . و روبروی آیفون ایستادم و به زن قد بلندی که پشتش به این طرف بود نگاه کردم . گوشی را برداشته و خمیازه ای کشیدم و گفتم : بفرمایید خانم با کی کار دارید !؟ برگشت .... و ای کاش که هرگز سرش را بر نمی گرداند . هر آن نزدیک بود تا قالب تهی کنم . چشمام داشت از حدقه بیرون می زد با دیدنش . ابروهای تاتو کرده اش را به هم نزدیک کرد و با اخمی ترسناک گفت : باز کن در رو ! درب را باز کردم و قبل اینکه بالا بیاید با عجله مانتوی آویزان شده ام را تن کرده و دستی به موهایم کشیدم و با کش جمعشان کردم . صدای تق تق کفش هایش که روی پله ها می خورد مو را بر تنم سیخ می کرد . سر به زیر انداخته و از پایین به بالا از نظر گذراندمش . شلوار دامنی گشاد مشکی رنگی زیر مانتوی کوتاه زرشکی رنگی پوشیده بود و مثل همیشه طلاهای ریز و درشتش را به خود آویزان کرده بود و صورتش با چند سال پیش که دیده بودمش مو نزده بود و همان طور صورت لاغر و کشیده اش جوان مانده بود و موهای بلوندش را یک طرفی از زیر روسری حریر گل گلی اش بیرون زده بود . با غرور روبرویم ایستاد و من آهسته گفتم : سلام خوش اومدید زن عمو . ناخن های کشیده اش را زیر چانه ام گذاشت و با فخر نگاهی از سر تنفر انداخت و پوزخندی زد و گفت : خونه ی پسر من چه غلطی میکنی ؟! چی باید بهش می گفتم . تو دیگه سر و کله ات از کجا پیدا شد . آخ سیاوش لعنت به تو که هر چی می کشم از دست توئه . جوابی نداشتم که بهش بدم و ترجیح دادم سکوت کنم . اینبار صدایش را بالاتر برد و گفت : کَر هم شدی اینم به داشته هات اضافه کردی ! خنده ای از سر تمسخر کرد و دستی در هوا تکون داد و گفت : از دار دنیا که چیزی نداشتی . یه دختر فقیر و بد بخت که چشمش به دست این و اون بود . البته تو تقصیری نداشتی ها ! مقصر اون پدر و مادر احمقت بودن . وقتی می دونستن چه وضع خرابی دارند نباید بچه پس می انداختن . خون خونم را می خورد و داشتم عصبی می شدم و مواقع عصبانیت نفس کم می آوردم . اما سعی کردم خود دار باشم و سرفه ای کرده و آرام گفتم : زن عمو خواهشا پای پدر و مادرم رو وسط نکشید . مشکلی با من دارید به خودم بگید هر چیزی می خواین‌ بگین . روسری اش را در آورد و موهای کوتاه و مردانه اش را به نمایش گذاشت و پشت چشمی نازک کرد و گفت : میبینی طهورا ! من با اینکه از مادرت چند سالی بزرگ ترم اما نگذاشتم آب تو دلم تکون بخوره . بادی به غبغب انداخت و ادامه داد : یعنی می دونی حمید از بس خوب بود . هر چی خواستم در اختیارم گذاشت . چشماش رو ریز کرد و گفت : وقتی پول داری میتونی هر کاری کنی . اینو یادت باشه . منم دارم و خرج میکنم دارندگی و برازندگی .... شوهرم روز به روز عاشق تر از قبل میشه. و با وجود من با اینکه به مرز شصت سالگی داره نزدیک میشه اما احساس جوونی می کنه . در عین مکار بودنش و بد جنسی اش اما خیلی ساده لوح و احمق بود . زنی که به شوهر هوس بازش دل خوش کرده بود و دروغ های او را باور کرده بود . کجای کاری ثریا !!! سرت را زیر برف کرده ای و از دور و اطرافت خبر نداری . تا کی میخوای به دارایی هات بنازی ! همه می دونن که نصف اون اموال مال ما بوده اما شوهر حروم خورت بالا کشید همه چیز رو . کاش بفهمی معیار خیلی چیز ها با ثروت زیاد نیست . خودش را روی مبل انداخت و پا روی پا انداخت و بهم اشاره کرد و گفت : بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم . بی حرف روبرویش نشسته و خودم را برای شنیدن ادامه ی متلک هایش آماده کردم . --طهورا من از همه چیز خبر دارم . یعنی تازه متوجه شدم که اگر از همون اول می دونستم عمرا اگه می گذاشتم که سیاوش چنین غلطی کنه . نمی دونم چطور پسرم رو خام کردی . حقا که لقب جادوگر برازنده ات هست . پنج سال بود دیگه هوای تو خوب از سرش افتاده بود اما دوباره اومدی و همه چیز رو خراب کردی . لب وا کرده و گفتم : به خدا اینطور نیست که شما داری فکر می کنی این پیشنهاد خود سیاوش بود . من راضی نبودم و نیستم . می تونید از خودش بپرسید . --ببین دختر جون جلوی قاضی و ملق بازی !!! نه اونقدر هام که تو فکر می کنی ساده نیستم ..هنوز منو نشناختی . خب تو واسه ی جور کردن پول دیه ی پدرت اومدی و دست به دامن پسر من شدی ! انتظار داشتی چیکار کنه . اون قلبش خیلی مهربونه سی سالشه اما دلش مثل یه بچه ی کوچیک صاف و ساده است 👇🏻👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻👆🏻ادامه --با خودش گفته حالا که دختر عموم بهم رو انداخته منم دستش رو بگیرم و یک چند روزی خوشی رو این دختر بینوا لمس کنه و بفهمه زندگی یعنی چی . خیره شد بهم و ازم پرسید : تو از زندگی چی میدونی ؟! --مشکل شما اینه که همه چیز رو پول می دونید و فکر میکنید که حلال همه مشکلات هست . درسته که ما ندار بودیم اما با عزت زندگی کردیم . و کنار هم خوش بودیم . لبخند کجی رو لبش نشست و دستش را زیر چانه اش زد و گفت : آره اگه عزت نفس داشتی مجبور نبودی به سیاوش رو بندازی . معلومه که همه ی مشکلات رو حل میکنه . گربه دستش به گوشت نمی رسید می گفت پیف پیف . حالا حکایت توئه . انگشت اشاره اش رو چند بار تهدید وار تکون داد و با لحنی جدی گفت : اومدم اینجا باهات اتمام حجت کنم . بهت لطف می کنیم و اون مقدار پول رو ازت نمی گیریم . فکر می کنیم که صدقه دادیم اصلا صدقه سری پسرم . اما دیگه خوردن و خوابیدن بسه . به اندازه کافی خوشی هات رو باهاش کردی . ولی دیگه وقتشه که پات رو از زندگیش بکشی کنار و بری دنبال سر نوشت خودت . اگر دختر خوبی باشی و حرف گوش کن ! به نفعته وگرنه اگر بخوای سِر تِق بازی در بیاری به ضررت تموم میشه . ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
‌ •﷽• "با هَر نَفَس بہ عِشقِ تو تَمدید مےشَوَم" ‌ صبحم را با یاد شما آغاز میکنم اربابم حسین جان ❤ @mahruyan123456🍃
پروردگارا بااولین قدمهایم برجاده های صبح نامت راعاشقانه زمزمه میڪنم🍃 ڪوله بارتمنایم خالی وموج سخاوت توجاری🍃 @mahruyan123456🍃
🌼🌼🌼 زمیڹ بہار را بہانہ مي‌ڪند، و زنده مي‌شود... و مڹ براے زندگي تو را بہانہ مي‌ڪنم و چشمـانم را ڪہ هر صبــح براے زودتر دیدنت، بیـدار مي‌شوند. بہانہ زندگي‌ام طلوع ڪڹ 🤲🏻 @mahruyan123456
بخیر مۍ شود ؛ این صبـحِ دݪٺنگی هاے ما ببینیـد ڪه دلخوشیم از طـرح لبخندهایتاݩ...🙃♥️ هفتمین سالگرد @mahruyan123456
از محبت تلخها شیرین شود 🍃 وز محبت مسها زرین شود ازمحبت دُردها صافی شود وز محبت دَردها شافی شود از محبت خارها گل می شود 🍂 وز محبت سرکه ها مل می شود از محبت دار تختی می شود وز محبت بار بختی می شود از محبت سجن گلشن می شود بی محبت روضه گلخن می شود🍃 از محبت نار نوری می شود وز محبت دیو حوری می شود از محبت سنگ روغن می شود بی محبت موم آهن می شود از محبت حزن شادی می شود 🍃 وز محبت غول هادی می شود از محبت نیش نوشی می شود وز محبت شیر موشی می شود از محبت سُقم صحت می شود 🍂 وز محبت قهر رحمت می شود از محبت مرده ، زنده می شود وز محبت شاه بنده می شود این محبت هم نتیجه دانش است کی گزافه بر چنین تختی نشست🍃 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{شهـادٺ واقعاً هنر است و شهــید،هنرمندِ واقعے....}• آقا رسول بہ گوشـ👂🏻ـے...؟ زمین زمیـ🌍ـن بهـشـت..📞 @mahruyan123456
شیخ رجبعلی خیاط میگفت✨ ✍🏻بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی ، خمش می‌کنی ... هر چه خم شود خالی تر می‌شود ؛ اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود ... ❤️دل آدم هم همین طور است ؛ گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم ، غصه ، از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران ... 📿📿قرآن می‌گوید : "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛خم شو و به خاک بیفت ؛ " این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است :👇🏻 "ما قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، به خاطر حرف هایی که می زنند دلت می‌گیرد،" "سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"🌱 📖سوره حجر آیه ۹۸ " @mahruyan123456
🍃🍃 وﷲ وﷲ وﷲ از مهم ترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی با این حکیمۍست که امروز سکان انقلاب را در دست دارد... 🌸🌸 @mahruyan123456