eitaa logo
|•ܩߊ‌ܣܢܚ݅ࡅ࡙ܥ‌‌•|
570 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
880 ویدیو
2 فایل
ܩߊ‌ܣܢܚ݅ࡅ࡙ܥ‌‌←ترکیبےاز|•ܩߊ‌ܘوܟܿࡐ‌ܝ‌ܢܚ݅ࡅ࡙ܥ‌‌•| مارا به جز امیر ِنجف سر پناهی نیست.. "! «گاهی اوقات فقط نجف دوای ِدرد است» کپی؟ ما کی باشیم که حلال حروم مشخص کنیم. ــــــــــــــــــــــــــــــ ما اینجا هستیم↓ @gomna_m_hhf| @gomna_m_fhh| @gomna_m_hfh
مشاهده در ایتا
دانلود
|•ܩߊ‌ܣܢܚ݅ࡅ࡙ܥ‌‌•|
🌱🌱🌱 #قسمت_دوم داستان جذاب و واقعی : ایران یا عربستان؟ مساله این بود.. در حال آماده سازی مقدم
🌱🌱🌱 داستان جذاب و واقعی : قلمرو دشمن بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ .. . سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید ... . با وجود ترس شدید از شیعیان و ایران ... از طرف کشورم به حوزه های علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد .. . به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... . . به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم ... . . بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم ... . . هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود ... ←ادامه دارد... 🌱🌱🌱 ━━═━━⊰❀🕊❀⊱━━═━ ▣⃢🦋[ @mahshidfhh
«خانه رهبر»
|•ܩߊ‌ܣܢܚ݅ࡅ࡙ܥ‌‌•|
« خانه رهبر » و بالاخره نوبتی هم باشه نوبت آشپزخونه اس... 🙂 همین که از اتاق رختخواب ها بیرون آمدیم، کنارمون درِ آشپزخونه بود، سریع با کلی ذوق رفتیم داخل... حقیقتا برای من خیلی لذت بخش بود و تمام خاطرات بچگیم توی خونه مادر بزرگم زنده شد یعنی قشــــنگ از آشپزخونه این خونه بوی زندگی میومد 🥲🍃. شیرهای گرم و سرد که جدا بودن، گاز کوچولو سه شعله، ظروف چینی و یخچال و... همه و همه باعث میشد بهم ثابت بشه که چقدر قدیما زندگی ها قشنگتر و ساده تر بوده.! من به عنوان یه بچه امروزی حقیقتا اسم و حتی کاربرد بعضی هاشون رو اصلا نمیدونستمو وقتی متوجه شدم برام کلی جالب بود ☺️ و البته از طریق پله هایی که داشت، هم به زیرزمین دسترسی داشتی و هم به پشت بوم... حالا سوالی که برام پیش آمده اینه که قدیما آشپزخونه ها فرش نداشتن! 🤔 نظر شما چیه! ←ادامه دارد... ━━═━━⊰❀🕊❀⊱━━═━ ▣⃢🦋[ @mahshidfhh