#قصه_متنی
#شیر 🦁
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
شیری دانا و صبور و در جنگلی پر از حیوانات متنوع که در کمال آرامش در کنار هم زندگی می کردند...
این جنگل بدلیل حضور سلطان دانای جنگل آرامشی داشت ،که سبب می شد روز به روز به تعداد حیواناتش اضافه شود .
روزی از روز ها با ورود یک حیوان عجیب و بسیار قدرت طلب و مغرور این آرامش به جهنم تبدیل شد ..
سلطان جنگل از این ماجرا با خبر شد. دستور داد جلسه ای تشکیل دهند با حضور همه ی کسانی که به نوعی با این حیوان عجیب رو برو شده بودند.
در این جلسه شیر دانا همه ی اطلاعات لازم را از حیوانات حاضر در جلسه کسب کرد و از بین حیوانات پلنگ - ببر - فیل - خرس - گورخر - کلاغ و خرگوش را انتخاب کرد.
برای هریک از آنها ماموریتی داد تا فردا با اجرای نقشه ای دقیق از شر این حیوان عجیب خلاص شوند و آرامش را به حیوانات بازگردانند .
همه حیوانات از محضر شیر اجازه گرفته و رفتند تا فردا صبح به ماموریت خود عمل کنند .
با اطلاعاتی که حیوانات به شیر داده بودند این حیوان عجیب باید ادم باشد که با استفاده از اسلحه و ماشین به شکار حیوانات پرداخته است و صبح فردا هم کار خود را ادامه خواهد داد .
با این حساب صبح زود همه حیوانات برای شروع ماموریت آماده از خواب بیدار شدند .
با نقشه سلطان جنگل
پلنگ در روی درختی بلند باید بخوابد و خوب اوضاع را بررسی کند.
ببر در بین درختان انبوه جنگل کمین کند و منتظر بماند .
فیل با تعدادی از فیل های دیگر آماده حمله باشد.
خرس با ترساندن آدم به کمک حیوانات دیگر برود.
کلاغ در جابجایی پیامها دخالت کند.
خرگوش همه امور را در اختیار شیر قرار دهد.
گورخر در شناسایی محلی که شکارچی مستقر شده خبردار شود .
همه ماموریت خود را به خوبی بلد بودند.
آدم صبح سوار بر ماشین جیپ خود وارد جنگل شد و پس از درست کردن چایی و خوردن آن اسلحه خود را برداشته و در جنگل راه افتاد
از طرف شیر دستور داده شده بود که همه حیوانات تا زمانی که به انها خبری نرسیده از لانه خود بیرون نیایند .
کلاغ همینطور در جنگل چرخ می زد و اوضاع را بررسی می کرد و همه را از اوضاع مطلع می کرد کلاغ وضعیت و موقعیت شکارچی را به همه اطلاع داد.
فیل و همه دوستانش در نزدیکی محل چادر شکارچی حاضر شده و آماده حمله ایستاند.
ببر بدون آنکه شکارچی آن را ببیند به تعقیب شکارچی پرداخت تا در موقعیت مناسب و به دستور شیر کار حمله را آغازکند.
شکارچی در طول و عرض جنگل پرسه می زد اما هیچ حیوانی را پیدا نمی کرد و با خودش می گفت مثل اینکه جنگل تعطیل شده .
خرس ناگهان جلوی شکارچی حاضر شد و شکارچی از ترس زبانش بند آمد ولی خودش را آماده کرد که با اسلحه اش شروع به تیز اندازی کند .
فیل صدایی از پشت سرش در آورد و تمرکز شکارچیبه هم ریخت پلنگ از بالای درخت پایین پرید و به همراه ببر شکارچی را محاصره کردند شیر به همراه گورخر در صحنه حاضر شدند و شکارچی از اینهمه آمادگی متعجب شده بود و کاملا از نقشه بودن این حمله اطمینان حاصل کرد .
شیر به شکارچی هشدار داد که دیگر هرگز وارد جنگل نشده و مزاحمتی به حیوانات جنگل ایجاد نکند . شکارچی از کارهایی که کرده بود اعلام پشیمانی کرد و قول داد که هرگز مزاحمتی به حیوانات جنگل ایجاد نکند و در جهت جبران کارهای بد خود برای حیوانات جنگل کاری انجام دهد.
شکارچی با شیر صحبت کرد و اجازه خواست در جنگل کلبه ای درست کند و دامپزشکی را هر چند وقت یکبار به انجا بیاورد تا حیوانات مریض را مداوا کند .
سلطان جنگل از همکاری همه حیوانات تشکر کرد.و بازگشت آرامش را به جنگل به همه تبریک گفت و باز همه حیوانات در کنار هم به زندگش شیرین خود ادامه دادند.
🤹♂️@majaleh_kodakan
#شعر
🐀🐀🐀🐀🐀🐀🐀🐀🐀
موش کوچولو🐭 تو تختش
خوابیده خیلی راحت😴
توی اتاق گرمش🔥
می کنه استراحت
بیرون داره برف میاد ❄️🌨
اما خونه ش چه گرمه🏡
لحاف و بالش اون
وای که چه گرم و نرمه😍
موش کوچولو همیشه🐁
حرف میزنه با خدا
میگه که کاش هیچ کسی
نباشه توی سرما🌬❄️
ما هم باید از این موش
درس بگیریم بچه ها👧👦
شکر بکنیم خدا رو🙏
واسه همه نعمتا🌳🌷🏡
خدا کنه یه سقفی
بالا سر ما باشه🏠
هیچ کسی توی دنیا
بدون جا نباشه
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎏بازی خلاقانه ماهیگیری برای هماهنگی چشم و دست
و ایجاد تمرکز
#خلاقیت
#بازی
🐳🦑🐙🐳🐙🦑🐳🐙🦑🐳🐙🦑🐳
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴
برات قصه میگم تاکه بخوابی
دیگه اشکی نریزنکن بیتابی
میگم حکایت بره وگرگه
برات میگم که دنیاچه بزرگه
بخواب ای کودک من گریه بسه
ازاشکای تواین قلبم
شکسته
نذارمرواریدچشمات حروم شه
لالایی میخونم تاشب تموم شه
لالایی کن لالایی کن لالایی
تویی که پاکترین خلق خدایی
لالایی کن گل نازوقشنگم
ملوس کوچک ومست وملنگم
لالایی کن بخواب بابابیداره
گل بوسه روی دستات میذاره
لالایی کن بخواب ای نورچشما
باتورنگ خوشی میگیره دنیا
توخواب ببینی شاهزاده قصه
به روی اسب بالداری نشسته
تورامیبره روابرای آبی
تاروابرابه آرومی بخوابی
لالایی کن لالایی کن لایی
تویی که پاکترین خلق خدایی
لالایی کن گل نازوقشنگم
ملوس کوچک و مست وملنگم
شب تون بخیر بچه های عزیز💞
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام بچه ها
سلام سلام غنچه ها
سلام کنید که سلام
سلامتی میاره
سلام به شاخه گل
میون سبزه زاره
سلام کنید که سلام
سلامتی میاره
سلام به آسمونه
با یک سبد ستاره
سلام به اون صورت
قشنگ ایرونی تون
سلام به اون دلهای
پر از مهربونی تون
سلام سلام صد سلام
ای بچه های ایران
سلام به اون صورت
قشنگ ایرونی تون
🤹♂️@majaleh_kodakan