فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
#شعر #آهنگ
#تولد
موزیکال و شاد
🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶
« تولدت مبارک »
🎁تقدیم به گلهایی که امروز تولدشونه🎁
🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂
🤹♂️@majaleh_kodakan
#شعر_کودکانه
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
توی حیاط خونه
یک کبوتر نشسته
دارم اونو می بینم
انگار بالش شکسته
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شاید یه بچه ی بد
سنگی زده به بالش
بالش وقتی شکسته
بد شده خیلی حالش
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کبوتر بیچاره!
الهی برات بمیرم!
الان برای بالت
یه کم دوا می گیرم
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
بالت رو زود می بندم
اینکه غصه نداره
حالت خوبِ خوب میشه
پر می کشی دوباره
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خودتو به خواب زدی و میخوای بغلت کنن و ببرنت تو خونه،
من موندم چجوری خندهش نگرفت! 😂
🤹♂️@majaleh_kodakan
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
کاردستی بانمک با برگهای پاییزی 😍🍁🍂
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌛عزيزم خواب و بيدارت قشنگه
🌛شب من بي تو بي آب و رنگه
🌛بخواب ای نازنینم, مهربونم, دلنشینم
🌛شبتون قشنگ
⭐️ ⭐️
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که میشه خروسم🐔
می زنه زیر آواز🎼
میگه دیگه بیدار شو😴
کوچولو از خواب ناز💤
از رختخواب دربیا
خورشید خانم بیداره🌞
زمین چه روشن شده
با نور اون دوباره!☀️
پاشو دیگه عزیزم
پاشو با لب خندون😄
سلام بکن به بابا👱🏻
به مادر مهربون👩🏻
🌤🌤🌤🌤
🤹♂️@majaleh_kodakan
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
انگری بردز
🤹♂️@majaleh_kodakan
قصه کودکانه
ببعی کوچولوی چاق و چله
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . توی یک دهکده کوچک یک ببعی کوچولوی چاق و چله با چند تا گوسفند کوچولو با یک چوپان مهربان زندگی می کردند. بین آن گوسفندها ببعی کوچولو گوسفند شکمویی بود .
ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود و آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که حتی راه رفتن هم برایش سخت شده بود.
یک روز چوپان از پنجره خانه اش به گوسفندهایش نگاه می کرد و دید ببعی نمی تواند به خوبی راه برود. فکر کرد موهای گوسفند بلند شده که نمی تواند راه برود، برای همین تصمیم گرفت پشم هایش را کوتاه کند.
فردای آن روز چوپان قیچی اش را برداشت و به سمت طویله رفت. ببعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد، اما نتوانست خودش را کنترل کند و روی دهانه چاه افتاد و همانجا گیر کرد. چوپان که این صحنه را دید به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود.
چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و برخلاف انتظار گوسفند کوچولو او را نوازش کرد و گفت:آخه کوچولو چرا فرار کردی؟ و بعد ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد.
در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه از او حرف شنوی داشتند. نزدیک ببعی آمد و گفت:پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین می بردی. خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت می کنی و زود تصمیم می گیری. اگر یک اتفاقی می افتاد، همه ما ناراحت می شدیم.
گوسفندها باید همیشه پشمشان کوتاه باشد تا بدنشان نفس بکشد. چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار را می کند. وقتی پشم هایمان کوتاه باشد راحت تر می توانیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم را تحمل کنیم.
چند روز بعد چوپان دوباره به طویله آمد تا پشم گوسفندهایش را کوتاه کند. گوسفندها همه به ترتیب ایستادند تا پشم هایشان را کوتاه کنند. اما ببعی دوباره می ترسید و می لرزید. بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربان به آرامی او را گرفت و پشم هایش را کوتاه کرد.
بعد از این که کارش تمام شد، تمام پشم ها را بسته بندی کرد و گوشه ای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستانش پرسید:پشم ها را به کجا می برند؟
گوسفند پیر گفت:پشم های ما را می برند که برای مردم لباس تهیه کنند تا در زمستان بتوانند با آن ها خودشان را گرم نگه دارند.
بعد از این که پشم های ببعی کوتاه شدند باز هم گوسفند کوچولو نمی توانست به خوبی راه برود. چوپان به ببعی گفت که علت این مشکل او چاقی زیادش است.
بهتر است که غذایش را کمتر کند تا مانند گوسفندان دیگر بتواند به راحتی راه برود و از محیط اطراف خود همراه با گوسفندان دیگر لذت ببرد. و ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخورد تا مانند دیگر گوسفندان چابک و چالاک شود.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🤹♂️@majaleh_kodakan
#شعر_کودکانه
یه دایناسور تو کوچمون گم شده
باید بگردم اونو پیداکنم.
اگه نباشه من چه جوری دیگه
قفل در خونه مونو واکنم؟
دایناسورم چشاش دوتا نگینه
بهم بگین هیشکی اونو ندیده؟
یه دم داره که توی سوراخ اون
یه زنجیر سفید ویک کلیده
🤹♂️@majaleh_kodakan