👓👴🏼 بابابزرگ 👴🏼👓
بابابزرگ خوب من
خیلی زیاد، کتاب داره
یه میز داره، یه صندلی
یه دونه تخت خواب داره
بابابزرگم همیشه
قصه می خونه از کتاب
وقتی که خیلی خسته شد
تو رختخواب میره به خواب
بابابزرگ خوب من
مهربونه، مهربونه
هر روز منو بوس میکنه
بعدش برام شعر میخونه!
#شعر
👴🏼
👓👴🏼
👴🏼👓👴🏼
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بازیهایی که علاوه بر دقت و تمرکز، برای بهبود عملکرد مغزی کودک خیلی مؤثره😍
🤹♂️@majaleh_kodakan
هدایت شده از شبکه معاشرین
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخابات یا #انتصابات؟! 🤔
چه فرقی میکنه به کی رأی بدیم وقتی حکومت هرکی رو که دلشون بخواد سر کار میارن؟
#نزدیک_قله 🏔
#برسانبهاطرافیان (معاشرین)
#شبکه_معاشرین راهبرد طلایی برای مشارکت حداکثری 👇
https://eitaa.com/joinchat/2215379014Cc3e1101b85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 چطور سیم کارت فرزندم رو طوری تنظیم کنم که محتوای غیراخلاقی رو در اختیارش قرار نده؟!
🤹♂️@majaleh_kodakan
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#كارتون اتوبوس ها
🤹♂️@majaleh_kodakan
#مداد_سیاه_و_رنگین_کمان
پسر کوچولو دلش می خواست یک جعبه مداد رنگی داشته باشد. مداد سبز، آبی، بنفش، نارنجی… اما فقط یک مداد داشت. آن هم سیاه بود.
پسر کوچولو با مداد سیاهش نقاشی می کشید. دریای سیاه، کوه سیاه، جنگل سیاه و دشت سیاه.
مداد سیاه، پسر کوچولو را دوست داشت. توی دلش می گفت: کاش می توانستم آسمان نقاشی اش را آبی کنم. جنگل را سبز و دشت را طلایی… اما نمی توانست. او فقط یک مداد سیاه بود.
پسر کوچولو از صبح تا شب نقاشی می کشید. مداد سیاه کوچک و کوچک تر می شد. سرانجام، خیلی کوچک شد؛ آن قدر که پسر کوچولو نتوانست آن را بین انگشت هایش بگیرد.
پسر کوچولو بغض کرد. مداد را برد و توی باغچه گذاشت. مداد توی دلش گفت: چه قدر مهربان است! حتی دلش نیامد مرا دور بیاندازد و گریه اش گرفت.
همان موقع باران بارید. بعد، رنگین کمان شد. رنگین کمان بالای حیاط کمانه زد. توی باغچه مداد سیاه کوچک را دید که گریه می کرد.
رنگین کمان پرسید: چرا گریه می کنی؟
مداد سیاه گفت: توی این خانه پسر کوچولویی زندگی می کند. پسر کوچولویی که نقاشی را خیلی دوست دارد. دلم می خواست بهترین رنگ ها را به نقاشی هایش بدهم، اما نتوانستم. همیشه همه چیز را سیاه نقاشی کردم.
رنگین کمان گفت: غصه نخور… تو یک مداد سیاه دوست داشتنی هستی و لبخند زد.
هوا پر از رنگ شد. رنگین کمان از هر رنگ، ذره ای به مداد بخشید. بعد آرام آرام از آن جا رفت.
مداد مثل یک درخت توی باغچه سبز شد. قد کشید. شاخه داد. هر شاخه اش یک مداد کوچک بود. مداد سبز، سرخ، بنفش، آبی…
وقتی پسر کوچولو به حیاط آمد، مداد سیاه کوچکش سبز شده بود. هفت شاخه رنگی هم داشت. هفت تا مداد رنگی قشنگ.
پسر کوچولو کنار باغچه نشست. با تعجب به درخت مداد نگاه کرد. درخت مداد به سمت او خم شد. خودش را تکان داد. مدادهای رنگی مثل میوه پایین افتادند.
پسر کوچولو با شادی مداد رنگی ها را از توی باغچه جمع کرد.
مداد سیاه گفت: حالا می توانی آسمان را آبی بکشی… جنگل را سبز و دشت را طلایی!
آن وقت پسر کوچولو، اولین نقاشی رنگی اش را کشید.
یک درخت سیاه که هفت شاخه رنگی داشت.🌈
🤹♂️@majaleh_kodakan