eitaa logo
مجله کودکان
18.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
121 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐌🐘 فیل و حلزون 🐘🐌 یک داستان زیبا و دوست داشتنی درمورد فیل و حلزون با ما همراه شوید... فیل گفت: من دارم می میرم. هوا سرد بود، خیلی خیلی سرد. فیل انگار غمگین بود. حلزون که به دیدنش آمده بود پرسید: داری می میری؟ از کجا می دانی؟ فیل گفت: حس می کنم. و سعی کرد غمگین تر به نظر بیاید. حلزون پرسید: از کجا حسش می کنی؟ از توی شست پایت؟ فیل گفت: نه. از ته وجودم. حلزون گفت: اوه! و به فکر فرو رفت. ته وجودش؟ ته وجود فیل؟ حلزون احساس کرد که چه قدر خودش کوچک است. کمی بعد از فیل پرسید: درد داری؟ فیل گفت: نه، ولی می ترسم. انگار که دارم به سفر می روم، یک سفر طولان به آن طرف دنیا! حلزون گفت: اوه! و به فکر فرو رفت. آن طرف دنیا؟ احساس کرد که چه قدر خودش کوچک است. به چشم های غمگین فیل خیره شد و به مرگ و سفر فکر کرد. فیل ناگهان پرسید: بگو ببینم، برای چه به این جا آمدی؟ حلزون گفت: خب... همین طوری. خجالت کششید و شاخک هایش را به هم مالید، انگار که بخواهد خودش را گرم کند. فیل که کنجکاو شده بود اصرار کرد: خواهش می کنم، به من بگو چه کار داشتی. حلزون مِن مِن کنان گفت: اوم... حالا که اصرار داری می گویم، آمده بودم تو را به جشن تولدم دعوت کنم. اما حالا که داری می میری، نمی توانی بیایی، مگر نه؟ فیل گفت: اوه ... و ناگهان احساس کرد که دیگر آن قدر غمگین نیست. خرطومش را به حلزون نزدیک کرد ، خیلی نزدیک، و آهسته گفت: شاید... شاید کمی صبر کنم، بعد بمیرم. بعد از جشن تولد تو .... 🤹‍♂️@majaleh_kodakan