🐐🌿 بز دانا 🌿🐐
روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه،اما این پل خیلی باریک بود و هر دو بز نمی تونستند با هم از روی اون رد بشن. بز اولی به بز دومی می گه"برو عقب.ما که هر دو با هم نمی تونیم از روی پل رد بشیم"
بز دومیه می گه "چرا من برگردم؟"
بز اولی می گه "چون من از تو قوی ترم"
بز دومی می گه "کی گفته تو از من قویتری؟"
بز اولی می گه "حالا بهت نشون می دم" و سرش رو خم می کنه و با شاخ هاش اونو تهدید می کنه.
بز دومی می گه "یک دقیقه وایسا" اگه ما با هم بجنگیم، هر دو تامون تو رودخونه می افتیم و غرق می شیم. من یک نقشه دارم. من روی پل دراز می کشم تا تو از روی من رد شی.
با این فکر بز دانا ، هر دو بز تونستند از روی پل رد بشند.
#قصه_متنی
🤹♂️@majaleh_kodakan
🪐 شاید واستون جالب باشه که بدونید نامگذاری سیاره کوتوله (پلوتون) به پیشنهاد یک دختر "یازده ساله" بوده❗️
🤹♂️@majaleh_kodakan
مسوولان این مدرسه برای جلوگیری از دویدن دانش آموزان در راهروها، پارکتهای نصب کرده اند که با کمک خطای دید شکل چاله را در ذهن بیننده القا مى تريه و باعث آرام راه رفتن بچه ها میشود.
🤹♂️@majaleh_kodakan
آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ
برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ
من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م
همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م
گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن
همیشه پروانه ها دور سرم میگردن
از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی
میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی
هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه
مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه
خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه
به یادتون میمونه؟بابام امام حسینه
پدربزرگ خوبم امیر مومنینه
اون اولین امامه،ماه روی زمینه
تو دخترای بابام از همشون ریزترم
خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم
مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم
گردنبند ستاره به گردنم میبستم
#شعر_کودکانه
#محرم
🤹♂️@majaleh_kodakan
گلهای مهربان🌸
امروزتان زیباترازگل
براتون روزی پرازمحبت
روزگاری پرازموفقیت🌸
آرزومندم
حال دلتون قشنگ
روزای زندگیتون گرم محبت🌸
🤹♂️@majaleh_kodakan
22.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون تام و جری
🤹♂️@majaleh_kodakan
⭐️🌿ستاره می خوری؟🌿⭐️
ستارههای توی آسمون برق می زدند. زرافه چشمش افتاد به آسمون و شکمش قار وقور کرد. پیش خودش گفت: «ستاره ها باید خوشمزه باشند» پس گردنش را دراز کرد. دهانش را باز کرد تا ستاره را بخورد.
اما یک ابر کوچولو ستاره را پوشاند. زرافه دهانش را باز کرد تا یک ستاره دیگری بخورد. اما یک ابر کوچولوی دیگری روی آن یکی ستاره را هم پوشاند. گرسنه اش بود. پس با خودش گفت: «ماه را می خورم» دهانش را باز کرد که یک ابر بزرگ روی ماه را هم گرفت. یک دفعه صدای قار و قور بلندی آمد. زرافه ترسید و پشت درختی قایم شد. صدا از آسمان می آمد زرافه با خودش گفت: «آسمان از دست من عصبانی است که می خواستم ستاره هایش را بخورم یا شاید مثل من گرسنه اش شد» آسمان باز هم قار و قور کرد و باران بارید. از برگ های بالای سر زرافه چک چک آب می چکید. زرافه به برگ ها نگاه کرد و یک گاز به برگ ها زد. یک گاز دیگر و باز هم یک گاز دیگر. دیگر شکمش قار و قور نمی کرد.
#قصه_متنی
🤹♂️@majaleh_kodakan