دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی چمران میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید : «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
غاده یادش بود چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.» دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.آن روز همین که رسید خانه در را باز
کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت:
«شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
#شهیدچمران
#کتابنیمهپنهانماه-
#زنده_ها
#امام_زمان
eitaa.com/majalehaftaaseman
┅✧❁☀️❁✧┅
الهی..!
گاهی فراموش میکنم
که وقتی کسی کنار من نیست
معنایش این نیست که تنهایم
معنایش این است که
همه را کنار زدی که خودم باشم و خودت..
#شهیدچمران
#حرف_خودمانی
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
『@majalehaftaaseman』
┅✧❁☀️❁✧┅