May 11
🆕عرضه نسخه جدید اندروید
🔹نسخه اندروید ایتا با ورژن 2.0.5 منتشر شد
🔸امکاناتی که در این نسخه به برنامه افزوده میشود عبارتند از:
👥 امکان #تفکیک_گفتگوها (تببندی)
⏪ امکان #فوروارد_بدون_نقل_قول
☁️ امکان #ارسال_به_فضای_ابری بصورت مستقیم
🔢 افزایش تعداد کاراکترهای کپشن (متنهای زیر مدیا یا فایل)
🎥 بهینه سازی ارسال فیلم
🔹این نسخه هماکنون از فروشگاههای اندرویدی معتبر و نیز وبسایت رسمی ایتا به نشانی زیر قابل دریافت میباشد:
https://www.eitaa.com/dl
🌷 @majles_e_shohada 🌷
صدا ۰۰۲_sd-۳.m4a
4.56M
دعای توسل در مسجد جمکران در شب چهارشنبه ۱ آبان ماه ۹۷🌺
🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای توسل در مسجد جمکران در شب چهارشنبه ۱ آبان ماه ۹۷🌺
🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
🌷 @majles_e_shohada 🌷
صدا ۰۰۲_sd-۵.m4a
25.36M
دعای کامل توسل در مسجد جمکران در شب چهارشنبه ۱ آبان ماه ۹۷🌺
🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_دومــ
✍با نفرت می گویم :
_بیا برو دنبال کارت !
با وقاحت زل می زند به چشمانم
+من بیکارم آخه
زیرلب ناسزایی می گویم و برای اولین ماشین دست بلند می کنم ، ترمز که می کند با دیدن چهره ی خلافش یاد سفارش های لاله می افتم و پشیمان می شوم دستش را توی هوا تکان می دهد و گازش را می گیرد
ماشین بعدی پیرمرد مهربانیست که جلوی پایم می ایستد .
سوار می شوم و نفس راحتی می کشم مثل آدم های مسخ شده شده ام ، نمی دانم کجا بروم و فعلا فقط مستقیم گفته ام ! به ساعت مچی سفیدم نگاه می کنم ،چیزی به غروب نمانده و من هنوز در به درم رادیو اخبار ورزشی می گوید ،چقدر متنفرم از صدای گوینده های ورزشی ! پیروزی پرسپولیس را تبریک می گوید پیرمرد دوباره می پرسد :
_کجا برم دخترم ؟
بی هوا و ناگهان از دهانم در می رود :
_پیروزی
و خودم تعجب می کنم ، محله ی سال ها پیش را گفته ام .
مادر ...مادربزرگ خانه ی قدیمی و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین من با تمام بی دقتی ام ،خودش انگار خیابان ها را از بر باشد راه را پیدا می کند و من را می برد درست انتهای همان کوچه ی آشنای قدیمی
دسته ی چمدانم را گرفته ام و روی زمینی که مثلا آسفالت است اما در حقیقت از زمین خاکی هم بدتر است می کشانمش ، می ایستم پلاک 5 چند قدمی به سمت وسط کوچه عقب گرد می کنم و به خانه نگاه می اندازم، خودش است چقدر خاطره داشتم از اینجا نمای بیرونش کلی تغییر کرده ، مثل آن وقت ها آجری نیست و حتی در ورودی را عوض کرده اند از داخلش هنوز خبری ندارم اما امیدوارم رنگ و بویی از قدیم هنوز مانده باشد بر پیکره اش با یادآوری حرف های چند دقیقه پیش مغازه داری که چند سوال ازش پرسیده ام ،ترس می افتد بر جانم .
"حواست باشه خواهر من ، اینجا که میری خونه ی حاج رضاست ! یعنی کسی که توی کل محل اعتبار و آبرو داره و حرف اول و آخرُ می زنه ، همه رو سر و اسم زن و بچه ش قسم می خورن از من می شنوی برو شانست رو امتحان کن دل رحمن یه نیم طبقه ی خالی هم دارن که مـستاجر نداره شاید اگه دلشون رو به دست بیاری بتونی یه گلی به سرت بزنی"
نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم و زنگ را فشار می دهم ، پسر نوجوانی که از کنارم عبور می کند با تعجب جوری خیره ام می شود که انگار تا حالا آدم ندیده ! بی تفاوت شانه ای بالا می اندازم و منتظر می شوم تا یکی آیفون را جواب بدهد.من به این نگاه ها عادت کرده ام !
_بله ؟ صدایم را صاف کرده و تقریبا دهانم را می چسبانم به زنگ
_سلام علیک سلام ، بفرمایید
_منزل حاج رضا ؟
+بله همینجاست .
_میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟
+شما ؟پناه هستم
می خندد انگارمیگم یعنی امرتون؟
_میشه حضوری بگم ؟
بعد از کمی مکث جواب می دهد
+الان میام پایین
_مرسی شالم را درست می کنم ، خیلی معطل نمی شوم که در باز و دختری با چادر رنگی پشتش ظاهر می شود با دیدنش لبخند می زنم. اما او لبش را گاز می گیرد و با چشم های گرد شده نگاهم می کند .
فکر می کنم هم سن و سال خودم ، شاید هم کمی بزرگتر باشد
دست دراز می کنم و با خوشرویی می گویم:
_دوباره سلام
چشمش هنوز ثابت نشده و رویم چرخ می خورد .دست می دهد
+علیک سلام
_ببخشید که مزاحم شدم خواهش می کنم .بفرمایید عینک آفتابی ام را از روی موهایی که حجم وسیعش از گوشه و کنار شال بیرون زده بر می دارم و می گویم :شما همسر حاج آقا هستید ؟
+خدا مرگم بده ! یعنی انقدر قیافم غلط اندازه ؟ من دخترشونم
_معذرت ، حاج آقا هستن ؟
نه چطور مگه ؟
_راستش یه صحبتی با ایشون داشتم
چشم هایش تنگ می شود
در چه موردی ؟می تونم خودشون رو ببینم ؟تردید دارد ، از نگاهش می فهمم که با شکل و شمایلم مشکل دارد !
والا چی بگم ! الان که رفتن نماز
_می تونم منتظرشون بمونم؟
حدودا نیم ساعت دیگه تشریف بیارید حتما تا اون موقع برگشتن
می خواهد در را ببندد که با دست مانع بسته شدنش می شوم .
_من اینجاها رو بلد نیستم ، توی کوچه هم که خیلی جالب نیست ایستادن،میشه بیام تو ؟قبل از اینکه جوابی بدهد ،دختر بچه ی بانمکی از پشت چادرش سرک می کشد و شیرین می گوید :
علوسکم کوش ؟
خم می شود و بغلش می کند اصلا نمی خورد مادر شده باشد، با ذوق لپ تپلش را می کشم و با صدای بچگانه قربان صدقه اش می روم .
پشت چادر سنگر می گیرد ،یاد خودم و مادر می افتم دوباره و با پررویی می گویم : اشکالی نداره بیام تو؟
نگاهی به کوچه می اندازد و با دودلی جواب می دهد :
_نه بفرماییدبا خوشحالی اول نگاهم را می فرستم توی حیاط و بعد خودم پا می گذارم به این دفتر مصور خاطرات...
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
🍃🌺 @majles_e_shohada 🍃🌺
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مجلس شهدا
❤️ #عادل_عبدالمهدی #نخست_وزیر #عراق در حال توزیع غذا بین #زوار #اربعین #امام_حسین (ع)
#صدام کجاست.. حتی آن #حیدرالعبادی کجاست..
و اما ای #قدس ما آزادی تو را از روز روشن تر می بینیم ❤️
#اسرائیل #العراق #ایران #حب_الحسین_یجمعنا #شیعه #عادل_عبدالمهدي #خادم_الحسین #روحانی #الاربعین #زائر #کرامة #مسجدالاقصی #قدس
🌷 @majles_e_shohada 🌷
﴾﷽﴿
کنارِ حرم زینب کبری(س) جنگی به پا شده باشد و...
عاشق عباس بوده باشی و...
غیرت داشته باشی و...
مدافع حرم بوده باشی و...
هوای دیدارِ حسین(ع) به سرت افتاده باشد و...
جسم و جانت را نذر ارباب کرده باشی و...
محرم باشد و...
فصل عشق بازی با معبود بوده باشد و...
شهادتنامهات را زهرای مرضیه امضا کرده باشد،
بخدا که شهید خواهی شد
شهادتی به سبک شهید مدافع حرم روحالله قربانی💔
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌸🍃قبل از اینکه
سرت را بالا ببری
و نداشته هایت را
به پیش خداگلایه کنی
🌸🍃نظری به
پایین بینداز
و داشته هایت را شاکر باش🙏
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴علمدار به این میگن💪
🆔👇👇👇
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_31549060.mp3
3.02M
🔻 #کربلایی_محمود_کریمی
🎶 چقدر نام تو زیباست اباعبدالله . . .
💯 #واحد فوق العاده زیبا
👌 #اربعین
🌷 @majles_e_shohada 🌷
سه گام باحضرت علی (ع)
گام اول:
دنیا دو روز است....یک روز با تو و روز دیگر علیه تو ....
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو...
زیرا هر دو پایان پذیرند ...
گام دوم:
بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید ...... چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ...... باید گذاشت و گذشت...
گام سوم:
اشکها خشک نمیشوند مگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ؛
ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ؛ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ،
ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﺍند .
🌷 @majles_e_shohada 🌷