eitaa logo
مجلس شهدا
905 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Zouhair
پارت دوم: عقدی که حس خوبی به قلبم ریخت و امیرعلی اخم نشست رو صورتش و همون اخم جرأت گرفت از من که نشون بدم این دلنگرانیم رو و باز هم سکوت کرده بودم و سکوت. آه پر صدایی کشیدم. صدای دستههای عزاداری که از خیابون رد میشدن من رو به خودم آورد. با صدای طبل و سنجی که دلم رو لرزوند و مداحی که با نوحه سراییش از واقعه کربال رد اشک گذاشت توی چشمهام، یه اشک واقعی. امیر علی سر بلند کرد رو به آسمونی که به غروب میرفت و گرفته بود و به نظر من سرخ. اشک روی صورتش رو دیدم و دلم ضعف رفت برای این اشکهای مردونه که غرور نداشتن و پای روضههای سید الشهدا)ع( بیمحابا غلت میخوردن رو گونههایی که همیشه تهریش داشت. انگشتهام کشیده شد و پرده با صدای بدی به هم خورد و دست من از روی پیراهن مشکی چنگ زد قلبی رو که باز هم بیقراری میکرد طبق برنامهی هر سالهش، با همهی تفاوتی که توی این سال بود. روی تخت فلزی وا رفتم و چادر مشکیم سر خورد روی شونههام. برای آروم کردن قلب بیقرارم از بس لبههای چادر رو توی مشتم فشار داده بودم، خیس شده بود. چه قدر حال امروزم پر از گریه بود؛ چون یه قطره اشک بدون گذر از گونهم از چشمهام افتاد و گم شد توی تار و پود چادرم. تقهای به در خورد و بعد صدای بابابزرگ که یااهلل میگفت برای ورود به اتاق خودشون. دستی روی چشمهای پر از اشکم کشیدم و قبل از ریزششون سد کردم راهشون رو و صدای پر بغضم رو صاف. -بفرمایید بابابزرگ، فقط من اینجام. دستگیرهی در به طرف پایین کشیده شد و بابابزرگ داخل اتاق شد، آستینهای باال زده و دستها و صورت خیسش نشونهی این بود که وضو گرفته و اومده برای نماز اول وقتش، مثل همیشه. لبخندی به روم پاشید. -خوبی بابا؟ به زور لبخندی زدم، لعنت به چشمهایی که همیشه لو میدادن گریه کردنم رو؛ چون قبل از حتی یه قطره اشک سرخ میشدن و پر از شبنمهای براق. بابابزرگ هم حاال دقیق توی صورتم و چشمهام بود و امروز دوباره میپرسید احوالم رو. پیشگیری کردم از سوالها و باز ادامه دادم اون لبخند کذایی رو. -ممنون... اذون دادن؟ بابابزرگ نگاه از صورتم گرفت و بعد از کمی مکث انگار فکر میکرد چی پرسیدم گفت: -االنه که... صدای بلند اهلل اکبر از مسجد نزدیکی خونه بابابزرگ بلند شد و حرف بابابزرگ نیمه موند و به جاش لبخند زد و حرفش رو این طور تموم کرد: -دارن اذون میدن. اینبار لبخند پرمحبتی روی لبهام نشوندم و به سر و صورت سفید شدهی بابابزرگ نگاه کردم و چادرم رو روی سرم مرتب. -پس من میرم وضو بگیرم، شما هم راحت نمازتون رو بخونین.
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود #بــا_ذڪـر_صلـوات 👇👇🌷 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود #بــا_ذڪـر_صلـوات 👇👇🌷 🌷 @majles_e_shohada 🌷
شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا.... شهید از شهدای استان مازندارن،که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه ،بسیم چی بودن را قبول کرده بود.سرانجام توسط منافقین اسیر شد،برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز سینه و شکمش رو شکافته بودند.... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
این شعر به افتخار همه چادری های باحیا🌹 چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف همچو مروارید زیبایم درون یک صدف دیدِ نامحرم نیفتد لاجرم برسوی من افتخارم باشد این زهرا بود الگوی من مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است مدعی گوید که با چادر، کِلاست باطل است من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست چادر من همچو تیر زهرگین بر چشم اوست.. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
سخن میگویم: از چند متر پارچهٔ مشکی🌿 ازعشقی که میان تارو‌پودش درتکاپوست💞 رنگ نجابت داشتنش🌾 ازتبار زهرا بودنش و صد شکر که از تبار زهراییم 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
﴾﷽﴿ روح‌الله همه فن حریف بود. 🔸ورزشکار حرفه‌ای بود. کاراته، تیراندازی، چتربازی، صخره‌نوردی، کیوکوشین، غواصی، کوهنوردی، راپل و... را به صورت حرفه‌ای کار می‌کرد. 🔸به دو زبان انگلیسی و عربی هم مسلط بود. 🔸کارهای هنری و خطاطی و طراحی هم انجام می‌داد. کار کردن با نرم‌افزار‌های کامپیوتری و گرافیکی را هم خوب می‌دانست. 🔸این‌ها به جز کار اصلی‌اش در سپاه بود. همیشه می‌گفت: اگر می‌خوای سرباز امام زمان(عج) باشی باید توانایی‌هات رو بالا ببری. شیعه باید همه فن حریف باشه و از همه چی سردربیاره. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛ روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم "دوست خدا بودن سخت نيست" 🌷 @majles_e_shohada 🌷
خود را متواضعانہ مقابلِ محبوب بر خاڪ زدند کہ آسمانے شدند ... #نماز_اول_وقت #سفارش_یاران_آسمانی 🕊 🌷 @majles_e_shohada 🌷
• زمانے معناے #اربا_اربا را💔 دانستم ڪه مادرت تڪہ #استخوانهایت را📯 ڪنار هم میگذاشت😞 تا #تو را درست ڪند گاهے هم کم مے آمد❗️ و آرام زیرِ لب میخواند🗣: امان از دلِ زینب😭✋ 🌷 @majles_e_shohada 🌷