4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی، مدافع حرم، آقا بابک نوری
🔺این فیلم توسط شهیدعارف کایدخورده ضبط شده است.هردو عزیز در نبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتند.
🌷@majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت صد و نوزده
#به_همین_سادگی
آی کندی لپم رو، این چه کاریه جدیداً یاد گرفتی؟
به جای جواب چشمکی مهمونم کرد و ماشین رو روشن کرد.
-آقا امیرمحمد و نفیسه جون هم میدونن؟
اخم کمرنگی روی صورتش نشست، بدون نگاه کردن به من جواب داد.
-آره امیرمحمد مخالفه، نه صددرصد ولی میگه اگه قبول نکنیم بهتره.
-چرا آخه؟
نگاه عاقل اندر سفیه ی به من انداخت.
-محیا یعنی نمیدونی چرا؟ علی پسر ضعمواکبره.
شونه هام رو بالا انداختم.
-خب باشه، ربطش؟
امیرعلی پوفی کشید و من فهمیدم چه حرف مزخرفی گفتم وقتی دلیلش رو میدونم.
-حالا اگه جواب عطیه مثبت باشه دیگه مشکلی نیست؟
خندید به من که اینقدر مسخره حرف قبلیم رو پوشوندم. با دست آزادش چادرم رو که روی شونه هام
افتاده بود کشید روی سرم.
-شما جواب مثبت رو از عطیه بگیر، نخیر دیگه مشکلی نیست.
آفتابگیر ماشین رو دادم پایین تا خودم رو توی آینه کوچیکش ببینم.
-اگر منم که از حالا میگم جواب عطیه مثبته.
سر چرخوند و به من که داشتم سنجاقِ ریز روسریم رو باز میکردم نگاه کرد و چادرم که باز افتاد روی
شونه هام.
-الان داری چیکار میکنی محیا خانوم؟
بدون این که برگردم گفتم:
-دارم روسریم رو درست میکنم.
-تو ماشین؟ وسط خیابون؟
صداش که میگفت اصلا شوخی نداره و خیلی جدی بود.
متعجب چرخیدم سمتش و دستهام به دو لبه ی روسریم.
-اشکالی داره؟ از سرم درنیاوردمش که.
اخم ظریفی کرد.
-خب شاید بیوفته از سرت.
-وا امیر علی حالا که نیفتاده، مواظبم.
خانوم من وقتی روسریت رو درست میکنی، هر چند از سرت نیفته که موهات معلوم نباشه؛ ولی گردنت
که معلوم میشه، حالا میشه زودتر مرتبش کنی.
حس دختر کوچولویی رو داشتم که توبیخ شده، سریع سرچرخوندم و روسریم رو توی آینه مرتب کردم.
-خب حالا. شب عروسی عطیه قراره چیکار کنم پس؟ انتظار نداری که با موهای درست شده و آرایش،
روسریم رو مثل الان سنجاق بزنم و روم رو سفت بگیرم تو ماشین.
-چرا که نه؟ پس مگه قراره چه جوری باشی؟ ببینم نکنه قراره سر لـ ـختـ باشی و شعار همیشگی یه
شب هزار شب نمیشه؟!
جوری جدی گفت که انگار همین فردا عروسی عطیه ست. من فقط قصدم شوخی بود و فرار از حس بدی
که از کار اشتباهم گرفته بودم.
-نه خب؛ ولی...
چشمهاش رو ریز کرد، کمی چرخید و نگاهم کرد.
-ولی چی محیا؟ اگه فکر میکنی نمیتونی موهای درست شده ت رو کامل زیر روسری و چادر نگه داری
پس باید بگم بهتره وقتت رو برای آرایشگاه رفتن حروم نکنی.
چشمهام گرد شده بود و لحن امیرعلی هر لحظه جدیتر میشد.
با بهت گفتم:
-امیرعلی نکنه انتظار داری روبند هم بزنم که آرایشم معلوم نشه؟! عروسیه ها مثلا.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت صد و بیست
#به_همین_سادگی
خنده دار بود که هنوز عطیه بله نداده بود و ما از حالا سر جلسه عروسی بحث میکردیم.
اخم ظریفی کرد.
-روبند نه؛ ولی انتظار دارم با چادر قشنگ پوشیده باشی، همین. اون هم همیشه، حالا از جلسه عروسی
دور گرفته تا آشنا؛ حتی مجلس خودمون. دلخور نشو از حرفم محیا، من نمیتونم با این مسائل ساده کنار
بیام. نمیخوام قشنگی که مال منه رو همه ببینن؛ چون اونجوری دیگه مال من نیست، درسته که تو
خانوم منی؛ ولی وقتی قشنگیت تو خونه با بیرونت یکی باشه چه فرقی میکنه؟ گاهی نگاهها تا جاهایی
میره که نباید.
از حرف آخرش خجالت کشیدم و گونه هام رنگ گرفت، اون نباید خیلی منظور داشت.
-امیرعلی من فقط خواستم شوخی کنم.
جدی بودنش ته نمیکشید تا من حال دلم خوب بشه.
-حتی شوخیش رو هم دوست ندارم. من عاشق این محیام که بیرون اینقدر ساده ست و پوشیده، دلم
نمیخواد توی جلسه های مختلف عوض بشه. نمیگم همیشه همینجوری باش، بالاخره جلسه های شادی
یه فرقهایی هم داره؛ اما نه با یه دنیا تفاوت که نگاههایی رو که تا حالا نذاشتی هرز بره و یه شبه به فنا.
محیاجان هر چی رو که دوست داری تجربه کنی از آرایشهای غلیظ و مدل موهای مختلف و هر جور
لباسی، فقط کنار خود من باش و امتحان کن؛ آزاد باش ولی کنار من جایی که فقط نگاه من بتونه فدای
خوشگلیت بشه.
هنوز به این بی پروا حرف زدن امیر علی عادت نکرده بودم، انگار داشتم تب میکردم؛ البته دلم هم ضعف
میرفت از خوشی برای این حساس بودن و غیرتی شدنش روی من که حرف و رسم اول عاشق شدن یه
مرد بود؛ اما با لحنش توبیخ م کرد، برای کاری که انجام ندادم و من این رو دوست نداشتم به خصوص اون
اخمی رو که بین پیشونیش افتاده بود .
سرم رو چرخوندم سمت پنجره و بی اختیار اخم کردم، سکوت بود و سکوت؛ انتظار میکشیدم تا مثل
همیشه با لحن مهربونی بگه قهری و من ناز کنم و انگار دلم تلافی کردن اون اخمش رو میخواست.
-محیا چی شد یه دفعه؟
سر چرخوندم و ابروهام رو دادم بالا.
-چی چی شده؟
بین دو ابروم ضربه ی آرومی با انگشت اشاره ش زد و بعد دنده رو عوض کرد.
-میگم این اخم چیه یه دفعه؟ به خاطر حرفهای منه؟ خب این اعتقادهای منه عزیزم، نمیتونم عوضش
کنم، سعی کن باهاش کنار بیای.
از این جمله امریش حرصم گرفت، وسط عاشقی این چیزها هم نمک بود دیگه برای چاشنی.
-با چی کنار بیام؟ با اخم و توبیخی که به خاطر کار نکرده باهام میکنی؟
نیمه ی ابرو چپش رو داد بالا و راهنما زد و کنار خیابون پارک کرد، حق به جانب گفت:
-من؟
دست به سینه شدم و سعی کردم نگاهش نکنم.
-نه پس من. حرفهات رو قبول دارم؛ ولی تو جوری اخم کردی انگار من این کار رو انجام دادم و تو
ناراضی هستی، این همه جلسه عروسی رفتیم تو جوری من رو دیدی که به نظرت...
ادامه جمله م رو خوردم و خجالت کشیدم بگمش.
-نه اصلا، منظورم این نبود.
اخم هام باز شد و مثل بچه ها لب چیدم.
-خب پس چی؟ تو میتونی همین اعتقاداتت رو دوستانه بهم بگی و بعدش هم دستور ندی. وقتی
اینجوری اخم میکنی، به خاطر کاری که انجامش ندادم دوست ندارم.
-دل نازک شدی.
عوض این جمله دلم یه جمله دیگه ی میخواست، عادت کرده بودم بعدِ مهربون شدنش به جمله های ناب.
کشیده گفتم:
-نخیرم.
با گرفتن چونه م صورتم رو چرخوند و نگاهم از سایه ی درختی که روی کاپوت ماشین افتاده بود کشیده
شد روی صورتش که نه مهربون بود و نه اخمو.
-الان یعنی قهری پس؟
-نه. نه خب؛ اما... اخمت رو دوست ندارم، من فقط قصدم شوخی بود.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
😔😔
دُختر كِه باشـی،
ميگن :
اَربعـين ،كَربلا
رفتن صَـلاح نیـست ...:)😭💔
#واجب_نیست...
🌷 @majles_e_shohada 🌷