eitaa logo
مجمع الذاکرین
2.7هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3هزار ویدیو
190 فایل
سخنرانی های عزیزان . رحیم پور ازغدی ، رائفی پور ، پناهیان ، رفیعی ، عالی، و مداحی های مداحان گرانقدر ،،مطالب ناب مذهبی ،،دعاهای روز و هرروز یک صفحه از کلام الله مجید بصورت صوتی بهمراه معنی در اختیار همراهان قرار میگیرد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 آنچه را که ديدى ، مكافات انديشه من بود در میـان بنى اسرائيل یک قاضى‌ بود كه بین مردم عادلانه قضاوت می‌كرد وقتى دربستر مرگ افتاد به همسرش گفت هنگامى كه مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و چهره‌ام را بپوشان و مرا بر روى بگذار، كه به خواست خـدا ، چيز بد و ناگـوار نخواهى ديد! وقتى كه مُرد، همسـرش طبق وصيت او رفتـار كرد . پس از چنـد دقيقه كه را از روى صورتش كنار زد، كرمى ديد كه بينى او را قطعه قطعه میكند. از اين منظره وحشت زده شد روپوش را باز روی صورتش انداخت. مردم آمدند و جنازه را دفن كردند همان شب در عالم خواب ، شـوهرش را ديد. شوهرش گفت آيا از ديدن آن كرم ‌وحشت كردى؟ همسر گفت آرى! قاضى گفت سوگند به خدا آن منظره وحشتناک بخاطر جانب‌ دارى مـن در راجع به برادرت بود روزى برادرت با كسى نزاع داشت به نزد من آمد. وقتى براى قـضاوت نزد من نشستند، پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادرزنم قرار بده! وقتى كه به نزاع آنان رسيـدگى نمودم ، اتفاقا حق با برادر تو بود و من شدم آنچه راکه ديدى، مكافات انديشه من بود برای آنکه مايل بودم حق با برادر تو باشد و بی طرفى در را در خـواهش قلبی‌ ام به خاطـر هـواى نفس حفظ نكردم! 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰
‌ ●شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ ●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ ●موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. ●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. ●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰