📖 #مزاح_کردن_پیامبر
روزی پیامبر به همراه بلال از کوچه ای میگذشتند. بچه ها مشغول بازی بودند. بچهها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند: همان طور که حسن و حسین را بر شانه تان سوار می کنید ، ما را هم بر شانه خود سوار کنید. بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار میکردند. پیامبر با دیدن این همه شور و شوق ، به بلال فرمودند ای بلال! به منزل برو و هر چه پیدا کردی ، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم. بلال هم با عجله رفت و با هشت گردو برگشت. پیامبر ، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب ، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند. در راه پیامبر ، رو سوی بلال کردند و به مزاح فرمودند: خداوند برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند. وقایع الأیام ، جلد ۳ ، صفحه ۶۹
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰