خداوندا ، در این آخرین روزهای سال
دل مردمان این سرزمین را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده
که هر کجا تردیدی هست ایمان
هر کجا زخمی هست مرهم
هر کجا نومیدی هست امید
و هر کجا نفرتی هست عشق جای آنرا فرا گیرد ، آمین . . .
نوروز 1399 بر کلیه رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس بخصوص تخریبچیان ایثارگر و خانواده های آنان مبارک
http://mabarenoor.ir/memoirs/932-%D9%8A%D8%A7%D8%AF%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%8A-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C%DA%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B4-%D8%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%AF-121-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8%DA%86%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%BE%D9%88%D8%B1.html
هدایت شده از انصاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بغض پرستار انگلیسی بعد از شیفت ۴۸ ساعته...
وصيتنامه شهید عزیزالله الماسی
وصيتنامه شهید عزیزالله الماسی
وصيتنامه شهید عزیزالله الماسی
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام خدمت حضرت امام خمينى(ره) بت شكن و شهدای گلگون كفن و با سلام و درود فراوان خدمت امت شهيد پرور، به خصوص مردم جسور منطقه شهيد پرور كه همواره پيرو و پشتيبان امام بودهاند. اميد است كه مردمى اين چنين مقاوم و مطيع امررهبرى، به چند نكته كه شايان نظر تمام رزمندگان است، هميشه توجه داشته باشند: هيچگاه از پشتيبانى امام دست نكشند و از بىعدالتىهایى كه مشاهده مىشود، دلسرد نشوند. امت قهرمان، موهبتى در چهار چوب انقلاب اسلامى به وسيله رهبرى قاطع امام و همت بلند خود شما پيش آمده كه از آن همه كج روى و منجلاب نجات پيدا كنيم. بايد روى اين نكته عنايت خاص داشته باشيم و بدانيم كه اگر خدشهاى به اين حركت عظيم وارد شود، به اسلام وارد شده. هيچ گاه و شايد تا روزگارى بس دراز، ديگر رنگ چنين تشكيلاتى را نبينيم زيرا كه ابر قدرتها و دشمنان اسلام به اين نكته رسيدهاند كه اسلام چه قدرت عظيمی دارد و مردم غيور ايران چه سان مردمى هستند.
پس قدر اين رهبرى و اين ابر مرد تاريخ را بدانيد. از اين موقعيت استفاده كنيد و بيش از پيش به جبههها هجوم بياوريد كه صدام خط مقدم و مستحكم ابرقدرت ها محسوب ميشود و به حمدا... اين خط و اين جبهه درحال فروريختن است.
هرجا تبعيض و بىعفتى و هر گونه فسادى ديديد، بىتفاوت از كنارآن نگذريد و اين گونه باعث دلسرى نشود كه اين مسايل شايد در زمان پيغمبر(ص) نيز بوده است ولى دليل نمىشود كه ريشه كن نشوند.
در حال حاضر جبهه ها احتياج به نيرو دارند و اگر هر كس ب
روایت نویسنده دفاع مقدس عبدالرضا سالمی نژاد از بنیانگذار واحد تخریب در جنوب سردار شهید علیرضا خیاط ویس (8)
سبک زندگي
به لحاظ ويژگي خاص شغل حاج عباس که با افراد سرشناس و عموماً داناي ويس نشست و برخاست داشت از يک طرف و همجواري منزل و مغازهاش با مسجد جامع ويس و حضور مستمر او در جلسات ديني و مراسم مذهبي از طرف ديگر، از او شخصيتي مردمدار، پرحوصله و آشنا به مسائل شرعي ساخته بود به طوري که تربيت ديني فرزندان از مهمترين دغدغههاي او بهحساب ميآمد.
در کنار انتقال آموختههاي ديني در منزل و مغازه (فرزندان عموماً در مغازه پدر شاگردي مي کردند)، حاج عباس تلاش نمود با گشودن پاي فرزندانش به مسجد و تشويق به حضور در جلسات قرائت قرآن و مراسم ديني، آنها را در فضايي مذهبي پرورش دهد. از طرفي مخالفت شديد او با تحصيل دختران در مدارس مختلط آموزشوپرورش، زمينههاي انحراف و فساد در آنها را از بين برد، هرچند که آنها را در کسب علوم روز دچار مشکل نمود.
حاج عباس معتقد بود اگر از همين ابتدا سنگ بناي تربيت و زندگي فرزندان بر پايه هاي استوار دين گذاشته شود، آنها از هر آسيبي در امان مي مانند و فقر و فساد جامعه نمي تواند در آنها کارگر افتد. قناعت و استقلال اقتصادي، پرهيز و دوري از گناه و برخورداري از عزت نفس پايه هاي ديگر سبک زندگي اي بودند که پدر تلاش داشت فرزندانش در آن مسير بار بيايند.
الف) قناعت و خويشتنداري
سادگي زندگي روستايي و دوري آنها از زرق و برق زندگي تجملاتي همواره زمينه ساز
الف) قناعت و خويشتنداري
سادگي زندگي روستايي و دوري آنها از زرق و برق زندگي تجملاتي همواره زمينه ساز بي اعتنايي به زخارف دنيوي چيزي که علماي دين آن را به مومنان توصيه مي کنند، مي باشد و در خانواده هايي که سبک زندگي شان را بر اساس آموزه هاي ديني قرار داده اند، هميشه در صدر قرار دارد.
اسکان خانواده يازده نفره حاج عباس در منزلي دو اتاقه با حداقل امکانات که گاه پدر با دست خالي به خانه مي آمد نه تنها اعتراض و اصطکاکي را بين اعضاي خانواده موجب نمي شد بلکه خويشتن داري اي بر پايه آموزه هاي ديني را به آنها القا مي نمود.
حميدرضا خياط ويس: اگرچه جمعيت خانوادهمان زياد بود و در ابتدا حقوق پدر کفاف زندگي را نميداد، اما قناعت نعمتي الهي بود که بسياري از خانوادههاي مسلمان، کمبودها و نقصها را با آن جبران ميکردند. از طرفي زنان عموماً نقشي همانند سرپرست در تامين معيشت خانواده داشتند.
در بسياري از خانهها از جمله ما حيوانات خانگي مثل مرغ و خروس، نگهداري ميشد، نان در خانه پخته ميشد. از نظر خوراک هم مثل امروز نبود که بخواهند مرغ و کباب بخورند، آن را ميگذاشتند براي موقعي که مهمان دعوت ميکردند. آن موقع ويس يک نانوايي بيشتر نداشت که آنقدر از نظر مشتري در مضيقه بود که به تعطيلي کشيده شد. آن موقع درآمد پدرم کفاف زندگي را ميداد. اما پس از اينکه مادرم بيمار شد، هزينههاي درمان فشار مضاعفي را به خانواده آورد. بهخصوص اينکه بيماري اش تقريباً دو سال طول کشيد و هم اينکه هنوز بيمهاي وجود نداشت که کمکي مالي برايمان محسوب شود.
فاطمه خياط ويس: زندگي ما در ويس از معمولي هم سادهتر بود. به قول قديميها هرچه درميآورديم با آن مي ساختيم در اصل مديريت خانه طوري بود که به زندگيمان مي آمد. خانهمان يک حياط بزرگ با دو اتاق کوچک داشت. يک اتاق مربوط به پدر و مادرمان بود و اتاق ديگر براي تمام بچهها. بارها اتفاق ميافتاد که پدرم با دستخالي به خانه ميآمد و ميگفت امروز کاسبي نداشتم؛ اما اينطور نبود که ما جا بخوريم و چه کنم چه کنم راه بياندازيم. چون توقعات مان مثل زندگي مان بسيار پايين بود و معمولاً مشکلي پيش نميآمد. پدرم تنها خياطِ ويس بود که علاوه بر اينکه به بچههايش خياطي آموخت، شاگردهاي زيادي نيز تربيت کرد که بعدها خود خياط شدند.
ب) استقلال فرزندان
حاج عباس نه براي کمک گيري از فرزندان براي تأمين معيشت خانواده، که خود به دليل رونق خياط خانه اش، از وضعيت مالي خوبي نيز برخوردار شده بود، بلکه با هدف آموزش به فرزندان که مرد بايد اهل کار و زندگي باشد و از بطالت اوقات خود پرهيز کند، فرزندان را در تابستان ها که مدارس تعطيل بودند ترغيب به کار يا دست فروشي مي نمود. گرايش اکثر خانواده هاي روستايي به چنين انديشه اي نيز کمک به ترغيب جواناني مثل عليرضا و برادرانش مي کرد که از چنين رويه اي پيروي کنند.
عليرضا نه مثل ديگر برادرانش که تابستان ها هر کدام خود را به کاري مشغول مي کردند؛ اما تلاش مي نمود که آنها را همراهي کند. با اين حال پدر براي اينکه پاي عليرضا را به کار و خانه بند کند، در مغازه خياطي اش، به شاگردي وا مي داشت.
حميدرضا خياط ويس: سابق بر اين، سياست پدرها بر استقلال فرزندان استوار بود، يعني ما تابستانها که از درس فارغ ميشديم، پدرمان بهاجبار ما را به مغازة خود ميبرد و اصرار داشت که ما پيش او شاگردي کرده و کار را بياموزيم تا در آينده به دنبال کار نگرديم.
من حتي در زمستانها بعد از مدرسه به در مغازة پدر ميرفتم و تا شب او را کمک ميکردم. حتي بعضي از پدرها معتقد بودند که فرزند بايد خرج درس و تحصيل خود را خودش دربياورد. بعدها وقتي سرکار رفتم پدرم هيچگاه از من نخواست که از حقوقم سهمي براي مخارج خانه بگذارم. اما ما طوري تربيتشده بوديم که وقتي حقوق ميگرفتم دو زانو نزد پدرم مينشستم و دستش را ميبوسيدم و بخشي از حقوقم را به اصرار خودم به او تقديم ميکردم.
دکتر درخشان نيا، برادر شهيد: خانواده ما از نظر مالي، خانوادهاي متوسط به حساب ميآمد اما بعدها برادرم آقا حميد، چون در شرکت نفت کار ميکرد و مجرد هم بود، به خانواده کمک مالي هم ميکرد. البته خواهرانم زود ازدواج کردند و از خانه رفتند، آنها اکثراً در سن 15 سالگي ازدواج نمودند اين خود بار مالي خانواده را کم کرده بود.
ج) تربيت ديني
همجواري منزل حاج عباس با مسجد ويس و حضور مستمرش در مسجد چه براي اقامه نمازهاي جماعت و چه براي شرکت در مراسم مذهبي بهترين فرصت را براي او فراهم آورده بود که بخش اعظم تربيت فرزندانش را به اين نهاد مقدس بسپارد، او گاه با مجبور کردن فرزندان به حضور در مسجد به اين مهم پافشاري مي کرد تا اينکه فرزندان با يافتن دوستان خود از بين افراد مسجدي، از آن پس مشتاقانه در برنامه هاي مسجد در کنار دوستانشان شرکت مي کردند. از طرفي مراسم عاشوراي حسيني که هر ساله با شدت بيشتري در ويس برگزار مي شد باعث استواري هر چه بهتر ريشه هاي ديني در کودکان و نوجوانان ويس از جمله عليرضا که با شور خاصي در آن شرکت مي کرد، مي شد.
منصور تهراني، خواهر زاده شهيد: حاج عباس فردي مومن و متقي بود که منش و رفتارش به فرزندانش هم انتقال پيدا کرده بود. يادم مي آيد هرگاه سري به خانه ما که در فاصله دوري از مسجد قرار داشت، مي زد به محض اينکه صداي اذان مسجد را مي شنيد، ناگهان مي ديدي غيبش زده، به مسجد که مي رسيدم او را در صف اول مي ديدم، چه نماز ظهر و عصر و چه نماز مغرب و عشا.
حميدرضا خياط ويس: معمولاً در خانوادههاي پرجمعيت تربيت فرزندان براي سرپرست خانواده کار مشکلي است، بايد مديريت خانواده طوري تنظيم ميشد که هم فرزندان از تربيت صحيح خانوادگي برخوردار باشند و هم آسيبي به تحصيل آنها زده نشود. خوشبختانه مسجد جامع ويس دقيقاً مجاور خانة ما بود و از همان کودکي پايمان به مسجد و نماز و منبر باز شد و تا پايان حضورمان در خانواده بهعنوان فرزند، اين موهبت همچنان ادامه داشت. همين مجاورت و رفت و شد به مسجد توانست خلاءهاي آموزش و تربيت را بهخوبي پر کند و همة اعضاي خانواده را به يک هويت و تفاهم مشترک برساند. آن موقع بازي خاصي براي بچهها بهخصوص در روستا تعريف نشده بود و تنها تفريح رفتن با پايبرهنه در کوچه و سر وکله زدن با همسن وسالان خود بود.
هفتساله بودم که يک روز پدرم در اوج بازيهاي کودکانهام، دستم را گرفت و بهطرف مسجد کشاند، هر چه گريه کردم که بگذار بازي کنم به خرجش نرفت. توي مسجد خودم را توي جمعيتي ديدم که هرکدام حداقل سي، چهل سال با من اختلاف سن داشتند. آنها دور تا دور مسجد نشسته و در حال قرائت قرآن بودند، به تشويق پيرمردها قرآني به دستم داده شد تا آيهاي را بخوانم، سواد قرآني نداشتم اما سواد فارسي را تازه آموخته بودم، با اين حال، قرآن دست و پاشکستهاي که خواندم بهشدت مورد تحسين قرار گرفتم. اين موضوع تمام دل ناخوشيهايم از مسجد را به تمايل و علاقه تبديل کرد، بهطوريکه از آن شب تصميم گرفتم هر شب به مسجد بروم. اين تمايل باعث کشاندن پاي عليرضا و ديگر برادرانم به مسجد شد. چون من برادر بزرگتر بودم و طبيعي بود که از من تبعيت کنند. کمکم هفتهاي دو سه بار در جلسات قرائت شرکت ميکرديم و در نمازهاي جماعت مسجد هم حضوري فعال پيدا نموديم.
احکامي که از رساله هاي مراجع تقليد در مسجد برايمان گفته ميشد، آموزههاي ديني که توسط امام جماعت مسجد در بين دو نماز بيان ميگرديد و مطالب عميق ديني که در مراسم مختلف از جمله اعياد اسلامي و مراسم عزاداري ارائه ميگرديد، ضمن اينکه در بالا بردن بينش ديني من و برادرانم بسيار مؤثر و مفيد بود، زمينههاي تقليد ديني و انجام عملي واجبات، مستحبات و ترک محرمات را در بين ما نيز فراهم آورد. عليرضا به دليل اينکه علاقة خاصي به من داشت، معمولاً به همراه من و پدرم به مسجد ميآمد.
همسر شهيد: عليرضا در مراسم عزاداري عاشوراي هرسال از علمداران پرو پا قرص تکاياي عزاداري بود و در کوي و برزن علم چرخاني ميکرد. هم خواهرانش و هم خواهرزادههايش تماماً افراد مذهبي و محجبهاي بودند و خودش هم همواره روي حجب و حيا تعصب خاصي نشان ميداد. توي روستا خانوادهاي سرشناس و قابلاطمينان بهحساب ميآمدند و ازنظر مالي متوسطالحال بودند؛ اما اينطور نبود که بخواهند به کسي فخرفروشي کنند.
د) دوري از گناه
اگرچه فسادي که رژيم شاه تحت عنوان تمدن گرايي و همراهي دنياي نو در برنامه هاي فرهنگي - اجتماعي دنبال مي نمود، کمتر به زندگي روستايي که از مظاهر تمدن ستم شاهي مثل سينما و تئاتر و کاباره و مشروبخانه به دور بود، آسيب مي رساند اما اين خطر براي عليرضا که اکثر جواني اش را در اهواز مرکز استان خوزستان مي گذراند پا برجا بود. پدر با مخالفت به ورود تلويزيون به منزلش که آن روزها پياده نظام تمدن غرب محسوب مي شد، تلاش داشت که تفاوت فرهنگي زندگي مومنانه و زندگي غربي را به فرزندانش القا نمايد و آنها را از خطر اين فرهنگ خود تمدن خوانده برحذر دارد.
دکتر محمدرضا درخشان نيا: تلويزيون خيلي وقت بود که پايش را در خانه ها بازکرده بود اما پدرم براي ما خيلي دير تلويزيون خريد، آن موقع من ده ساله بودم يعني سال 1354. البته آن روزها توي ويس هيچ سرگرمي نبود. براي همين پدرم از برنامههاي فساد انگيز آن نگران بود، سرانجام با اصرار ما تن به خريد تلويزيون داد.
فاطمه خياط ويس: در زمان طاغوت، چون مدارس، مختلط بودند. پدرم اجازه نداد که ما دخترانش، درس بخوانيم، معتقد بود که بهجاي تحصيل و سواد، فساد و بي بندو باري عايدمان ميشود. بزرگتر که شديم توانستيم در مدارس شبانه چند کلاسي درس بخوانيم و خود را هم تراز دختران هم عصرمان برسانيم.
هر) عزت نفس
مردمدار بودن حاج عباس از يک طرف و روحيه آرام و مهربان او از طرف ديگر نه تنها در بين اهل خانه که در جامعه نيز از او فردي محترم و معتقد، به نمايش گذاشته بود به طوري که فرزندان در بين خانه و کوچه و بازار از احترام خاصي برخوردار بودند و خود تلاش مي نمودند با پرهيز از برخوردهاي تند و پرخاشگرانه، به شخصيت خانوادگي آسيبي نرسانند. زندگي مسالمت آميز کليه اعضاي خانواده تحت عنوان خواهران و برادران ناتني، يکي از جلوه هاي زيباي فرهنگ ديني متأثر از عزت نفسي بود که پدر در خانواده مروج آن بود.
فاطمه خياط ويس: پدرم سواد شش کلاس نظام قديم را داشت و در تربيت ديني فرزندان بسيار کوشا بود. او شبها ما را دور خود جمع ميکرد و داستانها و حکايتهايي از پيامبران و ائمة اطهار(ع) برايمان تعريف ميکرد. پدر و مادرم سواد زيادي نداشتند؛ اما توي خانه با احترام ما را صدا ميزدند؛ و باعزت با ما رفتار ميکردند. انگار که مثل امروزيها کلاسهاي روانشناسي رفته باشند. اکنون نيز رابطة ما خواهر برادرها بهگونهاي است که اصلاً مشخص نيست از دو مادر هستيم. اين ويژگي را مديون تربيت صحيح پدرمان ميدانيم. چراکه او طوري با ما رفتار ميکرد که هيچگونه تبعيض و برجستگي نسبت به يکديگر نداشتيم. اکنون نيز همگي در خانة زنپدرم دورهم جمع و از احوال همديگر خبردار ميشويم.
برگرفته از کتاب " سردار آتش " نوشته عبدالرضا سالمی نژاد