eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
22 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مبدأ که باشد طوس، مقصد کاظمین است در آسمان‌ها هم زبانزد کاظمین است هر جا که بوی تو می‌آید کاظمین است با این حساب، امروز مشهد کاظمین است وقتی که محو دیدن باب الجوادیم انگار اصلاً زائر باب المرادیم مهر و محبت، حلم و بخشش، جود و رحمت در جان تو کرده تجلی بی نهایت شاعر می‌افتد پای توصیفت به زحمت داری به سر عمامه‌ی سبز امامت پاکی، زلالی، مهربانی و عطوفی ای معدن الرحمه، رئوف بن رئوفی بسکه خدای تو ملاحت بر تو داده دل می‌بری با چشم و ابروی گشاده ای تالی شمس الشموس، ای شاهزاده از کودکی هستی بزرگ خانواده وقتی علیِ اکبرِ مولایِ مایی یعنی تو هم خلقاً و خلقاً مصطفایی علم الیقین و مظهر توحید بودی در ناامیدی مایه‌ی امید بودی راه نجات از ورطه‌ی تردید بودی نُه ساله اما مرجع تقلید بودی خورشیدزاده! ماه پیشت رخ گرفته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جواب حاضران را داری به دست خود زمام آسمان را دادی به ما از صُلب خود صاحب زمان را عمری مسلمان‌های اسلام تو هستیم چشم انتظار مغز بادام تو هستیم معنا بگیرد علم و دانش تحت نامت حکمت همیشه می‌گذارد احترامت یحی بن اکثم مات و حیران کلامت جای سخن‌های تو بنویسم قیامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چشم تمنا را بدوزم بر نگاهی یا سیدالسادات اباجعفر نگاهی تا حال و روز من شود بهتر نگاهی کی می‌کنی بر جانب نوکر نگاهی با یک نگاه تو "موفق" می‌شوم من بر جمع اصحاب تو ملحق می‌شوم من سرچشمه‌ی مهر و عطوفت، کوه احساس بیرون زند از حجره‌ات عطر گل یاس بر روضه‌های فاطمه همواره حساس غیرت به مادر داری آقا مثل عباس مشتاق انجام امور ناتمامیم ما هم شبیه تو به فکر انتقامیم با سفره‌هایت هرکسی که آشنا شد بیرون نرفت از روضه‌ات حاجت‌روا شد هر جا که آمد نام تو دارالشفا شد با ذکر تو آجیل‌مان مشکل‌گشا شد عطری دگر بر هفته داده چهارشنبه ماییم و ختم یا جواد چهارشنبه نحن موالیکم بزهرا یابن سلطان یا سیدی! اُنظر اِلینا یابن سلطان ما را سفارش کن به بابا یابن سلطان روضه مهیا شد بفرما یابن سلطان گنبد به روی دوش خود پرچم گرفته بابا برایت مجلس ماتم گرفته ** عمری میان روضه هایت گریه کردیم بر غربت بی انتهایت گریه کردیم تو گریه کردی پا به پایت گریه کردیم با ضامن آهو برایت گریه کردیم شهری به پای رفتن تو غصه خورده همسایه از همسایه‌ی خود ارث برده از شدت زهر ستم بال و پرت سوخت تنها نه بال و پر، تمام پیکرت سوخت تو سوختی از غصه، قلب مادرت سوخت از تشنگی در بین حجره حنجرت سوخت ای وارث درد حسن، خون بر دلت شد وقتی شریک زندگی‌ات قاتلت شد شکر خدا سر نیزه و تیر و کمان نیست بر سینه‌ی تو رد پایی از سنان نیست در دست ام فضل دیگر خیزران نیست انگشترت دیگر به دست ساربان نیست شکر خدا دیگر به دنبال سَرِ تو از دشمنت سیلی نخورده دختر تو شاعر:
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد آفت تمام برگ و برش را گرفته بود از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد با دستهای خود کمرش را گرفته بود حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید... دستی دهان شعله‌ورش را گرفته بود او داد می کشید..،به دادش نمی رسند یک عده پست دور و برش را گرفته بود آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت ای کاش جرعه‌ای شررش را گرفته بود دور از مدینه غربت بغداد را چشید ارث غریبی پدرش را گرفته بود خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود ▪️ ▪️ در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود با ضربه های ممتد او استخوان شکست در پیش خواهری که سرش را گرفته بود ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود شاعر:
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است شاعر:
علیه‌‌السلام 🔹شوقِ سفر🔹 شب‌نشینانِ فلک چشم ترش را دیدند همه‌شب راز و نیاز سحرش را دیدند تا خدا سیر و سفر داشت همه‌شب، وَز اشک غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند... هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند... همه سیراب از این چشمۀ رحمت گشتند سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیدند... عمر او آینۀ عمر کم زهرا بود در جوانی همه شوق سفرش را دیدند دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم شعله‌های جگر شعله‌ورش را دیدند هرکه پروانۀ شمع غم او شد، هر شب عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند...
علیه‌‌السلام 🔹اشکِ کفن🔹 تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید بس کوه غصه بردم، بس خون دل که خوردم پیوسته از لبم جان جای سخن برآید.. از بی‌وفایی یار، این بود قسمت من من گریه‌کن بمیرم، او خنده‌زن برآید.. امروز بین حجره، فردا کنار کوچه فریاد غربت من از این بدن برآید نیکوست زهر دشمن در راه دوست کز من هم ساختن به آتش، هم سوختن برآید.. جا دارد از غم من هنگام دفن این تن خون در لحد بجوشد اشک از کفن برآید..
باقر علم حق تعالایم پنجمین حجت خدا هستم یادگار امام سجادم لاله ی باغ کربلا هستم بس که قدرم رفیع می باشد آمده از نبی سلام به من حرمتم را کسی نمی داند کینه توزی کند به من دشمن زهر دادند اگر به من غم نیست قاتلم خاطرات عاشوراست آنچه دیدم ز زهر بدتر بود وه چه غم ها که در دلم برپاست آنچه دیدم به چار سالگی ام تا ابد من نمی برم از یاد همره عمه روی تل رفتم دیدم از اسب جد من افتاد دیدم از تل یکی جلو آمد گره انداخت بین گیسویش جد ما زنده بود در گودال با لگد زد یکی به پهلویش چه بگویم زبان نمی چرخد یکنفر می برید حنجر را دیگری می دوید و می خندید بین دستش گرفته یک سر را مثل عمه به خاک افتادم هر دو دیده ز خون دل تر شد وای من ده سوار آمده بود.... به روی پیکری که بی سر شد بین گودال صحنه ای رخ داد که به شدت به خویش لرزیدم روی هر نعل تازه و میخش تکه های لباس را دیدم آه از آن لحظه ای که وقت غروب تا شد آزاد آب در آنروز شیر در سینه،شیرخواره نبود دیدم اشک رباب در آنروز آب آزاد شد ولی صد حیف اهل بیت نبی اسیر شدند بعد عباس نامسلمانان بهر اطفال خسته شیر شدند بعد گودال،مردم شامی تن ما را مدام لرزاندند وای بر من که عمه هایم را بین بازار و کوچه چرخاندند ****
ز کودکی غم و رنج و عذاب را دیدم قد خمیده و قلب کباب را دیدم نرفته از نظرم ظهر روز عاشورا شرار تشنگی و قحط آب را دیدم به روز یازدهم محشری به پا کردند دُر ناب را دیدم یکی به پشت حرم نیزه را فرو می‌برد سرشک دیده و حال رباب را دیدم به اشک دیده‌ی لیلا مدام خندیدند میان راه غم بی حساب را دیدم امان ز مجلس نامحرمان که در آن بزم به دست طفل سه ساله طناب را دیدم نظاره کردم و دیدم یزیدِ مست چه کرد به روی صورت جدّم شراب را دیدم ****
پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود دیدم آری دختری آواره بود گوش او چون گوش عمه پاره بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زپیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یکنفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمیدیدم ولی پشت خیمه نیزه بود ویک علی من خودم دیدم به صدآه وفغان عمه را درمجلس نامحرمان سرخ مویی بود باما درستیز بین ما میگشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را،ازهرطرف سهنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا،دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن،جمله اعضایش کبود ****
ز کودکی غم هجران به چشم خود دیدم هزار غم به بیابان به چشم خود دیدم غروب بود سر جدّ من بریده شدو به نیزه گشت نمایان به چشم خود دیدم چو نعل تازه به زدند، می رفتند به روی پیکر عریان به چشم خود دیدم تن برهنه ی جدّم کشیده شد هر سو به زیر پای سواران به چشم خود دیدم بدن نگو که به مثل خمیری افتاده امان ز سمّ ستوران به چشم خود دیدم چه داغها که به گودال و کوفه بود ولی به شام ظلم فراوان به چشم خود دیدم تمام قافله را دست بسته می بردند به جمع برده فروشان به چشم خود دیدم میان هلهله در مجلس شراب آن روز به طشت قاری قرآن به چشم خود دیدم تمام اهل حرم مثل بید لرزیدند چو خورد چوب به دندان به چشم خود دیدم به دست، چهره ی خود از حرامیان پوشاند سکینه بود پریشان به چشم خود دیدم ****
ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم دائما یاد،ز روی گل طاها کردم زهر سوزاند تمام بدنم را،اما یاد از غربت و مظلومی بابا کردم نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم از تماشای پدر شیون و غوغا کردم چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم تا که در طشت سر جد مرا آوردند مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد تا که حجام خبر کرد،خدایا کردم بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم ****
من ولی الله اکبر هستم پنجمین حجت داور هستم باقر آل پیمبر هستم از ستم طایر بی پر هستم همه دیدند ز من مهر و وفا باز کردند به من ظلم و جفا گر چه از زهر به خود پیچیدم کس نداند که چه غم ها دیدم از غم کودکی ام پاشیدم همه شب تا به سحر نالیدم گر به هم ریخته اعضایم شد قاتلم،دیده ی بینایم شد طفل بودم که اسارت دیدم خیمه ها را همه غارت دیدم من چهل روز حقارت دیدم عمه را بزم جسارت دیدم بزم می بود لعینی برخاست دختری را به کنیزی میخواست غنچه ها را همه پرپر دیدم بر سر نی،سر اصغر دیدم چادر پاره ی خواهر دیدم دم کاخ یزید،سر دیدم خاکها زخم رخش پوشیدند سر او را به زمین کوبیدند رفتم از یاد و نرفته از یاد همه ی زندگی ام رفت به باد تا که همبازی ام از ناقه فتاد زجر آمد ز ره و زجرش داد لگدی زد به تن او که خداش نکند قسمت کافر ای کاش
جوادی و کرم و جودِ تو چه بسیار است نگاه کن به گدایت ، اگر سزاوار است تویی همان که ، نگفته ، به ما عطا کردی گدا برای تو یک امشبی عزادار است بدونِ لطفِ تو من تا ابد تهِ چاهم من از تو مشهد و باب الجواد میخواهم شبِ شهادتت آقا دلم خراسان است گدا همیشه سرِ سفره ی تو مهمان است کسی که مشکلِ خود را بیاورد اینجا گره گشای حرم ، قلب و جانِ سلطان است تو جانِ حضرتِ سلطانی ای امامِ جواد امیرِ عالمِ امکانی ای امامِ جواد تویی همان که وقارش وقارِ حیدری است مقامِ تو ز خلایق مقام برتری است مورخانِ تواریخ در کُتُب هاشان نوشته اند جواد الائمه مادری است شنید روضه ی دیوار و در ز بابایش به خشم و اشک و غضب ، میزند روی پایش کسی که در همه عمرش فقیر را نان داد کسی که زندگی اش را به مستمندان داد چقدر سخت و غریبانه بین خانه ی خود به دستِ همسرِ خود ، همچو مجتبی ، جان داد درون حجره لبت خشک و چشمِ تو تر بود غریبیِ تو و اربابِ ما برابر بود توهم چو جد خودت بین مُلک بغدادی تو تشنه گوشه ی حجره به خاک افتادی کنیزکان همه کردند هلهله تا که به شیعیان نرسد از تو آه و فریادی خداروشکر سرت را کسی نبرد آقا تنِ مطهرِ تو ، پشت و رو نشد با پا ولی حسین تمامش اسیرِ غارت شد به اهل خیمه ی او بعدِ او جسارت شد برهنه ماند تنِ غرقِ خونِ شاهِ حرم و سهم زینب و اهلِ حرم اسارت شد از زبان حضرت زینب حسین ، بعدِ تو من شهره ، بین هر شهرم به دخترِ علی افتاد چشمِ نامحرم محمدحسین چاوشی امام جواد (ع) روضه