#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹آرزوی مادر🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
#سیدمحمدجواد_شرافت
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹دو لالۀ پرپر🔹
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
#محمدجواد_غفورزاده
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#قصیده
🔹دو خورشید جهانآرا🔹
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن...
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر...
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر...
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلکگستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر...
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حملهور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهانآرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر...
به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر...
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
#غلامرضا_سازگار
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
میبخشی اگر کم است اما بپذیر
این هم دو پسر تمام داراییِ من
#صابره_سادات_موسوی
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹رخصتِ میدان🔹
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
بعد از حبیب و حُر و زُهیر و غلام ترک
آماده میشوند جوانان یکی یکی
پا در رکاب، رخصت میدان گرفتهاند
با التماس، دست به دامان، یکی یکی
پیغمبرانه غزوه به پا کردهای که باز
غوغا کنند حمزه و سلمان یکی یکی
دیشب در آسمان دو انگشت معجزه
بودند محو روضۀ رضوان یکی یکی
روح تغزّلاند، شکوه قصیدهاند
شمشیر میکشند غزلخوان یکی یکی
از دست میروند عزیزان و... خیمهها،
کمکم شدهست کلبۀ احزان یکی یکی
بر نیزهها در اوجِ رجزآیههای کهف
تفسیر شد حماسۀ قرآن یکی یکی
بالای نیزهها چه غریبانه میوزند
انبوه گیسوان پریشان یکی یکی
#علی_اصغر_شیری
#عابس_بن_شبیب علیهالسلام
#غزل
🔹نمیدانم چه شد🔹
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
من فقط یادم میآید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمیدانم چه شد
آنچنان از شوق او سرتابهپا رفتن شدم
در شتاب رفتنم توسن نمیدانم چه شد
روبهروی خود نمیدیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمیدانم چه شد
سنگباران بود و من یکسر رجز بودم، رجز
ناله از من دور شد، شیون نمیدانم چه شد
من نمیدانم چه میگویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمیدانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمیدانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمیدانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهرۀ روشن نمیدانم چه شد
صورت من غرق خون بود و نمیدیدم درست
خیزران در دست اهریمن نمیدانم چه شد
::
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمیدانم چه شد
#سیدحمیدرضا_برقعی
#وهب_بن_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹مسیح، خوانده مرا...🔹
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از آسمان چهارم، مسیح میبارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!
برو که پیکر مصلوب و بیسرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است
به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است
نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقهات نغمهٔ اذان من است
اگرچه بعد تو صحراست خانهام امّا
چه باک؟ زینب کبری همآشیان من است
#سیدمحمد_بابامیری
#اسلم_بن_عمرو علیهالسلام
#غزل
🔹سلمان خیمهگاه حسین🔹
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
چشمش به ماه روی حسین است روشن و
در راه او دل و قدمش، قرص و محکم است
در خیمهها به زخمِ دلِ تنگ کودکان
با شعر و قصهگویی و لبخند، مرهم است
وقت نبرد، چشم جهان ماتِ رزم اوست
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
از فرط زخم عاقبت افتاد از نفس
چشم انتظار دوست، در این آخرین دم است
ای روضهخوان! کنار تنش گریۀ حسین،
باران رحمت است، مگو اشک ماتم است
صورت به روی صورت خونین او گذاشت
آری در این جهان چه کسی مثل اَسلَم است؟
#سیدمحمدمهدی_شفیعی
#زهیر_بن_قین علیهالسلام
#غزل
🔹مقام ارادت🔹
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پیات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزیدِ نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی
#مریم_سقلاطونی
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در هیأت عشاق جهان بیتردید
آرامش هر پیرغلام است حبیب
#علی_سلیمانی
#شعر_عاشورایی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یا حبیب🔹
...دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
در غم عشق است شادیهای دل
دل اگر بیدرد ماند، وای دل!
دل اگر داغی ندارد، تیره بِه
چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه
دل ز داغ عشق روشن میشود
شعلهشعله پرتوافکن میشود
هر که خواهد محفلافروزی کند
باید اوّل خویشتنسوزی کند
در دل آلاله افروزند داغ
داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ...
گرمی عشاق از داغ دل است
داغ دل آری چراغ محفل است
هر که داغ از عشق جان افروز نیست
در بساط سینۀ او سوز نیست
سینهای کز عشق بویی برده است
بر دل او مُهر داغی خورده است
داغ عشق آری ز دل سازد چراغ
ای خوشا آن دل که از داغ است داغ
هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه
لاله چون بیشعله شد، افسرده بِه
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
میرود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون است، چون؟
بر مشام جان رسید از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار
لالهای از آن میان کرد انتخاب
لالهای از داغها در التهاب
گفت: ای در خون تپیده کیستی؟
تو حبیب بن مظاهر نیستی؟!
گفت: آری من حبیبم، من حبیب
برده از خوان تجلّیها نصیب
قد خمیده روسیاهی موسپید
آمدم در کوی او با صد امید
در سرم افکند شور عشق را
تا به دل دیدم ظهور عشق را...
نالهام را رخصت فریاد داد
دیده را بیپرده دیدن یاد داد
گفت: با آن والی ملک وجود
حکمران عالم غیب و شهود:
تو حسینی، من حسینی مشربم
عشق پروردهست در این مکتبم
تو امیری، من غلام پیر تو
خار این گلزار و دامنگیر تو
از خدا در تو «مظاهر» دیدهام
من خدا را در تو ظاهر دیدهام
گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟
تو حبیب عالمی، من نیستم!
عاشقان را یک حبیب است و تویی
از میان بردار آخر این دویی
نخل پیر کربلا از پا فتاد
سروها را سرفرازی یاد داد
زیر لب میگفت آن دم با حبیب:
یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب!
در غروب آفتاب عمر من
یافت فصل خون کتاب عمر من
در دل هر قطره خون، بحریست ژرف
کار عشق است این و کاری بس شگرف
این کتاب از عشق تو شیرازه یافت
اعتباری بیش از اندازه یافت
دیدم آخر آن چه را نادیدنیست
راستی نادیدنیها دیدنیست
#محمدعلی_مجاهدی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹دوستی تا پای جان🔹
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوریست در چشمانت ای مؤمن!
- جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بیتردید تا خط و نشان باشد..
تو آن کوه کهنسالی که میگفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمکگیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
«حبیب» است آنکه پای دوستی تا پای جان باشد
#علی_فردوسی