eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. سرد و ابری هوای جا مانده سوز دارد صدای جا مانده دل شکسته، به گریه می گُذَرَد تک تکِ لحظه های جا مانده شوقِ دائم نصیب زائرها بغض و حسرت برای جا مانده ربنا! روزی ام زیارت کن... خواهشِ ربنای جا مانده شهرِ خلوت، سکوت و تنهایی این شده ماجرای جا مانده میکِشد آه و سینه اش تنگ است نوکرِ بی نوای جا مانده چاره ای نیست میشود حالا روضه ها  کربلای جا مانده ای رفیقان به مِهر بردارید! یک قدم هم به جای جا مانده... .
. سلام_الله_علیه از پریشان شدنم بستر من ریخت به هم بنگر از زهر،که بال و پر من ریخت به هم جگرم پیشتر از زهر جفا سوخته بود جگرم پاره شد و خواهر من ریخت به هم جگرم سوخته از خنده ی قنفذ باشد باورم نیست چنین باور من ریخت به هم با تو سربسته بگویم که درآن کوچه،چه شد مادرم پیش دو چشم تر من ریخت به هم دست من بود به دستش که ره ما سد شد بی هوا زد به رخ مادر من ریخت به هم وسط کوچه سر مادرمان پایین بود تا زمین خورد همه پیکر من ریخت به هم سر او خورد به دیوار به یک ضربه ولی تا که دیدم سر او را سر من ریخت به هم زینبم گریه ی تو قلب مرا می شکند ار تماشای تو خاکستر من ریخت به هم پهلویم چکمه نخورده ست چرا بی تابی فکر کردی نکند حنجر من ریخت به هم چون به گودال رسیدی بگو از سوز جگر غیرت الله ببین معجر من ریخت به هم **** .
. آن کشته که دین زنده زنامش باشد... پاینده نماز از قیامش باشد خوب است بر او گریه، ولی بهتر از آن سرمشق گرفتن از قیامش باشد اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد .
. میروم سمت خدا در امتداد اربعین کم نبردم روزی از فیضِ زیاد اربعین خوب و سرکش آمده...پاک و گنهکار آمده... سفره ات را پهن کردی در ستاد اربعین باوفا! میخانه ات را روی من بستی چرا؟! ریختی برهم مرا از بامداد اربعین مانع دوری ما را زودتر بردار چون برنمی داریم دست از اعتقاد اربعین فکر کردی تا قیامت صبر دارند عاشقان؟ دور تو جمعند مردم در معاد اربعین رفته ام هیات به هیات، صبح و شب امسال را چون نجف تا کربلا ...پای پیاده ...اربعین الشفا فی تربه الارباب...ارباب آمدم درد آوردم دَمِ باب المراد اربعین آخرش دیدی نبردی کربلا ما را حسین! رحم کن بر این گدای خانه زاد اربعین *** بشنو زینب! از لبی که سنگ خورده روی نی خسته برگشتی ز میدان جهاد اربعین زینب آمد کربلا را روضه مطلق کند زینب آمد تا سری را بر بدن ملحق کند .
. اگرچه خلقت دنیا ز نور پنج تن باشد کریم اهل بیت ما فقط باید حسن باشد حسن جان و حسن جانان، حسن ایمان، حسن قرآن بگو ذکرحسن هرجا مجالی بر سخن باشد حسین آقاست می دانم، خود من نوکرش امّا حسن اولاست هرجا که شهید بی کفن باشد چه فرقی می کند وقتی کریمی دوستت دارد... گدای پشت در مانده، گدایی مثل من باشد به کاهی، کوه عصیان مرا بخشیده ممنونم ندیدم هیچ آقایی چنین با حُسن ظن باشد شرف دارد بقیع او به کاخ هر سلیمانی شرف دارد به هر سنگی، اگر سنگ یمن باشد همه‌ گفتند حسین و گفت پیغمبر، حسن جانم که باید بعد زهرا و علی، او ممتحن باشد تصور کن که دور سفره او دشمنان جمعند تصور کن زن او هم حسابی بددهن باشد کنار ذکر یامحسن، خدا اسم حسن آورد* به آن معنا که پشت در یکی شان خط شکن باشد همانکه هیزم آورده، دو تا دست ِبزَن دارد حسن شد مادری اصلاً که کارش سوختن باشد کنار چادر خاکی به خاک افتاد و بعد آن مقرر شد مزارش خاکی و بی سینه زن باشد *یامحسن بحق الحسن(ع) .
در جگر می سوزد آهى در گذر از کوچه ها خاطراتی دارم اما بیشتر از کوچه ها آن چه دیدم را نگفتم لحظه ای با مادرم آن چه دیدم را نگفتم با پدر از کوچه ها یک کبوتر،نامه ای در دست بس کن!بگذریم! جمع کردم بعد از آن یک مشت پَر از کوچه ها کوچه ها یک روز سیلی، کوچه ها یک روز تیر دائما می بارد آری دردسر از کوچه ها شام کوچه، کوفه کوچه، در مدینه کوچه بود زینب از من بیشتر دارد خبر از کوچه ها شام اگرچه شام اما صبح محشر می شود می رود بر نیزه خورشید و قمر از کوچه ها  شاعر:
میان قافیه ها شد نصیب مال حسین غریب مال حسن بوی سیب مال حسین تویی غریب حسن جان قبول ای آقا ولی نجور لقب جز غریب مال حسین چقدر دور و برت یار بی وفا داری به عکس کرببلا شد حبیب مال حسین تو دیده ای که به مادر چه ها گذشته ولی بدان که نیست دلِ بی نصیب مال حسین نگفته ای تو از آنچه به چشم خود دیدی میان کوچه فراز و نشیب مال حسین من از معانی لٰا یوْمِ توست فهمیدم میان روضه نداری شکیب مال حسین تو گفتی و شده ثابت برای هر این قلبم که نیست بین مصائب رقیب مال حسین ببین که ناله ی هَلْ من حسین سر داده ببین که نیست جواب مُجیب مال حسین حرم برای تو مهدی قشنگ میسازد و هم شود کفنی عَن قریب مالِ حسین شاعر:
خنده بر این لب آزرده کجا می آید نفس از سینه اگر رفت چرا می آید؟ زرهم کو که بپوشم بروم تا مسجد؟! دارد از ماذنه انگار صدا می آید دوستانم به دوتا کیسه درهم رفتند ناله غربت من تا به خدا می آید آتش جان مرا چاره به جز آتش نیست زهر پیش نظرم مثل دوا می آید لخته خون ها همگی از دهنم میریزد وسط طشت بلا پشت بلا می آید اول کودکی ام زار  شدم پیر شدم گر به دستم همه ی عمر عصا می آید پیر آن کوچه ی باریک که راهش سد شد جلوی چشم ترم خاطره ها می آید باز انگار که یک سایه به چشمم خورده باز انگار غریبه سوی ما می آید باز انگار که حوریه میوفتد به زمین بروی چادر پاکش رد پا می آید با چه وضعی به عقب میرود و می افتد دو قدم مادر زارم جلو تا می آید شاعر:
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً «مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً شاعر:
مرد غریب شهر، کبود است پیکرت آهسته تر شده ست نفس های آخرت آقای من در آن وطن مادری تو یک مرد هم نبود شود یار و یاورت؟ تنها تویی که خانه شده قتلگاه تو تنها تویی که قاتل تو بوده همسرت چون تکه پاره ی جگرت را به طشت دید آهی کشید از دل و می گفت خواهرت: ای بعد مادر و پدرم سر پناه من آورده زهر کینه ی دشمن چه بر سرت؟ گفتی: زمان مرگ تو در بین کوچه بود روزی که بود دست تو در دست مادرت روزی که پیش چشم تو آیینه ی رسول افتاد روی خاک مدینه برابرت خون می چکد ز گوشه ی لب های تو ولی تصویر کربلاست در آن دیده ی ترت معلوم شد فراق تو داغی عظیم بود با سوگنامه ای که سروده برادرت عباس با حسین چگونه کشیده اند بیرون هزار تیر ستم را ز پیکرت حالا تویی و آن کرم بی نهایت ات حالا منم گدای قدیمی این درت یک لقمه نان دهی ندهی شکر می کنیم ما را نوشته اند بمانیم نوکرت یک روز اگر که گنبد زردت بنا شود می خواهم از خدا که شوم من کبوترت 🔸شاعر: ؟؟؟؟
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت انگار بوی تربت مُهر مرا داشت راه نجف تا کربلا آغاز می شد بال کبوترها یکایک باز می شد چشمان دنیا محو این پرواز می شد این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت این عشق،مجنون را به لیلا می رساند شاه و گدا را پای سفره می نشاند آهندلی را تا حریمش می کشاند انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است با سینه زن‌هایش شَوی همراه..،خوب است آن‌قَدر طعم روضه،بین راه،خوب است زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت هر موکبی که پابرهنه می رسیدم بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم طعم خوش چای عراقی را چشیدم آن استکان هایی که طعم باده را داشت ما آیه های روشن فتح المبینیم فرزند خاکی امیرالمومنینیم ما سینه زن های یل ام البنینیم آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه با گریه کارم راه افتاده همیشه زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه مادر هوای کودکش را هر کجا داشت موکب به موکب با برادر های دینی با همسفرهای شریف اربعینی تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد نام و نشان ها نیز کارایی ندارد در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت شب‌گریه ها بغض‌گلو را حفظ می کرد با یار حال گفتگو را حفظ می کرد این آبله ها آبرو را حفظ می کرد هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم در نیمه‌شب..،با زخم پا..،دشوار رفتم با رخت پاره در دل انظار رفتم امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟ این‌روزها از درد می بارم دوباره از هجر تو گریه شده کارم دوباره قصد گریز روضه را دارم دوباره می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت با قامتی خم خانمی از حال می رفت تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت آن روضه‌خوانی که تهِ گودال می رفت روی سر خود چادر خیرالنسا داشت اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند انگشت بی انگشترش را جمع کردند شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس می کنم افتاده ام از شیب گودال یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت یادم نرفته دختران بی قرارت یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد طفلی رقیه پابه پایم آب می شد زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم از حال و روزم بی خبر بودم برادر با شمر و خولی همسفر بودم برادر با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم با چادر خاکی سر بازار رفتم زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم از ازدحام کوچه ها رنجید زینب از هم محلی، کم محلی دید زینب همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد چادر نمازم را سرش اندازه میکرد خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه رفتم، برای ماندن اسلام رفتم با آستینی پاره شهر شام رفتم از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب از راه های سخت و بی برگشت رفتم با دست هایی بسته پای طشت رفتم پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر دارم به قتل صبر می میرم برادر