eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
9
0. شیر سرخ عربستان و وزیر شه خوبان پسر مظهر یزدان، که بُدى صاحب طبل و علم و بیرق و سَیف و حَشم و با رقم و با رمق اندر لقب او ماه بنى هاشم و عباس علمدار و سپه دار و جهانگیر و جهانبخش و دگر نایب و سقا دید کاندر حرم خسرو خوبان شده بس ناله و افغان و پر از شیون طفلان همه شان سینه زنان نوحه کنان موى پریشان دل بریان سوى عباس شتابان که عموجان چه شود جرعه آبى برسانى به لب سوختگان کز عطش آتش بگرفته گلوى ما *.....* (شه با وفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتى ابوالفضل) غضب آلود ز غیرت شد و عباس بشد موی تنش راست، زجا خواست، بخود گفت که عباس، تو اشجع به همه ناس، عجب از تو است که با این همه مردی و شجاعت، شود از صولت تو زهره ی شیر فلکی آب، عجب آسوده نشستی و روان شو بنما آب مهیا. شه باوفا ابوالفضل،  صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *....* پس علم کرد قد سرو دل آرا، به سرش تاج زمِغفِر که زدی طعنه به قیصر، به تنش کرده زره چشمه ی او تنگتر از چشم حسودان بد اختر، به کمر بست یکی تیغ مهندس به میان سرو، دو پیکر، به سردوش یک اسپر به مثل گنبد مینا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل،        معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس ز اصطبل برون کرد، یکی توسن صرصر تک و ، فرخ رخ و طاووس دم و یال پر انبوه به پیکر چو یکی کوه، خط و خال چو آهو، که از شیهه ی او گوش فلک کر شد و رفتی به ثریا. شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس بیاویخت بدوش دگر خویش، یکی مشک چو مشکی که بدی خشک تر از لعل لب ماه مدینه، گل گلزار سکینه، به فغان گفت که یا بنت اخا، ناله مکن، ضجّه مزن، ز آنکه عموی تو نمرده روم الحال کنم بهر تو من آب مهیا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پور حیدر چو یکی مرغ سبک روح، مکان کرد روی عرشه ی زین، روح الامین، گفت که ای احسنت از آن مادر فرزانه، که آورد چو تو شیر دل و ناموری را که دو زانوش گذشتی ز سرو گوش فرس یکسره هی هی به تکاور زدی همچون علی عالی اعلی، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس به تعجیل سوی شط فرات آمده، مانند سکندر، زپی آب حیات آمده، آن شیر غضنفر، نظری کرد بر آن آب، که چون اشکم ماهی بزدی موج بفرمود که ای آب، عجب موج زنی، لیک نداری خبر از تشنگی عترت طاها،  شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس به تکبیر بزد نعره، همان شیر به جولان شد و در صحنه ی میدان شد و پاشید زهم لشکر کفار، یکی گفت که ای قوم گریزید که این است ابوالغزه، تُهَمتَن، لقبش ماه بنی هاشم و باشد  پسر حیدر صفدر، شده منسوب به سقا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * از چه ای آب، عجب می روی، اما خبرت نیست، سکینه، گل گلزار مدینه، رخ مهش بفسرده، زعطش غش بنموده، آخر ای آب تویی مهریه فاطمه اما پسرش شد ز تو محروم، همان             سید مظلوم، الهی که گل آلود شوی، تا به ابد (شوقی) غمدیده از این غم شده دیوانه و شیدا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. ✍ .
  اگرجاری‌ام جاری از چشمه‌های غدیرم صدای غدیرم برای علی‌ام برای غدیرم من از نسل زهرایم از بچه‌های غدیرم من از امتداد بلندِ ندای غدیرم اگر می‌پَرَم در هوای غدیرم اگر واژه‌ام در رسای غدیرم ثنای غدیرم که از مرتضایم و بعد از علی زنده از مجتبایم که مدیون صلح قیام آفرینم که مدیون تدبیر دیّان دینم که مدیون مردی حق الیقینم رسیدم مگر دامنش رابگیرم اگر با غدیری اگر با غدیرم بگو شُکرِ حق شکر الطاف سبحان بگو از کریمِ کریمان بگو فاطمه شاد گردد از این روح و ریحان بگو یا حسن جان  چه غم داری امشب اگر گیرِ گیری اگر سر به زیری اگر تشنه‌ای یا ترک خورده‌ای یا کویری اگر خانه خانه پِیِ در گشایی اگر کوچه کوچه پِیِ دست گیری اگر در گره‌های این زندگانی اسیری  اگر بی نصیبی میان جوانی اگر میکشی دردها را به پیری اگر نامُرادی اگر بی نوایی فقیری چه غم داری امشب چه کم داری امشب بگو از همینجا از این خاک ایران  بگو از خزر از خلیج وخراسان بگو زیرِ ایوان‌طلا  زیرِ باران بگو یا حسن جان دل من اسیر از قدیم و ندیم است دلم یاکریم است دلم باکریم است نه دست دلم نیست تقصیر چشمی رحیم است که تفسیر رمز الف لام و میم است به هرجا دویدم فقط این شنیدم فقط این شنیدم که آقا کریم است که می‌آید و روی لبهای من تا قیامت فقط یاکریم است شنیدم حدیثی حدیث نفیسی که دیدند روزی گدایی که حیران لطفِ حسین است گدایی که می‌دید در زیر دِین است گدایی می آمد از دل دعایش که پرکردارباب ما  دستهایش گدایی که می‌گفت یکسر بیایَد پس از این فقط پشت این در بیایَد مکرر بیایَد به او گفت آقا اگرچه دراینجا کرم دیدی اما کریم غریبِ خطا پوش ما را ندیدی مرادیدی اماحسن را ندیدی که وقتی به سائل دهد بارِ دیگر نیایَد مکرر نیایَد چنان بی‌نیازش کند که به این در پِیِ کیسه‌ی زر نیاد  زِ دست کسی جز حسن این چنین بَر نیاید وشایدحسین آید اما برایم شبیه حسن جان برادر نیاید چه‌ها می‌کند او به خیلِ  گدایان  بگو یاحسن جان جهان جان گرفت و معطر شد امشب که تقدیر عالم مقدر شد امشب زمین زَر شد امشب که از کهکشانها نه از آسمانها فراتر شد امشب لبِ بامِ اینجا برای تماشا برای تمنا که جبریل آمد کبوتر شد امشب خدا مست الله اکبرشد امشب  ظهورِطهورِکمال و جمال و جلال و خصالش   به مظهر  پیمبر اسیر پیمبر  و قنبر که مبهوت حیدر شد امشب علی الغرض جان من شد پدر فاطمه وای مادر شد امشب علی نام او گفت و گفت ای مرا جان بگو ای حسن جان  سپاه علی را سپهداری آقا تو سرداری آقا جگرداری آقا تو در پیش مولا علم داری آری به میدان قدم داری آری که تیغ دودَم داری آری جلوداری آری تو مثل شهابی تو گرم شتابی تو مانند تیری  جمل را امیری شتربان آن ناقه‌ی سرخ مو دیدت اری که مانند شیری جمل نه زمین بینِ مُشتت حسین است پشتت امیری حسن گفت و نعم الامیری بگو با دلیران بگو با حسین و بگو با ابالفضل با جمع شیران بگو یا حسن جان اگرسایبانی نداری اگر زایری میهمانی نداری اگر حوض و فواره شمع وچراغی و طاق و رواقی پراز آینه یااگرخادمانی نداری اگر زائران تورا می زنندو به جز غم نشانی نداری بجانت قسم خواهم آمد برای حرم خواهم آمد که روزی به پشت امامم قدم درقدم خواهم آمد حرم سازیت کارایرانیان است وآن دم ضریح تو آماده دراصفهان است ببین کارگرهای خودرا ببین رفتگرهای خودرا که جارو به مژگان کشیم وغبار توراروی چشمان گریان کشیم و وبا روضه هایت حسن جان کشیم و دو دم می کشیم از دل وجان پریشان فراوان بگو یا حسن جان
. بحرِ طویل ولادت حضرت زینب سلام اللّه علیها سحر آمده وُ گاهِ‌ تراویدنِ باران به چمن‌هاست گهِ خنده‌یِ غنچه به برِ دشت و دَمن‌هاست وَ شبنم متبلور به رویِ برگه‌یِ سبزینه‌یِ باغ وُ .... به رویِ صورتِ گلهاست آفتابی به زمین تاخته و ُ ظلمت و اندوه برانداخته و ُ بعدِ بارش هفت رنگی به سماوات مهیّاست آسمان گلشنِ عشقِ علوی گشت چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! بیایید درِ خانه‌یِ حیدر که کنون اسوه‌ای از حُجب وُ عفافِ نبوی شهره‌یِ آفاق به ایثار و پرستاریِ دلدار بلیٖ زینبِ کبری به رویِ دامنِ زهراست چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! شگفتا که شکوفا شده گلواژه‌یِ صبر و ُ همه‌یِ معنی وُ اندازه‌یِ یک لیله‌یِ قدر و ُ صورتِ ماهِ شبِ چاردهِ بدر و ُ پس از فاطمه چون مریم و ساره همچنان مادرِ غم‌پرورِ موسی می‌نشیند به اِرم بر رویِ تختِ افضل و صدر و ُ می‌فروشد به تمامِ بانوانِ جنّتی فخر که من یارِ حسینِ ابنِ علی فخرِ جهانم عاشق و مستِ حسینم مقتدایِ عاشقانم قلبِ من می‌تپد از عشقِ وی و ُ می‌رود از تن به در از غصّه‌یِ او تابم و جانم عشقش آمیخته با گوشتم و پوستم و روح و روانم آتشِ ماتم و داغش می‌زند بر استخوانم ضربانِ دلِ من نامِ حسین و مدحِ او وِردِ زبانم من پلی بینِ دو دریایِ کمالم مَظهرِ یَلتَقیانم بحرِ صبر است حسن بحرِ کرامات حسین و ُ در میانِ این دو دریا من نشانم عصرِ عاشور به آن قافله‌یِ بی‌سر وُ سامان ساربانم مادرِ ماتم وُ اندوه وُ غم وُ دردِ زمینم در صبوری آسمانم من گرفتارِ حسینم دل و دلدارِ حسینم بی حسینم نتوانم بی حسینم نتوانم زینبم دخترِ صبر وُ زینبم مادرِ ایثار زینبم خواهرِ عشق وُ عمّه‌یِ سرورِ بیمار زینبم بانویِ ویرانه‌نشینِ مَه‌جبین وُ اُختِ عبّاسِ علمدار منم انگشت‌نشانِ شهرِ کوفه منم آنکه دست بسته می‌کند شام گرفتار من سخنور چو علی‌ام صابرم من حسنی‌ام باحیایم فاطمی‌ام مونسِ خونِ خدایم سِپرِ دوّم علی‌ام عمّه‌یِ داغ به جان دیده‌یِ یابن‌العسکری‌ام زینبم من زینبم من
. علیه السلام داشت آرام قدم برمی‌داشت شیخ الاسلام قدم برمی‌داشت مست می‌کرد هرآنچه که سر راهش بود ماه مست از روی چون ماهش بود کوچه‌ها مست و خیابان‌ها مست ،مست تر هر خانه مثل این بود که در میخانه باده و جام قدم برمی‌داشت همه مشغول تماشای نگاهش بودند مات از جلوه‌ی زیبای نگاهش بودند چه نگاهی به‌به که ز اعجاز مسیحایی اش از بادیه‌ی خشک چمن می روید غنچه باغ ختن می روید سوسن و لاله و زنبق همه در دشت و دمن می‌روید و خلاصه چه تماشایی بود من همیشه سر هر کوچه که او‌ رد می‌شد می نشستم هربار هر زمان حال دلم از بد دوران و زمان بد می‌شد آنقدر زیبا بود که مسیری که به بیتش می‌خورد دائم از شدت دلباخته‌ها سد می‌شد خودم من نیز گرفتار جمالش بودم تشنه‌ی جام وصالش بودم محو اخلاق و کمالش بودم چه مسیحایی بود تا که دستش به سرم گرم نوازش می‌شد دلم از شوق گرفتار همان چهره‌ی بازش می‌شد و زبانم و نگاهم پره خواهش می‌شد که اگر می‌شود آقا به من خسته و درمانده و سائل کرمی یا که اگر درهمی از کیسه‌ی شاهانه نه از فضل کریمانه‌ی خود بذلکنی مثل هربار محبت می‌کرد بس که از لطف عنایت می‌کرد که مرا غرق خجالت می‌کرد تازه یک‌بار که از شرم نگاهم فهمید زود نعلین خودش را بخشید و چه آقایی بود تا که یک روز سواری وسط شهر که از شام عرب بود چنان چهره‌اش آشفته و پر بغض و غضب بود که من دانستم به سرشنیت شومی دارد گره انداخت به ابرو و دوتا مشت و به بازو و چنان با عجله با همه نیروی به سمت حسن آمد و دهان را وا کرد تو بگو‌ کوره ای از آتش کینه که رسانده‌ست خودش را به مدینه و چقد طعنه و نفرین و چقد حرف بد و زشت به روی لبش آورد وَ دشنام بدی داد که تو باعث شرمندگی و ذلت اسلامی وبدنامی و تو مایه ننگی و خلاصه که همه جمع شدند از همه‌ی شهر که این کیست که با این غضب و قهر به آقای کریم اینهمه الفاظ رکیک و بد و بیراه بگوید یکی دست به تیر و دگری دست به شمشیر که فرمود در این بین حسن شاه کریمان جهان اسوه‌ی اخلاق و ادب : ساکت و آرام بمانید و بدانید که این مرد غریب است وکمی خسته و تشنه است کمی آب دهید آتش بین جگرش را ، بتکانید غبار سفرش را یقینا که گرسنه‌ست و فرمود که این جان من است و قدمش روی دو چشمان من است و بخدا شامل احسان من است و پساز این لحظه بدانید که مهمان من است و چقد این منشش سیره‌ی زهرایی بود خاطرم هست که این مرد کریم این‌که با بی ادب شام چنین تا کرده یک زمان بین جمل معرکه برپا کرده تیغ ابروی کجش دروسط میمنه غوغا کرده همه مبهوت رجزخوانی و جنگیدن و رقصیدن شمشیر حسن در دل میدان بودند همه‌ی لشگریان از غضب و هیبت این شیر پریشان بودند پریشان که نه حیران بودند که علی در وسط جنگ رجزخوان شده یاکه اسدالله جوان‌تر شده یا اینکه حسن جلوه‌ی حیدر شده‌ یا اینکه علی عازم خیبر شده است خاطرم هست که این شیردل بخشنده این یل رزمنده از دل میمنه تا میسره را مثل یک شیر شکاری طی کرد چارتا پای شتر را پی کرد و چنان نعره کشید که سوارش پس از آنروز که از ترس به خود می لرزید تا به امروز فقط خواب پریشان حسن را همه شب می بیند که حسن قوت بازوی علی بن ابیطالب و بر کل یلان غالب و در وصف نیاید که نوشتند علی در وجناتش علی در سکناتش علی در حرکاتش علی در کلماتش علی در ضرباتش علی در حسناتشعلی در نفحاتش علی در برکاتش علی در جملاتش علی در همه جا در همه ی قول بیانش به اذانش بهنمازش به سجودش به رکوعش به وجودش به صیامش به قیامش به قعودش شده تکرار نه اصلا متجلیشده عالی شده اعلی شده مصداق اشداء علی الکفار است که حسن سیدالابرار و حسن حیدر کرار به تکراررسیده است به این کسوت و این صولت و این نسبت او تا ابدالدهر نثار همه‌ سادات که بر آل محمد به محمدصلوات