#حضرت_محسن_شهادت
#احراق_بیت
#محسنیه
بالفرض که چشمان بشر بسته بماند
این قصه بنا نیست که سر بسته بماند
باید همه خلق بدانند که تا حشر
داغیست که بر روی جگر بسته بماند
در کوچه اگر راه ببندند به مادر
خوب است که چشمان پسر بسته بماند
باز است در خانه مولای من اما
بر روی ابوبکر و عمر بسته بماند
با ضرب لگد باز شود هر دری اما
یا رب تو مدد کن که مگر بسته بماند
در باز شد و مادر ما بچه اش افتاد
در سوخت نشد مثل سپر بسته بماند
ای فضه بیا تا که نبینند خلایق
ای فضه بیا تا که نظر بسته بماند
بی هوش که شد فاطمه بردند علی را
خاموش که شد فاطمه بردند علی را
#سیدمحمدحسین_حسینی
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_محسن_شهادت
#محسنیه
باغبانى همچومن شرمنده ازگُلها نشُد
غُنچه ى نشكُفته ام گُلبرگهايش وا نشُد
آشيانى را كه با هم ساختيم آتش زدند
هر چه پيغمبرص سفارش كرده بود اِجرا نشُد
پاىِ نا مَحرَم نبايد باز ميشُد در حَرَم
با تمامِ قُدرتم مانِع شُدَم ، اَمّا نشُد
ضَربه اى با پا به دَر زَد، سخت پهلويم شكست
بعد از آن زهرا براى تو دگر زهرا نشُد
ريسمان را باز مى كردم ، اگر قُنفُذ نَبود
با غَلافِ تيغ مُحكَم زد، به دستم وا نشُد
در ميانِ شُعلِه ها دِلواپَسِ زينب
شُدم
دود بود و ، هرچه گَشتَم دُخترَم پِيدا نشُد
#سعید_خرازی
#محسنیه
#حضرت_محسن_شهادت
#احراق_بیت
#بای_ذنب_قتلت
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند
این روضۀ ناموسی و این قصۀ کوچه
تکرار مکرر شده سادات ببخشند
دیوار که تقصیر ندارد به گمانم
هر چه شده از در شده سادات ببخشند
مادر که زمین خورده و بابا که شکسته
ششماهه که پرپر شده سادات ببخشند
مظلومۀ دنیاست ولی قاتل زهرا
مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند
دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم
ارثیّۀ مادر شده سادات ببخشند
ارثیّۀ پهلوی لگد خوردهء مادر
سهم علی اکبر شده سادات ببخشند
گهوارهء ششماهۀ زهرا به گمانم
وقف علی اصغر شده سادات ببخشند
سهمیّۀ رخسار کبودش به خرابه
تقدیم به دختر شده سادات ببخشند
البتّه رسیده است به او ارث ، اضافه
چشمی که مکدر شده شده سادات ببخشند
ظلمی که به زهرا شده ، تکرار به نوعی
با زینب مضطر شده سادات ببخشند
در شام خدا داند و زینب که به نیزه
با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
#مهدی_مقیمی
#حضرت_محسن_شهادت
#محسنیه
#سقیفه
امان نداد سقیفه به چشم های ترت
هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت
هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی
که خواستند ببینند باغ بی ثمرت
برای امر خلافت شروع شد قصه
بساط هیزم و آتش نشست پشت درت
((به روی سینه ی تو جای بوسه ی میخ است))
و خنده کرد عدو بر شکستن کمرت
نیاز بود که طفلت بزرگتر باشد
اگر که خواست میان بلا شود سپرت
به جای ظلمت خانه فروغ بود ای کاش
تمام قصه ی کوچه دروغ بود ای کاش
#مهدی_فلاح_نیا
#حضرت_محسن_شهادت
#محسنیه
#سقیفه
امان نداد سقیفه به چشم های ترت
هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت
هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی
که خواستند ببینند باغ بی ثمرت
برای امر خلافت شروع شد قصه
بساط هیزم و آتش نشست پشت درت
((به روی سینه ی تو جای بوسه ی میخ است))
و خنده کرد عدو بر شکستن کمرت
نیاز بود که طفلت بزرگتر باشد
اگر که خواست میان بلا شود سپرت
به جای ظلمت خانه فروغ بود ای کاش
تمام قصه ی کوچه دروغ بود ای کاش
#مهدی_فلاح_نیا