eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه دیدم از همه آزار «أبکی لِلْحسین» سنگ خوردم از در و دیوار «أبکی لِلْحسین» مرد پیش دشمنش از گریه خودداری کند من که چشمم هست گوهربار «أبکی لِلْحسین» من پسر دارم چه غم دارم اگر آواره ام وای این آقاست دختر دار «أبکی لِلْحسین» گرچه دست و پا زدن با دست بسته مشکل است فکر گودالم به روی دار «أبکی لِلْحسین» آنقدر که نی سفارش داده اند این کوفیان قتلگاهش میشود نیزار «أبکی لِلْحسین» آنقدر بغض علی دارند ، بعد از کشتنش باز هم دارند با او کار «أبکی لِلْحسین» کاش میشد می نوشتم با علی اصغر نیا داغ شش ماهه بود دشوار «أبکی لِلْحسین» کاش میشد مینوشتم بیشتر از مشک آب بهر زینب پوشیه بردار «أبکی لِلْحسین» ترس آن دارم که اینجا پای زینب وا شود کنج زندان و سرِ بازار «أبکی لِلْحسین» ترس آن دارم سرش سر دربیارد از تنور عاقبت آن سرور و سالار «أبکی لِلْحسین» ... وقتی گریه مسلم را دیدند از روی طعنه گفتند کسی که داعیه سلطنت و طمع حکومت دارد این طور گریه نمیکند حضرت مسلم فرمودند وٰلكِن أبكي لِأَهلِيَ‌ المُقبِلينَ‌ إلَيَّ‌، (أبكي للِحُسَين وآلِ‌ الحُسَين) ریاض القدس ج ۱ ص ۵۶۶
چه قدر فاصله دارد سر من و سر تو ‏خدا کند که بیفتد دوباره محضر تو به راه آمدن تو نشسته دلخسته فراز دار الاماره سر کبوتر تو اگر که نامه نوشتم بیا، پشیمانم میا، که کوفه گرفته بهانهٔ سر تو میا که نقشه کشیدند مردمان یهود برای بردن خلخال پای دختر تو ‏میا که نیزه فروشان شهر می‌خوانند دعای رزق به پای گلو و حنجر تو میا که نعره کشان سوی تو روانه شدند برای هلهله پیش علی اکبر تو عمود آهن و نیزه فراهم آوردند برای فرق علمدار و چشم حیدر تو میا که حرمله دارد سه شعبه می‌سازد برای بوسه گرفتن ز حلق اصغر تو
اینجا سخن از نیزه و شمشیر و سنگ است بازار کوفه تیر و خنجر می فروشند چشم ابالفضل و گلوی اصغرت ، آه تیر سه شعبه را گرانتر می فروشند
سر دارالعماره زار و بی جانم، حلالم کن نوشتم که بیا اما پشیمانم، حلالم کن نکردم لحظه‌ای گریه برای غربتم اصلاً برای غربتت اینگونه گریانم، حلالم کن فقط یک پیرزن در کوفه از مسلم حمایت کرد اسیر خدعه‌های ابن مرجانه‌م، حلالم کن سر فرزند یک بدکاره عهد خود رها کردند من از این قوم کوفی روی گردانم، حلالم کن هر آن کس حرف حق گوید، دهانش سنگ خواهد خورد به فکر زینبین و سنگ بارانم، حلالم کن علی اکبر، علی اصغر، نبینی داغ اولادت فدای بچه‌هایت جان طفلانم، حلالم کن همینکه بی هوا چشمم به چوب خیزران افتاد میان ظرف آب افتاد دندانم، حلالم کن به قطره قطره خونی که میان مشت من پُر شد نوشتم بر زمین، با دست لرزانم حلالم کن اگر این آب، خونی شد فدای کام عطشانت مُواساتم شد اینگونه که عطشانم، حلالم کن شهیدانت همه بر روی پایت جان دهند اما غریبانه اسیر درد هجرانم، حلالم کن اراذل با منِ مسلم چه‌ها کردند در کوفه به یاد خواهرت خیلی پریشانم، حلالم کن تنم را بر زمین در پشت مرکب می‌کشند اما برای پیکرت پاره گریبانم، حلالم کن زبانم لال این‌ها تشنه‌ی تاراج تو هستند بخوان این نکته را از جسم عریانم، حلالم کن
دل پیغمبر از این غم شکسته دو تن شد راهشان در کوچه بسته بر آن دو تا ابد گرید پیمبر یکی مسلم یکی زهرای اطهر یکی بر روش درب خانه بستند یکی با درب پهلویش شکستند یکی داده ز کف کاشانه اش را یکی گم کرد راه خانه اش را یکی از طفل هایش بی خبر بود یکی دستش به دستان پسر بود یکی از سنگ دندانش ترک خورد یکی از دست نامحرم کتک خورد یکی بر سینه کوهی از شرر داشت یکی بر سینه زخم از میخ در داشت یکی آشفته از حال حسین است یکی زائر به گودال حسین است
زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیفتد موی سفید تو در خضاب نیفتد راه نبندند بر تو مردم کوفه پرده نشینت در اضطراب نیفتد سر به بیابان کربلا نگذاری جسم تو بی سر در آفتاب نیفتد دوره نگیرند کوفیان پسرت را اکبرت از اسب با شتاب نیفتد نشکند از بی برادری کمر تو دست اباالفضل بر تراب نیفتد داغ عطش بر دلت دمی ننشیند حنجر طفلت به التهاب نیفتد تشنگی از نای اصغرت نبرد  نا از عطش آن چشمها به خواب نیفتد دختر شیرین زبانت آب بنوشد تا به لبش هول آب آب نیفتد راهی گودال اگر شدی نظری کن تا که سکینه به آب و تاب نیفتد سنگ نگیرد نشانه‌ات روی مرکب پای نگین تو از رکاب نیفتد گردن باریک تر ز موی تو ای گل مثل در شیشه‌ی گلاب نیفتد کار به عمامه و عبات ندارم پیرهنت دست شیخ و شاب نیفتد زینبت از خیمه قتلگاه نیاید چشم حرامی بر آن جناب نیفتد کاش در آن های و هو به جای النگو دست زنان حرم طناب نیفتد فاصله‌ی ناقه تا تراب زیاد است دخترت از ناقه بر تراب نیفتد معجر و چادر که هیچ در دل بازار سایه‌ی زنها هم از نقاب نیفتد راهت بر مجلس شراب نیفتد چشمت در تشت بر رباب نیفتد یابن الزهرا سفر به خیر ، الهی زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیفتد
به تماشای من خسته همه می مانند نَفَس آخر من شد ، همگی می دانند ای به قربان سرت ، از همه سرگشته ترم در و دیوار به سرگشتگی ام حیرانند سنگ دلها همه در دامنشان سنگ بود میزبانان به خدا منتظر مهمانند گر بیاری تو به همراه ، عزیزانت را با عزیزان ، حرمت را ، همه می سوزانند امشب ای کعبه ی من! سوی مدینه برگرد برنگردی ته گودال ، برت گردانند تا به حالا، سر بازار ، نرفته زینب سر بازار ، همه خارجی اش می خوانند با رقیه تو میا ، جانِ رقیه برگرد همه آماده ی سیلی زدن طفلانند ترسم آن است ز سیلی ، سر او برگردد او اگر تار ببیند ، همه در می مانند حرمله خنده کنان تیر سه شعبه برداشت همگی منتظر کودک نیمه جانند ترسم آن است که شش ماهه ، دو شش ماهه شود به جدا کردنش از هم ، همه هم پیمانند
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود! ترسم این است رقیه سر بازار رود کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟ دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟ ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند راضی‌ام از تن من جامه به غارت ببرند راضی‌ام دختر من را به اسارت ببرند راضی‌ام طعنه به من عالم و آدم بزند راضی‌ام حرمله با تیر به چشمم بزند در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب بین انظار به اجبار نیاید زینب من خجالت زده‌ام بابت فردا، ای داد جگرم سوخت! جگر گوشه‌ی زهرا ، ای داد جگرم سوخت جگر گوشه‌ی زهرا! برگرد بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد چه بلاها که سر نامه‌برت آوردند ! یادم آمد چه به روز پدرت آوردند من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید   چه بگویم! که در این بُغض سخن می‌ماند تن عریان تو بی غسل و کفن می‌ماند..
هوا هوای غم است و هوای خونجگری به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست همیشه عاقبت عاشقی است دربدری به مسجدی که امام جماعتش بودم نماز مغرب من شد اقامه یک نفری دوباره نامه نوشتم برای تو اما به غیر آه ندامت نبود نامه بری تو احتیاج نداری به نامه مسلم که بهتر از همه از حال کوفه با خبری به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی در این مسیر به جز عشق را نمی نگری بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند در این مسیر کنار خودِ پیامبری بیاور اصغر خود را که با شهادت او ز کوفیان ریاکار آبرو ببری جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را به سوی رزم بیاور برای جلوه گری ولی فدای تو گردم میار زینب را که شهر پر شده از مردمان خیره سری کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد اگرچه می گذرد از محله پدری از این مسیر گذر می کند، عجب گذری به سوی شام سفر می کند، عجب سفری
کی می شود سحر، شب تنهاییم حسین کس نیست آگه از دل شیداییم حسین ‏پایم ز راه مانده و دستم به ریسمان درکوچه­های کوفه تماشاییم حسین ‏من را نشان دهند به انگشت کوفیان عشقت کشیده است به سوداییم حسین ‏از بسکه خون گریسته­ام از فراق تو از دیده رفته قدرت بیناییم حسین ‏غم نیست گر بود به تن من هزار زخم زخم زبان ربوده شکیباییم حسین ‏در زیر تیغ عشق چوگل خنده می­کنم بالای دار گرم دل آراییم حسین اینجا سخن ز نیزه و از جسم اکبر است دلخون بیاد آن گل لیلاییم حسین اینجا سخن زکودک و از گاهواره است از دور من به نغمه لالاییم حسین اینجا سخن ز سیلی و طفل سه ساله است من هم بیاد صورت زهراییم حسین
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی از پی دفع خطر ترك سفر می كردی زير شمشيرم و از پرده دل می گويم كاش آهنگ سفر جای دگر مي كردی چاك می كرد به تن پيرهن صبر ايوب گر از اين شهر پر از فتنه گذر ميكردی آب در دست من آغشته به خون می گردد كاش می ديدی و احساس خطر می كردی روز پيش نظرت تيره تر از شب می شد گر بر احوال من خسته نظر می كردی پاره پاره بدنم گر ز ستم می ديدی جاري از ديده خود خون جگر مي كردی قبل از آنی كه شود كشته جوانت اي كاش ديده را محو تماشای پسر مي كردی كاش از واقعه حرمله و تير و گلو مادر غمزده اش را تو خبر مي كردی ذكر روز و شب ((ژوليده)) بود بهر تو اين كاش از آمدن كوفه حذر ميكردی مرحوم
غیر از ستم ندیدم غیر از جفا ندیدم در مردمان کوفه هرگز وفا ندیدم مسلم غریب مانده تنها حبیب مانده در بین این اهالی جز ادعا ندیدم روح و روان مسلم! دردت به جان مسلم سوگند میخورم جز درد و بلا ندیدم چوب از غریبه خوردم عیبی نداشت اما افسوس هیچ خیری از آشنا ندیدم هرجا محل ندادند رفتم از آن محله من اعتنا نکردم چون اعتنا ندیدم از کوفیان بریدم دست از همه کشیدم وقتی صداقتی در " آقا بیا" ندیدم در امتحان مردم روی لبان مردم نذر سلامتی ات حتی دعا ندیدم من کوچه گرد بودم دنبال مرد بودم بسیار گشتم اما جز طوعه را ندیدم شرمنده ام از اینکه گفتم بیا به کوفه این حجم دشمنی را قبلا چرا ندیدم؟ آهنگران کوفه سرنیزه می فروشند دکّان خلوتی در بازارها ندیدم قول و قرار دارند قصد شکار دارند من خولی و سنان را از هم جدا ندیدم در رزم کهنه کار اند تیر سه شعبه دارند چیزی که دیدم اینجا در هیچ جا ندیدم ترسم به دخترانت یک ناسزا بگویند در بین بددهان ها شرم و حیا ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم هجده سر بریده بر نیزه ها ندیدم بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم روی تن شریف ات جای عصا ندیدم حداقل می آیی با خود کفن بیاور در خانه های این ها جز بوریا ندیدم