eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اِلهي لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِكَ مِنْ اَينَ لِي الْخَيرُ يا رَبِّ وَلا يوُجَدُ اِلاّ مِنْ عِنْدِكَ وَمِنْ اَين لِي النَّجاه وَ لا تُسْتَطاعُ اِلاّ بِكَ لاَ الَّذي اَحْسَنَ اسْتَغْني عَنْ عَوْنِكَ وَرَحْمَتِكَ وَ لاَ الَّذي اَسآءَ وَ اجْتَرَءَ عَلَيكَ وَلَمْ يرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ يا رَبِّ يا رَبِّ يا ربْ...                                 **** ببین از درد مالامال هستم رها از هر چه قیل و قال هستم دوباره سفره ی لطف تو پهن است منم که سائل هر سال هستم از اینکه آمدم خوشحال هستی از اینکه دعوتم خوشحال هستم برای بنده ات آغوش وا کن که من مشتاق استقبال هستم گناهان کرده اوقات مرا تلخ شبیه میوه های کال هستم همیشه فاصله دارم من از تو همیشه یک نفس دنبال هستم به داد من برس در اسرع وقت طبیب من ببین بدحال هستم پرم را باز کن مانند فطرس گرفتارم به فکر بال هستم شب جمعه ست و من مثل همیشه هلاک روضه ی گودال هستم و اما دو خط مرثیه... شمر آمد و روی سینه اش با پا زد دشداشه ی خود گرفت و آن را تا زد * بر سینه نشست و آستین بالا زد از پشت سرش گرفت و خنجر را ... از چشم تر اهل حرم باید گفت از هر رد نعل تازه هم باید گفت * دشداشه :لباس عربی بلند
خنجر رسید از راه حنجر را ببُرِّد در پیش چشم فاطمه سر را ببُرَّد خنجر ولی کار بریدن را رها کرد از بوسه گاه مادرش زهرا حیا کرد تا منصرف آن خنجر از زیر گلو شد با یک لگد سالار زینب پشت و رو شد  قاتل گرفت از گیسویش در روز روشن وقتی فرو شد دشنه ای بر پشت گردن… …با ضربه ی اول شبیه محتضر شد در زیر چکمه تشنگی اش بیشتر شد با ضربه ی دوم دوباره دست و پا زد خیلی به زحمت مادر خود را صدازد با ضربه ی سوم که قصد حنجرش کرد بالای سر زهرای هجده ساله غش کرد با ضربه ی چهارم محاسن غرق خون شد فرزند زهرا حا و سین و یا و نون شد با ضربه ی پنجم به جانش رعشه افتاد روی زمین پا می کشید_ ای داد بی داد _ مثل تو مشتاق بریدن هیچ کس نیست شش ضربه ی محکم زدی ای شمر بس نیست؟ با ضربه ی هفتم شبیه شیرخواره آمد صدای خس خس از حلقوم پاره با ضربه ی هشتم که دل از خواهرش کند زینب میان خیمه ها مو از سرش کند مثل تو مشتاق بریدن هیچ کس نیست نُه ضربه ی محکم زدی ای شمر بس نیست ؟ مثل تو مشتاق بریدن هیچ کس نیست ده ضربه ی محکم زدی ای شمر بس نیست ؟ وقتی نمی بُرد بیا و دست بردار آقای ما را ذبح کردی یازده بار با ضربه ی آخر که جانش بر لب آمد دیگر صدای ضجه های زینب آمد با ضربه ی آخر سرش از تن جدا شد از پنجه های شمر گیسویش رها شد با ضربه ی آخر سری افتاد بر خاک پهلوشکسته مادری افتاد بر خاک با ضربه ی آخر همه کل می کشیدند در پیش چشم فاطمه کل می کشیدند با ضربه ی آخر غم خواهر همین بود کلی رگ پاشیده از هم بر زمین بود با ضربه ی آخر که جان از پیکرش رفت با کیسه ای خولی به دنبال سرش رفت با بغض حیدر ؛ بغض زهرا سر بریدند با حوصله آقای ما را سر بریدند  
زهرا(س)   همسری سر به راه را کشتند بانویی بی پناه را کشتند   کینه جویان تیره دل آخر روشنی پگاه را کشتند   "جبت" و "طاغوت" عصمت اللهِ بری از اشتباه را کشتند   دست شان که به مسندش نرسید صاحب جایگاه را کشتند   در نبود مدافعان حرم والی بارگاه را کشتند   غیرِ خوبی از او ندید کسی خانمی خیرخواه را کشتند   کوچه های مدینه آرام است بانی اشک و آه را کشتند   یک تنه لشگر علی شده بود یک به یک آن سپاه را کشتند   همه پشت و پناه مولا بود حضرت تکیه گاه را کشتند   جلوی شوهرش چهل نامرد مادری پا به ماه را کشتند   
شاعر:  قالب شعری:  نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی زمان شاعر:  معاصر روی نی گیسوی رها دیدی یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم غزل از جنس لیلی و مجنون مثنوی‌های بی مثل دارم مطلع هر قصیده‌ام این شد دلبری ناب و بی بدل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار دیگر گرفته دستم را طبع شعری که از ازل دارم من و قربانی مرام تو؟ دم أحلی من العسل دارم من بر آنم که قید غم بزنم و برای شما قلم بزنم مثل صبح صادقی آقا روشنی مشارقی آقا مددی یا محمد بن علی ولی الله لایقی آقا با کلامت مرا مسلمان کن که تو قرآن ناطقی آقا جابر از محضرت تلمذ کرد تو بزرگ نوابغی آقا تو که خلق زراره‌ها کردی گردن من که خالقی آقا تو خودت شاهدی که می‌خوانم روز و شب لاأفارقی آقا عالم السر فی النّجومی تو سیّدی باقرالعلومی تو ما مقلد تو مقتدای ما ما مصفا، تویی صفای ما همه هستی ما برای شما نوکری شما برای ما یا من أرجوه بحق ماه رجب گره خورده به تو دعای ما مادرت دختر کریم خدا تو خودت حجت خدای ما نفس تو حیات می‌بخشد نوۀ شاه نینوای ما تربتت گرچه خاکی است اما درگهت باب التجای ما تو خودت قول داده بودی که پس چه شد إذن کربلای ما نه فقط پیر شیعیان هستی بلکه آقا تو روضه خوان هستی کربلا کرب و البلا دیدی غم و‌اندوه بچه‌ها دیدی سوی گودال رفتی آقاجان و ذبیح من القفا دیدی کربلا غصه‌ها عذابت داد خواهری زیر دست و پا دیدی روی نی رأس سیدالشهدا روی نی گیسوی رها دیدی کوچه پس کوچه‌های کوفه و شام عده‌ای در برو و بیا دیدی تا میان خرابه هم رفتی گریه‌های رقیه را دیدی بی گمان ذره ذره جان دادی سر و تشت و پیاله تا دیدی خاطراتی به سینه‌ات باقی ست گریه‌هایت ز غربت ساقی ست
  امشب برای عرض ارادت به محضرت زانو زدم به رسم ادب در برابرت جاری شده ست مدحیه ات بر زبان من مستم دوباره از نفحات معطرت ای سومین علی حسینی خوش آمدی جان جهان فدای قدوم مطهرت چشم خدا بود همه جا بی قرار تو دست خدا بود همه جا بالش سرت گهواره ای برای تو ترتیب داده اند خوابیده ای به روی دو دست برادرت اسپند دانه دانه و ذکر چهارقل این هم حکایت تو و هر صبح خواهرت از هر چه بگذرم غزلم داغ دیده است خون گریه میکنم به نفس های آخرت مرثیه ی تو قافیه ام را بهم زده وای از کمان و حرمله و ذبح دیگرش حالا برای غربت تو گریه میکنم ای نوگلی که تیر سه پر کرده پرپرت * این بیت ها بضاعت مزجات من بود خرده مگیر بر غزلم جان مادرت *   غصه ها را که می برم از یاد میشود خانه ی دلم آباد واژه در واژه میزنم فریاد شب میلاد او مبارک باد رجبیون "مه" رجب آمد نخل امید را رطب آمد نه فقط دلبر حسین آمد بلکه تاج سر حسین آمد نوه ی مادر حسین آمد علیِ اصغر حسین آمد او شراب خم پدر باشد علی سوم پدر باشد آسمانی ترین شهاب شده هاشمی زاده انتخاب شده نور چشم ابوتراب شده زینت دامن رباب شده عشق لیلی و عشق مجنون است أخوی رقیه خاتون است جبرئیل امین غزل خوانش خالقش از علاقه مندانش میبرد دل لبان خندانش میکند عمه دست گردانش عمه جان زینبش به یادش بود فکر اسپند و "وان یکاد"ش بود ز مسیحا دمان مسیحاتر ز دو صد خضر و یوسف آقاتر ز موالید خانه زیباتر ز رسولان حق معلّاتر پیر ادیان رایجش کردند طفل باب الحوائجش کردند بی قرارش جناب جبرائیل سربه دارش جناب میکائیل کاسه لیس اش جناب اسرافیل سربه زیرش جناب عزرائیل اسم رمز سفینه ی ارباب جای او روی سینه ی ارباب بانگاهش اگر صفابدهد به همه درد ما دوا بدهد لقمه نانی به هر گدا بدهد تذکره های کربلا بدهد بوی سیب حرم وزیده و بس سوی روضه مرا کشیده و بس قسمت این بود دیده تر بشود و سپس عازم سفر بشود و برای پدر سپر بشود وهمانند محتضر بشود قسمت این بود حرمله برسد به حرم سوت و هلهله برسد قسمت این بود کوفه جا بزند مادری عمه را صدا بزند پدری قید بچه را بزند طفل شش ماهه دست و پا بزند وای اگر که سه شعبه گیر کند مادری را ز غصه پیر کند