eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
در رگش شور لم یزل جوشید خون سرلشکر جمل جوشید بر زمین پا کشید و زمزم شد زمزم این دفعه را عسل جوشید پا به عرصه نهاد طوفان شد دشمن از وحشتش پریشان شد کافر از حسن ماه طلعت او متمسک به روح ایمان شد نور زهراء به وجه و صوت و جبین قلب قرآن و سورهء یاسین آمده دفع شر کند قاسم و هو القاصم بجبارین ازرق شامی و فراتر پَر هر چه سردار بین لشکر پَر لکن از جور دشمنان شقی لاله ای مانده بر زمین پرپر ای بلای عظیم ، کشتن تو به تن اندازه نیست جوشن تو محض دلگرمی حسین(ع) بگو استخوان مانده است بر تن تو؟ یادگاری مجتبی میرفت تازه داماد کربلا میرفت آیه های شریف پیکر او زیر سم سواره ها میرفت
قتلگاه ست و مادری مضطر قتلگاه ست و پیکری بی‌سر قتلگاه ست و حنجر و خنجر قتلگاه ست و روضه ای دیگر روضه ی قتلگاه و روز دهم وای از ضربه‌ی دوازدهم شمر ملعون چه پُر شتاب شد و جانب پور بوتراب شد و مادری که در اضطراب‌ شد و آهِ زهرا چه بی حساب شد و این گلو را نبری ای خنجر چون بُوَد بوسه گاه پیغمبر مشق خنجر چو با گلو می‌کرد گاه در سینه هم فرو می‌کرد عضو دیگر چو جستجو می کرد با نوک چکمه پشت و رو می‌کرد راس او از قفا جدا کردند پیکرش بی کفن رها کردند روضه خوان گشته مادری محزون مادری غرق ناله و دلخون روضه خواند به پیکر ی گلگون کی رود او ز قتلگه بیرون مادری که به گوشه ی گودال گاه و بیگاه میرود از حال روضه خواند چو از پریشانی گوید ای وای از چه عریانی؟ از چه عریان و بی کفن مانی؟ آب مهر من و تو عطشانی؟ پدر توست صاحب خاک ات روی خاک ست نعش صد چاک ات؟
برای روضه نشستیم و روضه‌خوان آمد صداگرفته و غمگین و ناتوان آمد نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان سلام حضرت لب تشنه! روضه‌خوان آمد سلام حضرت شیب الخضیب! مقتل‌ها نوشته‌اند چه بر روزگارتان آمد نوشته‌اند مقاتل که ظهر روز دهم چه روضه‌ها که از این داغ بر زبان آمد سه سیب را، سه هدف را، سه تیر کافی بود سه بار حرمله هربار با کمان آمد نوشته‌اند که شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد نوشته‌اند مقاتل که عصر عاشورا بلند مرتبه‌ای خسته، نیمه‌جان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی بریده باد زبانم ولی سنان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی به قصد حنجره‌ات شمر همچنان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی میان هروله زینب دوان دوان آمد یکی به دشنه تو را زد‌، یکی به نیزه؛ ولی یکی به قصد تبرک عصا زنان آمد هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک رسید خولی و در دشت بوی نان آمد..
این‌ همه‌ راه‌ دویدم‌ ز پی‌ دلدارم به‌ امیدی‌ که‌ در این‌ دشت‌ برادر دارم کاش‌ می‌شد به‌کنار‌ بدنت‌ جان‌ بدهم فکر‌ همراهی‌ با شمر‌ دهد آزارم خیز و نگذار که‌ ما را به‌ اسیری‌ ببرند منکه‌ از راهی‌ بازار شدن‌ بیزارم اسب‌ها! پای‌خود از سینهٔ‌ او بردارید من هم‌ از این‌ تن‌ بی‌سرشده‌ سهمی‌ دارم یک‌ عبا داشتی‌ و خرج‌ علی‌اکبر شد با چه‌ از روی‌ زمین‌، جسم‌ تو را بردارم به‌ وداع‌ من و تو خیره‌ بُود چشم‌ رباب‌ خواندم‌ از طرز‌ نگاهش‌ که‌ منم‌ دل‌ دارم
قرآن شده نقش زمین، یا رسول‌الله جسم حسینت را ببین، یا رسول‌الله الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد شمـر آمـده در قتلگـاه ، آه واویلا زهـرا کنـد او را نگــاه ، آه واویلا الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد آوای قـرآن از سـر ، نیزه‌هـا آمد بر اهل عالم خبـر از ، کربـلا آمد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سرت سلامت فاطمه ، دخت پیغمبر افتاده در خون یوسفت، با تن بی‌سر الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد زینب بیـا در قتلگـه ، کــن عـــزاداری از حنجر خشک حسین، گشته خون جاری الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سکینه ازخون پدر ، چهره گلگون کن نفرین زسوز سینه بر، شمر ملعون کن الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد از چشم اهل آسمان، خون دل ریزد از سنگ‌هـای کربلا ، این ندا خیزد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد ژولیده نیشابوری
میروی پشت سرت این دل من جا مانده قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده بس‌که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟ همه دشت به من گرم تماشا مانده خوب شد نیست اباالفضل، وگرنه میدید خواهرش در وسط معرکه تنها مانده بوسه‌ی زیر گلویت عوض مادر بود نوبت بوسه‌ی من بر روی رگ ها مانده
افتاده‌ای روی زمین و سر نداری در این بیابان یک نفر یاور نداری بیش از هزار و نهصد و پنجاه ضربه... یک جای سالم در همه پیکر نداری بگذار تا که جان دهم پیش تن تو اصلا تصور کن دگر خواهر نداری من حاضرم با دشمنان تو بجنگم دشمن نگوید بی کسی، لشگر نداری در خیمه‌ها هر کودکی چشم انتظار است خیز و بگو عباس آور نداری آن کهنه پیراهن به غارت رفت اما دیگر چرا انگشت و انگشتر نداری؟! کشته شدی؟! باشد ولی دیگر چرا نعل؟! از ماجرای اسب‌ها، بدتر نداری می‌خواستم بوسه بگیرم از گلویت دیر آمدم؛ دیر آمدم؛ تو سر نداری
آه و ماتم ز عصر روز دهم آه از ضربه ی دوازدهم قاتل و کهنه خنجرش ای وای سر جدا شد ز پیکرش ای وای لحظه‌ای بعد با سری پرخون شمر آمد ز قتلگه بیرون خولی نحس و شوم بد آیین سر خونین نهاد در خورجین سوی کوفه روان به سرعت باد شد که سر را دهد به ابن زیاد نیمه ی شب به حالتی خسته دید دارالاماره در بسته رو سوی خانه کرد رذل شرور سر خونین نهاد کنج تنور همسرش گفت ، گو چها کردی از سفر با خودت چه آوردی گفت سوغات، بهترینها را سر فرزند پاک زهرا را گفت از کربلا سر آوردم تحفه ای بهر همسر آوردم گفت هر کس که از سفر آید بهر سوغات سیم و زر آرد تو به همراه خود سر آوردی ؟ سر سبط پیمبر آوردی؟ زدی آتش به پیکر و جانم با تو هرگز دگر نمی مانم چون جدا شد ز وصله ای ناجور چشمش افتاد ناگهان به تنور دید تابیده از زمین به سما نور زیبای سیدالشهدا محو شد در کمال شیدایی محو انوار بس دل آرایی نور می‌دید از درون تنور نور ساطع ز روی حضرت نور سر خونین به روی خاکستر همره صوت ناله ی مادر ناله بود و فغان و زمزمه بود ناله و اشک و آه فاطمه‌ بود ناله ی یا بُنَیَّ یا مظلوم بوسه ی بر گلو و بر حلقوم مادری دیده پیکری پامال آمده در تنور از گودال آنچنان خسته که خدا داند روضه ی قتلگاه میخواند آه در قتلگاه بلوا شد بر سر غارت تو دعوا شد با سر نیزه میکشیدند ات با لب تشنه سر بریدند ات پسرم با تنت چها کردند سرت از پیکرت جدا کردند بعد از آن هم دلم به شور افتاد چون سرت داخل تنور افتاد باز بر زخم دل نمک خورده من بمیرم لبت ترک خورده من بمیرم برایت ای مادر از چه بالشت توست خاکستر زن خولی نظر به سر میکرد مات بر صحنه او نظر میکرد سر شکسته پر از جراحت و زخم ابرو بشکسته زخم گونه و چشم در تنوری که غرق نور شده زلف مشکین نمای بور شده سر درآورد و غرق حیرت شد و سراپا غرور و غیرت شد تا سحر غرق شور و ماتم بود همچو زهرا به ماتم و غم‌ بود سر نداد و به دست خولی مرد آه سر را به زور خولی برد
اشک روز و شب خدایی تو راز سجاده ی دعایی تو زخم مشهود روضه هایی تو روضه ی زجر کربلایی تو چقَدَر سختی و بلا دیدی سر بابا ز تن جدا دیدی بُغض از حنجر تو می ریزد اشکِ چشمِ ترِ تو می ریزد ناله دور و بر تو می ریزد ضجّه پشت سر تو می ریزد تن تب دار تو پُر از داغ است آتش ناله های عشاق است جانت آمد ز غصه ها بر لب روزها ناله، گریه ات هر شب سوختی بین روضه ها با تب بیشتر با مصائب زینب کربلا با دم تو احیا شد جگر خونت ارباً اربا شد بار غم روی دوش خود بردی دل به غیر از خدا که نسپردی مثل زینب چقدر پژمردی بیشتر از همه کتک خوردی چقدر سوختی و سوزاندی تو چهل سال روضه می خواندی آب دیدی و گریه کردی تو یاس چیدی و گریه کردی تو قد خمیدی و گریه کردی تو مو سفیدی و گریه کردی تو روضه خوانِ مُوثّق دردی با دل خون ما چه ها کردی تن بی سر به چشم خود دیدی رگ حنجر به چشم خود دیدی پاره پیکر به چشم خود دیدی زخم معجر به چشم خود دیدی وای از شام و از مسیر عذاب سرِ بازار و دردِ بزمِ شراب
پنجاه و چندسال از مردم بریده بودم در پشت پرده بودم خلوت گزیده بودم هم صحبتم تو بودی همسایه ام ابالفضل تفسیر آیه کردم قران شنیده بودم امروز اول صبح مثل اسیر جنگی به شهر سابق خود تنها رسیده بودم هرکس که دید خندید بر راه رفتن من دنبال دخترانت از بس دویده بودم ترسیدم از شلوغی حق داشتم حسین جان کوچه ندیده بودم! دعوا ندیده بودم! از شمر طعنه خوردم از حرمله کشیده بغضی شکسته بودم رنگی پریده بودم از شرّ چشمهای سنگین آشنایان بر صورتم نقابی از خون‌ کشیده بودم چادر برایم آورد خرما برایم آورد آن‌ دختری که‌ روزی او را خریده بودم دیدم سرت شکسته! دیدی سرم شکسته؟ دیدم به نیزه بودی! دیدی خمیده بودم؟ در قصر کوفه‌ بت را با خطبه ام شکستم مثل خلیل آنجا من برگزیده بودم
[ السلام علی خدالتریب ] چقدر سنگ ز دستان این و آن خوردی چگونه شرح دهم نیزه از دهان خوردی کدام نیزه تو را زیر و روت کرده حسین کدام چکمه لگد در گلوت کرده حسین چگونه شرح دهم که سر تو دعوا شد که بند بند تنت اینچنین ز هم وا شد که اینچنین همه ی پیکرت ز هم پاشید تمام شاخصه های سرت ز هم پاشید شکسته تن ، چه بلایی به روزت آوردند حسین من ، چه بلایی به روزت آوردند برای کشتن تو ازدحام ِ قاتل شد و ناگهان حرم تو پر از اراذل شد نه "سید الاسرا " تاب راه رفتن داشت نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت که آه ... بر جگرم داغ ِ بی شمار آمد صدای "عمه علیکن بالفرار..." آمد ببین کجا شده کارم که روز من شب شد به طعنه... شمر لعین همکلام زینب شد...
[ السلام علی خدالتریب ] چقدر سنگ ز دستان این و آن خوردی چگونه شرح دهم نیزه از دهان خوردی کدام نیزه تو را زیر و روت کرده حسین کدام چکمه لگد در گلوت کرده حسین چگونه شرح دهم که سر تو دعوا شد که بند بند تنت اینچنین ز هم وا شد که اینچنین همه ی پیکرت ز هم پاشید تمام شاخصه های سرت ز هم پاشید شکسته تن ، چه بلایی به روزت آوردند حسین من ، چه بلایی به روزت آوردند برای کشتن تو ازدحام ِ قاتل شد و ناگهان حرم تو پر از اراذل شد نه "سید الاسرا " تاب راه رفتن داشت نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت که آه ... بر جگرم داغ ِ بی شمار آمد صدای "عمه علیکن بالفرار..." آمد ببین کجا شده کارم که روز من شب شد به طعنه... شمر لعین همکلام زینب شد...