eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹قنوت پنجره‌ها🔹 وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد طلیعۀ غزلی صاحب‌الزمانی شد برای دیدنت ای آفتاب در پس ابر قنوت پنجره‌ها غرق ندبه‌خوانی شد نگاه چله‌نشین کسی به آینه خورد که پای عهد خودش ماند و شمعدانی شد به جز ظهور تو در مُلک طور جلوه نبود اگر چه روزی این دیده «لن ترانی» شد.. عقیق، خون جگر خورد و در رکاب تو ماند اویس خانۀ تو سید یمانی شد نگاه خیس شهیدی دو خط عریضه نوشت به دست آب روان داد و آسمانی شد خوشا به ندبۀ «این الحسین» وقت سحر که سوی کرببلا رفت و جمکرانی شد
بارگاهی که شده عرش خدا کَفش‌کَنش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟! یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش یک‌ نفر درصدد غارت عمامه‌ی او یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش دورتادورِ حرم دست حرامی‌ها بود وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش رجز شیر جمل نعره‌ی مستانه‌ی اوست یاحسن بود که می‌ریخت ز کنج دهنش آمد و داشت به لب آیه‌ی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك" گفت سیناست همین سینه‌ی غرق محنش بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش به ادب نافه‌گشایی کن ازآن زلفِ سیاه *جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش* ساربانا سر من سهم تو اما عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یمنش بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو که میان دل خود داشت غم یاسمنش *یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از دست حسود چمنش* وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجره‌اش، حرمله شد راهزنش وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش
بیا و دست جنون را به دست من بسپار مرا به وقت وصالت به سوختن بسپار به سوی خامس آل عبا شتابانم پدر که گفت خودت را به پنج تن بسپار کنار مقتلت آورده ام عوالم را زُهیرشان کن و بر زلف پُر شکن بسپار خدای طور! چرا زیر چکمه افتادی؟ کمی الوهیت خویش را به "لن" بسپار! من و تو مظهر یک روح در دو تا بدنیم حسین! زخم تنت را به این حسن بسپار تو زخم خورده ای از شمر و خولی و اخنس سنان و حرمله را بر گلوی من بسپار بیان روضه ی "و الشمر" را، به سینه ی من بیان غارت خود را، به پیرهن بسپار به جای خون گلویت که سهم مرکب هاست هزار لاله ز خونم به این چمن بسپار به سوی خیمه عمو! مضطرب نگاه نکن به قلب کوچک من هم کمی محن بسپار به صحن حائر خود این بقیع را بکشان مرا به مضجع آغوش خویشتن بسپار
خمار چشم تو را من به عرش نفروشم من از حلاوت نام تو باده می‌نوشم چقدر گریه نمودیم، هر دو غش کردیم چقدر زمرمه کردی "لهوف" در گوشم ببین که وقت رجز، روضه‌ی عطش خواندم مصیبت لب خشکت نشد فراموشم هلا! به باده خورانی که خاک پای توأند برای بوسه به پای تو غرق چاووشم مرا به جای مزار حسن زیارت کن رواق آینه هستم، ضریح منقوشم یتیم بودم و نیزه نوازشم می‌کرد ببین که بعد تو با سنگ‌ها هم‌آغوشم فقط برای مواسات بیشتر با تو ببین که زیر سم اسب‌ها چه می‌کوشم به ساقدوشی من نیزه‌ای چه خوشحال است که سخت بار مصیبت گذاشت بر دوشم..
علیه‌السلام 🔹سورۀ کوچک🔹 جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته‌ست امید، بر شش ماه عمر او زمان بسته‌ست... وقتی به پابوس لبش نائل نشد باران یعنی در رحمت به روی آسمان بسته‌ست خیلی تلظی می‌کند آب فرات؛ اما راه وصال او به دریا همچنان بسته‌ست آری، رجزهای علی اکبر و قاسم شرح تلظی لب طفل زبان بسته‌ست دفع بلا کرده‌ست از جان امام خویش او عهد با مولای خود تا پای جان بسته‌ست می‌خواست بابایش ببوسد حنجر او را اما مسیر بوسه را تیر و کمان بسته‌ست...
وقتی زبان بگذاشت در کام امامش یعنی که بوده حوض کوثر تشنه کامش ممسوس در ذات خداوند تعالی است اللهُ اکبر از بلندای مقامش زخمی است باقی بر جگر از رفتن او زخمی که تنها مرگ باشد التیامش خونش حلال تیغ‌ها و نیزه‌ها شد شد آب، مهر مادرش زهرا، حرامش هرگز نباشد فدیه‌ی یک تار مویش گر کل عالم ذبح گردد پیش گامش از زخم‌هایش وحی می‌جوشد پیاپی پیغمبری، شد پخش در صحرا پیامش خیر کثیر خیمه را خیرات کردند روشن کنید آتش دوباره روی بامش ناحیه بالای سرش خون گریه می‌کرد جان داد در پایین پا با هر سلامش بر صورت اکبر نهاده صورتش را تشریف آورده به زانو تا مقامش چون که علی را هفت دفعه آرزو کرد روی لب هفت آسمان جاری است نامش
هرم عطش چه کرده که چشم تو تار شد؟ در بارگاه قدس خدا اشکبار شد لب های تو شبیه دو تا چوب خشک شد بعد از تو آب بر همگان ناگوار شد یک لشکر پیاده به جسم تو پا گذاشت بر روی نیزه ای سر پاکت سوار شد از بس که ماند پیکر تو زیر آفتاب داغ تو ماند بر دل ما، ماندگار شد سر به فلک کشیده ترین کوه هم پس از افتادن تنت به زمین، بی وقار شد مُشکینِ موی تو همه از غم سفید شد مرثیه خوان زلف تو لیل و نهار شد چشم غیور تو نگران سوی خیمه ماند وقتی که شمر سوی حرم رهسپار شد شمشیر شمر زخم گلوی تو را شمرد حرف از دوازده شد و غم بی شمار شد تو ذبح از قفا شده ای، چون که تیغ هم در آن میان به تیغ نگاهت دچار شد
یه جای سالم تو تنت نمونده به قدر یک نگینه انگشتری قافله سالار روی نیزه ها بگو منو داداش کجا میبری غنچه ما رو با سه شعبه چیدن به روی نیزه ها شکوفه بردن باب الحوائجای این عالمو با دست بست سوی کوفه بردن تن تو روی خاک گرم صحرا منو با یک قلب کباب می‌برن من سند آیه تطهیر مو من و سوی بزم شراب میبرن پرده نشین خیمه ی عفاف و میون محملی بی پرده بردن روم نمیشه بگم که کاروانو انگاری  که به حرمله سپردن نجف کجاست می خوام شکایت کنم به روی چادرم که پا میذارن حرمت ما رو توی کوفه کشتن که نون و خرما صدقه میارن علی رو باز تو کوفه زنده کردم نهج البلاغه ست روی لبهای من تو رو  قسم میدم به مادرم که از روی نی با دخترت حرف بزن سرت اگرچه غرق خاک و خونه رو نیزه ها آیه نور شدی تو شکسته شیشه ی غرور زینب چرا که مهمون تنور شدی تو
بغضش شکست زخم دلش بی‌حساب شد سجّاده‌اش معطّرِ با اشک ناب شد ‌ او سیدالبکاء حسینیۀ خداست گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد ‌ صفحه به صفحه ادعیه‌های صحیفه‌اش ناگفته‌های مرثیه بود و کتاب شد ‌ عمری ز داغ روضۀ سخت تنور سوخت ذرّه به ذرّه یاد لب تشنه آب شد ‌ عکس غروب روز دهم بین چشم او با عکس آن هلال سر نیزه قاب شـد ‌ یادش نمی‌رود بدن بی‌سر حسین یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد ‌ رگ‌های روی حنجر زخمی گواه بود در بردن سر پدر او شتاب شد ‌ سینه زده برای تنش مثل بادها وقتی که نوحه‌خوان تنش آفتاب شد ‌ دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت او روضه‌دار دائم طفل رباب شد ‌ خاک فلک به روی سرم که نوشته‌اند با دست بسته وارد بزم شراب شد
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش همای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش همان که مریم از نور رخش انجیل می‌خواند که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را برد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش همای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش همان که مریم از نور رخش انجیل می‌خواند که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را برد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش