eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. السلام علیک یا حسن ابن علی ایها المجتبی رسانده است به لبهای شیعیان، جان‌ها تنی که دوخته شد بر کفن، ز پیکان‌ها گهی ز بارش اشک و گهی ز بارش تیر سفینه‌ای‌ست گرفتار، بین طوفان‌ها به روی دست عزیزان خود شود تشییع تنی نجیب‌تر از گل به زیر باران‌ها به دامن کفنش گرچه گل زخون روئید بر او ملائکه گل می‌برد به دامان‌ها قدح به خون جگر می‌زند مگر عباس؟ به روی لب بفشارد ز بس که دندان‌ها حسین کز غم او جامه می‌درد افلاک چو لاله از غم او می‌درد گریبان‌ها مدینه بود و فروچیده بود سفرۀ عمر ز چار سوی جهان سفره دار احسان‌ها به سر سلامتی خواهر و برادر او یکی نیامد از آن قوم نامسلمان‌ها زهی به همّت ناخن که بر تسلی دل کشید شانه به گیسوی آن پریشان‌ها تأسّفی که ز یوسف نصیب یعقوب است نصیب زینب کبری بود ز هجران‌ها یتیم! هرکه بگرید به درد و داغ حسن شود به روز قیامت قرین خندان‌ها
زبانزد همه خوبان عالمی عباس اگر غلط نکنم اسم اعظمی عباس برای شاه شهیدان تو کاشف الکربی که مانع محن و رافع غمی عباس سرت گرفته به زانو به کربلا زهرا که پیش او تو یکی بس مکرمی عباس نظر به صورت ناموس کبریا کردی قسم به عصمت زهرا که محرمی عباس به رتبه ی تو شهیدان تمام غبطه خورند چرا که تاج شهیدان عالمی عباس کسی ندید برای حسین پشت و پناه که از تو شیر خدا ساخت ضیغمی عباس اگر هلال محرم به نیمه کامل شد تو ماه کامل ماه محرمی عباس اگر که مرده بود زنده میشود بی شک نفس به صورت هر کس که میدمی عباس تمام اهل حرم چشم شان به دست تو بود که ساقی همه از نهر علقمی عباس عجیب نیست امید حرم شدی زیرا تو قرص ماه در آن روز مظلمی عباس به زیر آنهمه باری که روی دوش تو بود به ابروان تو نیاورده ای خمی عباس ایا منادی انی احامی عن دینی که در رکاب امامت مصممی عباس خدا قلم کند آن دست بی مروت را که زد به دست تو شمشیر محکمی عباس به روضه ی شهدا بعد سیدالشهدا تو در مقام مصیبت مقدمی عباس نگفته بود که پشتم شکست اما گفت حسین دید چو بی دست و پرچمی عباس همینکه رفت و حرم بی تو شاه دین برگشت نشست بر دل زینب چه ماتمی عباس از آنچه بر سرت آمد خدا خبر دارد هنوز راز مگوی محرمی عباس ز قبر کوچک تو با کسی نگفت حسین هنوز راز مگوی محرمی عباس خدا به نام تو کم عزتی نبخشیده است چه میشود که ببخشی به ما کمی عباس مسیح هر چه سرود از تو کم سروده هنوز که در تمام فضائل مسلمی عباس ازین دو چشم که دارم چه طرف بربندم که من بمردم و رویت ندیدمی عباس
شاه صفین اگر مالک اشتر دارد خسرو ماریه عباس دلاور دارد حمزه گر شیر نبی بود و علی شیر خدا او هژبری چو ابوالفضل غضنفر دارد با ابوالفضل،حسین ابن علی دانی کیست؟ مصطفایی ست که خود حیدر دیگر دارد قد اگر راست کند در فلک عشق و جمال روی خورشید به یک جلوه مُزَعفر۱ دارد دلِ عیّوق نسوزد دگر از سوز عطش به لبش ساقیِ لب تشنه چو ساغر دارد دانش آموز دبستان علی بود عبّاس درس آزادگی از خواجۀ قنبر دارد مادرش ام‌بنین شیرزن شیر خداست آفرین باد صدف را که چه گوهر دارد چشم بد دور از آن چهرۀ چون قرص قمر که ز خال لبش اسپند به مجمر دارد آسمان گر نگرد ماه بنی هاشم را به نثارش بکند هر چه که اختر دارد جان فدایش که در آن معرکۀ عشق و وفا حملۀ حیدری‌اش صولت صفدر دارد با ابوالفضل چه غم خسرو بی‌لشکر را که حسین‌بن علی یک تنه لشکر دارد تیغ شمشیر وی از صاعقه سوزانتر بود خاصه بر خرمن قومی که سَرِ شر دارد دست او دست خدا بود و خدا می‌داند که بر آن دست خدا، بوسه پیمبر دارد وصف عباس جز عباس نباشد آری زآنکه الماس جز الماس چه جوهر دارد آه از آن ساعت جان‌سوز که در راه حرم زخم صد ناوک دل‌دوز به پیکر دارد نه به رُخ چشم، که راهی به مقابل سپرد نه به تن دست، که بر چهره برابر دارد آنکه شه را همۀ عمر نمی‌خواند اخا دانی آن لحظه چرا بانگ برادر دارد؟ مادرش ام‌بنین را به دلش می‌طلبید دید در کرب‌و‌بلا مادر دیگر دارد دستش از تن یله در علقمه افتاد و نخواست دست از تن قلم از دامن شه بردارد گفت هرکس که در آغوش حسینش می‌دید آه از این شمع که پروانۀ بی‌پر دارد خامه اندر کف من لنگ‌زنان است «یتیم»! بس‌که شعر تو بیاض و رقم تر دارد ۱: زرد رنگ
باید مدد ز حضرت روح‌الامین کنم تا مِدحتی ز حضرت امّ‌البنین کنم امداد غیب بایدم از آن چنان هُمای تا قصّه از فرشته‌زنی، این‌چنین کنم این رتبه از کجا و منِ کوته آستین موسی نی‌ام که معجزه از آستین کنم بر طبعم ای فرشتهء وحی خدا، بتاب شاید مدیح زبده و وصفی گزین کنم ماه بنی کلاب و عروس علی است او حیف آیدم که با رخ ماهش قرین کنم بشنو حکایتی که به کام عسل شناس احلی من العسل من ازین انگبین کنم وقتی به سمت خانهء بخت آمد آن عروس گفتا به خویش ناز من نازنین کنم در پیشگاه خانه به ناگاه ایستاد شرطی نهاد و گفت که حاشا جز این کنم تا چار طفل فاطمه بر پیشواز من نایند، من نه عزم قدم بر زمین کنم با زینبین و با حسنین‌ام حکایتی است باید که شرح آن به بنات و بنین کنم بیرون شدند جملهء طفلان فاطمه ای اشک مهلتی که نفس آتشین کنم انداخت خویش را به قدم‌های کودکان گفت آمدم زیارت عرش برین کنم من آمدم به بوسهء درگاه فاطمه عرض ادب به ساحت آن بهترین کنم بر جای پای فاطمه مالم دو دیده را بر چشم خویش سرمه ز خاک زمین کنم زینب اگر قبول کند دایه‌اش شوم خود را به این شرافت و عزّت قرین کنم من کیستم کنیز عزیزان فاطمه آنان اگر قبول کنندم چنین کنم