eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دختری آمد از قبیله ی عشق نذر راهش سبد سبد احساس عالمی غرق شور لبخندش کاشف الکرب حضرت عباس جبریل آمده که از حالا بین این خانه نوکرش باشد پدر او حسین فاطمه و ام اسحاق مادرش باشد مادرش از عطا و لطف خدا دختری ماهپاره آورده عمه جان هم به یمن امدنش دو عدد گوشواره آورده صد ملک آمدند اینجا تا از کف پاش بوسه بردارند بین این خانه همهمه افتاد نام او را رقیه بگذارند ای برادر بیا نگاهش کن حالتی بین چهره اش پیداست به که رفته رقیه ؟ میبینی چِقَدَر مثل مادرم زهراست آمدی تا که باز بابایت بین این خاندان پدر بشود آمدی تا زشوق آمدنت دیده ها عاشقانه تر بشود ای فراتر ز هاجر و مریم ای گل یاس شاخه طوبا نازنین دختر عشیره عشق نور پاک سلاله ی زهرا از تماشای روی زیبایت مرغ دلهای ما غزلخوان شد تا زمینی شدی در این دنیا آسمان خدا چراغان شد کیستی ای همیشه دردانه کیستی ای ستاره،ای مهتاب ای فدای تو عالم امکان نازدانه ی حضرت ارباب هی بهانه نگیر ، عمه ببین پیش قنداقه ی تو هرشب هست از همین ساعت تولد تو پیش تو تا همیشه زینب هست تا همان لحظه های در کوفه تا همان لحظه های کرب و بلا تا اسیری ما و بزم حرام تا همان جا که میبرند تورا در کنارت همیشه میبینم لحظه ها شور و حال عمرت را و فدای حسین خواهی کرد همه ی این سه سال عمرت را شاعر: امیر فرخنده حضرت رقیه (س) میلاد
گرفته حال دلم در هوای مادر زهرا دو دیده ام شده باران برای مادر زهرا هر آنچه دختر پاک و هر آنچه مادر خوب است فدای مادر زینب فدای مادر زهرا کریمه ی قم و حتی کریم شهر مدینه کرم کنند به عالم به جای مادر زهرا گرفته دست نیازم دخیل روزی امشب اگر که سر بگذارم به پای مادر زهرا خدا کند که ببخشد مرا به راه پیمبر خدا کند که بمانم گدای مادر زهرا من آمدم که خدیجه دوباره واسطه باشد میان عبد سیاه و خدای مادر زهرا اگر غلام حسینم اگر که مست اباالفضل نوشته اند مرا در دعای مادر زهرا شبیه طفل یتیمی که غرق گریه ی خویش است دلم شکسته به بزم عزای مادر زهرا قسم به چادر خاکی که من پناه ندارم به جز عبای پیمبر، عبای مادر زهرا اگر سر نوه اش را کنار دجله بریدند میان دشت بپیچد صدای مادر زهرا شاعر : محمد امین سبکبار حضرت خدیجه (س) روضه
صاحب عطای‌خانه‌ی ارباب آمده است زیباترین ترانه‌ی مهتاب آمده است از بحر معرفت گوهر ناب آمده است گویا مسبّب همه اسباب آمده است چون او به مثل فاطمه چشمی ندیده است زهراترین ستاره‌ی صبح سپیده است در سایه سار او همه عالم مقیم شد نوزاده‌ خانواده‌ی ذبح عظیم شد با دست کوچکش به دو عالم کریم شد گویا که فاطمه به شباهت دو نیم شد زهرا در این میانه ظهوری دوباره کرد زینب به روی ثانی مادر نظاره کرد عاشقترین شقایق باغ ولا رسید هنگامه‌ی ولادت مهر وفا رسید گویاترین لسان به قالوا بلی رسید زهراترین نشانه‌ی کرببلا رسید لحن نوای گریه‌ی او لحن دیگر است وقتی جدا ز دست علمدار و اکبر است ای شانه بلند ابوالفضل جای تو ای عرش کبریا به تمنای پای تو شاهان عالمند همه چون گدای تو مرغ دلم نشسته به صحن و سرای تو آب و گلم به عشق شما تا سرشته شد در لوحه‌ی نگاه تو نامم نوشته شد من کمترین کجا و تو بالاترین کجا لیلا کجا و جلوه‌ی لیلاترین کجا بی تن کجا و یک تن نازکترین کجا ناقه کجا و محمل حوراترین کجا ای آسمان حسن، ز نور امامتی درپیش خصم، کوه وقار و شهامتی با زانوان خسته چرا راه میروی از پشت نیزه‌ها ز پی ماه میروی درددانه حسینی، دل آگاه میروی ای لاله‌ی سه ساله چه دلخواه میروی با رفتنت چنان دل ما آب میشود عمه کنار جسم تو بیتاب میشود دلبسته‌ی نگاه غریبانه‌ی توام من جرعه نوش ساغر و پیمانه‌ی توام من سائل و گدایِ درِ خانه‌ی توام من روضه خوان خلوت ویرانه‌ی توام یاسی، شقایقی، به مَثَل باغ لاله‌ایی باب الحوائج همه‌ایی گر سه ساله ایی بال و پرت شکسته، سرت درد میکند از کعب نی هنوز کمرت درد میکند گفتی به عمه چشم ترت درد میکند از دوری پدر جگرت درد میکند چشمان نیمه باز ترا باز بسته اند در مجلس یزید حرمتتان را شکسته‌اند مرتضی محمودپور حضرت رقیه (س) میلاد
نیست کوچک او بزرگ عالم است کی سه ساله ؟ پیر بازار غم است وای اگر می ماند ، اگر قد میکشید دلبر عالم در این عمر کم است مُحرم حج حسین بن علیست در حریم کبریایی مَحرم است کسب فیض از دامن عباس کرد پس یقین مانند او صاحب دم است در مسیر جذب عشاق حسین بر سر دوش رقیه پرچم است روز محشر دستگیر ما همه است دست او در دستهای فاطمه است شاعر: سیدحسین میرعمادی حضرت رقیه (س) مدح
آخر جواب داد سحر ربنای ما دیدی گرفت این دم آخر دعای ما دختر چراغ خانه ی باباست، باز هم روشن شد از فروغ چراغی سرای ما نامش رقیه است، رقیه؛ ولی بدان آمد سه سال فاطمه باشد برای ما زینب بیا و صورت او را نگاه کن مثل گل است صورت خیرالنسای ما دستان کوچکش گره های بزرگ را وا می کنند از همه ی خلق، جای ما در پرده حرف می زنم ای همسفر بدان این دختر است همسفر کربلای ما همواره فکر می کنم این پای کوچکش دارد توان آمدن پا به پای ما دق می کند اگر که ببیند به راه شام پا می خورند روی زمین نیزه های ما شاعر: امیر عظیمی حضرت رقیه (س) میلاد
قائم مقامِ حضرت زهرای اطهر است در عفت و حجاب و حیا از همه سر است بابِ حوائج است شبیه عموی خود یعنی به دردهای گدا آشناتر است دریای بی کران و عظیم فضائلش از انتهای باور ما هم فراتر است اصلا بعید نیست به مُرده نفس دهد دستان کوچکش به خدا معجزه گر است با قدسیان قافله هم خانه می شویم وقتی دهان به نام رقیه معطر است زینب حماسه ساخت وَ نقشِ رقیه هم در انقلاب کرب و بلا حداکثر است افتاد بر زمین و نیفتاد از سرش کوچکترین مدافع سرسخت معجر است سیلی حرمله وَرَمَش داد می زند تصویر پرکشیدن او مثل مادر است فردوس هم برای غمش سینه میزنیم «نوکر بهشت هم برود باز نوکر است» شاعر: علی علی بیگی حضرت رقیه (س) مدح
امشبی آیاتِ قرآن آیه آیه می رسد لطفِ حق از برکتِ بی بی رقیه می رسد اخترِ برجِ حیا و مَه رخِ زیبا جبین یمنِ نامش نورِ رحمت نازل آید بر زمین نامِ او باشد رقیه دخترِ نیکو خصال در کمال و معرفت مانندِ خورشیدِ جلال بَه چه دختر این چنین فرخنده و زیبا بوَد در وقار و هیبتش چون مادرش زهرا بوَد میوه ی باغ حسین است و چراغِ هر دو عین افتخارش بس، که باشد او همان بنتِ الحسین(ع) ناز می ریزد به بابا آن لبِ خندانِ او صورتِ بابا تبرٌک از کفِ دستانِ او چونکه بابا با خبر از سینه ی سوزانِ او یک شبی را شامِ ویران می شود مهمانِ او مَه رخِ زیبا وشِ عالی نسَب شیرین کلام نورِ لبهای پدر او را رقیه کرده نام از بطانِ عرش می آید دمادم این نوید مقدمش بر اهلِ عالم افتخار است و سعید آفتاب و ماه و انجُم می شود پابندِ او دختری با این وجاهت کس ندید مانندِ او گوهرِ عرفانِ عالم روی ماهش در صدف اخترِ برجِ حیا و دُرٌِ دریای نجف او سه ساله هست و امٌا در وجاهت عقلِ کُل هست میمون و مبارک بر حسین این تاجِ گل پاک طینت دختری و آسمانِ عزٌ و جاه روزِ محشر هر نگاهش شیعیان را دادخواه هستی محرابی حضرت رقیه (س) میلاد
هرگز نمیخواهم به تن جان بی رقیه زنده نخواهم ماند یک آن بی رقیه کوثر برای فاطمه بود و رقیه بیچاره آنکه خوانده قرآن بی رقیه ؛منا؛شود هر کس بگیرد دامنش را ؛منا؛نخواهد ماند سلمان بی رقیه با شیخ گفتم تا نخواهد او نیاید روی زمین یک قطره باران بی رقیه ؛بردأ سلاما؛هم یقین کار خودش بود آتش نمی گردد گلستان بی رقیه باید اجازه گیرد عزرائیل از او هرگز نمی آید به لب جان بی رقیه نامش شده اذن دخول ما به روضه این فیض ممکن نیست آسان بی رقیه با دست های او گره ها میشود باز افتاد گره در کار انسان بی رقیه ما را سپرده دست او ساقی کوثر مستان نمی گیرند سامان بی رقیه پس با جهنم فرق چندانی ندارد از دید ما جنات رضوان بی رقیه محسن صرامی حضرت رقیه (س) مدح
ماه کم کم هلال ابرو را به سوی فرش،خاک ره می کرد نقره نقره بلور می افشاند تا به شمس ولا نظر می کرد آسمان با تمام زیبایی از زمین می گرفت زینت وزین زیر لب هر فرشته ای می گفت عرض تبریک وتهنیت به حسین تا ز رخساره ی رقیه ی او محرم راز حق حجاب افکند شادی وشوق، پنجه ی شادی بردل حضرت رباب افکند دختری آمده که از طفلی غرق یاد خداست خلوت او نقش توحید ،جلوه نابش رنگ شرم وحیاست، طلعت او ازهمان دوره ی طفولیت شرف وعزت وفضیلت داشت محو او بود زینب کبری بس که بر فاطمه شباهت داشت جای دارد که هاجر ومریم محو قدر وجلال او باشند عجبی نیست قدسیان فلک مادحان کمال او باشند فرصت این گل بهشت حسین مثل عمر تمام گل ها بود سه بهار تمام زندگیش غرق انوار حق تعالی بود هرکسی حاجتی از او می خواست با دعا از خدا تمنا کرد با همان دست های کوچک هم گره های بزرگ را وا کرد سعی او درتعالی مکتب داده عزت به نهضت اسلام نقش بسته به دیده ی تاریخ رد پایش زکربلا تا شام با همین عمرکم به عالم گفت در ره دین بصیر باید بود گرشهادت نشد نصیب ،ولی در همین ره سفیر باید بود هم صفات حمیده دارد او هم سفیر قیام عاشوراست زد شراره به خرمن بیداد دختری که شهیده ی باباست چون«وفایی» تمام عمرخویش ما به این خانواده مدیونیم بی نیازیم ازجهان تا ما سائلان رقیه خاتونیم شاعر استاد وفایی حضرت رقیه (س) میلاد
الحق ملیکه ی همه عالم رقیه است الحق دلیل ریزش اشکم رقیه است زمزم نشد درست ز پاهای اسمعیل با من بگو که خالق زمزم رقیه است قدش خمیده شد که شود استوار دین آنکه نمود قد یزید، خم رقیه است در خیمه ی تو از کرم تو شدم اصیل اصل اصیل نیت اصلم رقیه است این یک نظر بود نظرم هست محترم در بین بچه های تو اعلم رقیه است سروده جعفر ابوالفتحی حضرت رقیه (س) میلاد
این کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه خشت محکم اول بنای او بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط هنگام خواب قصه بگوید برای او سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است خورشید سالهاست نشسته به پای او عطر هزار باغچه گل در ترنّمش شهر بهار ساکن سبز هوای او آئینه تداعی لبخند فاطمه است انگار روبرو شده با خنده های او وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد خورشید زندگانی خود را شروع کرد از شاخه طلایی طوبی که چیده شد در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد در پوشش طهارت محض آفریده شد شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت آنروز متصّف به صفات حمیده شد اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت می آمد از طراوت گلخانه خدا بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت شیرین زبان قافله نازدانه ها تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت از وقت آفرینش نور مطهرش با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت مصطفی متولی حضرت رقیه (س) میلاد
مثل شکوفه رایحه ای دِلفریب داشت گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه ی دریای نور بود گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود یاسی که در حریر شقایق شکفته بود آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین در این قمات مادرِ سادات را ببین روح بلند عشق به محراب کوچک است انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است آئینه ی تمامِ تمنای من رسید دختر نگو که اُمِ اَبیهایِ من رسید گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت آخر به رویِ شانه ی عباس جا گرفت اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق دُردانه ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود در گوشه ای خرابه نشین گشت ای دریغ با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود بابا برای او گُل و پروانه می کشید بر گیسوان گُل زده اش شانه می کشید اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت شاعر: حسن لطفی حضرت رقیه (س) میلاد