#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
وقتی که ارباب از عطش میرفت از حال
از دور زینب دید، شمر آمد به گودال
چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد
ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد
با پنجههای شمر، موی سر به هم ریخت
اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت
با تیزی چکمه به اطراف تنش زد
بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد
ای کاش روی سینهاش با پا نمیرفت
با زانویش بر گردن آقا نمیرفت
هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد
هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد
بدجور دنیا را به کامش زهر کردند
نامردها ارباب ما را نحر کردند
او را به آه غربتش وابسته کردند
آقای ما را بین مقتل خسته کردند
لبهای خشکش، عطر باران دعا داشت
آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت
خیلی جسارت، شمر بر اربابمان کرد
با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد
با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت
ما را صدای نالهی مادر به هم ریخت
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#محاوره
مادرو صدا نکن با ناله هات
اینقدَر رو خاکا دست وپا نزن
خواهرت بمیره! اینجوری حسین...
سرتُ به خاک قتلگا نزن
یجوری دارن به صبر میکشنت
راضِیَم که اجلت سر برسه
برو زودتر پیش مادرم حسین
قبل از اینکه قاتلت سر برسه
گم شده تنت تو این گرد و غبار
چقدر شلوغ شده دور و برت
نمیتونم دیگه من ببینمت...
آخه شمر نشسته روی پیکرت
قاتلت داره یکاری میکنه...
که دل خواهر تو بسوزونه!
داره از رو پیکرت بلند میشه!
بدنت رو چرا برمیگردونه؟!
نمیتونم بخدا ببینمت...
چشممو بستم و فریاد میزنم
پاهاتو که میکشی روی زمین
موهامو از زیر چادر میکَنَم
این همه ساله یه بار نشد که من
پیش تو رو خاکا زانو بزنم
غیر این راهی نداره خواهرت
مجبورم به قاتلت رو بزنم...
ابن سعد! خدا ازت شاکی باشه
صورتت سِیاه باشه در عالَمِیْن!
من به تو میگم دارن میکشنش...
تو میگی که «إحْمِلُوا عَلَی الحُسین»!؟
این جماعتی که دارم میبینم
رحم و عاطفه تو سینه ندارن
کشتنت ولی رهات نمیکنن
تا که پیراهنتو در نیارن!
بی حیا سنان! رها کُنِش دیگه
آخه چیزی که نمونده از تنش
به عذاب ابدی دچار بشی!
بس کن اینقَدَر با نیزه نزنِش...
آبرو داره لباسش رو نَبَر
پیرهنش رو در نیار...بزرگِ ماست!...
سر شو که روی نیزه ها زدین
بدنش برهنه رو خاکا رهاست
#محمدعلی_انصاری
#امام_حسین_شهادت
#شام_غریبان
هر شب ماه محرم اشک میریزم ولی
اشک چشمم میشود شام غریبان بیشتر
غارت اموال تو هر چند گریهآور است
گریه دارد غارت طفلانِ گریان بیشتر
بعد از آنی که سرت را بر سر نیزه زدند
خیمههایت سوخت؛ اما موی طفلان بیشتر
بر لب هرکس که نامت بود، او را میزدند
خواهرت در آن هیاهو داد تاوان بیشتر
غیر زین العابدین در خیمهها مَحرم نبود
بود آن شب، خیمه محتاج نگهبان بیشتر
داشت مادر شیر، اما کودکی دیگر نداشت
آب وا شد، مادر اما شد پریشان بیشتر
#یامظلوم
#امام_حسین_شهادت
#روز_یازدهم
در کربلا صبور رسید و دچار رفت
زینب عزیز آمد و با حال زار رفت
آنکس که روزگار به گردش نمیرسید..
آخر به سایه ستم روزگار رفت
روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر
آن سان سوار آمد و این سان سوار رفت!
بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن..
بین غریبه آمد و با نیزه دار رفت
زینب اگر چه وقت بلا پس نمیکشید
هرجا صدای حرمله آمد کنار رفت!
میخواست تا وداع کند با تن حسین
اورا چنان زدند ز قلبش قرار رفت
خلخال دختران همه سوغات کوفه شد
از آن به بعد پای همه روی خار رفت
احمد عمامه را به زمین زد میان عرش
وقتی بروی معجر زینب غبار رفت
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_شهادت
#قتلگاه
#عاشورا
خنجر نمیبُرَد!
هر چه دوباره میزند آخر نمیبُرَد!
این بار سوم است
سر را به روی زانوی مادر نمیبرد؟!
انگار چشم تیغ
افتاده در نگاه پیمبر نمیبرد!
از شرم مجتبیست؟
یا این که پیش دیدهی حیدر نمی برد؟!
حتماً به حرمتِ
آن بوسههای آخر خواهر نمیبرد
آبش نمیدهید؟
شاید برای خشکی حنجر نمیبرد!
والشّمسُ کُوِّرَت
خنجر در این هیاهوی محشر نمیبرد
شاید که تیز نیست!
این خنجر شکسته از این ور نمیبرد؟
شد ضربهی دهم
هر چه تلاش میکند آخر نمیبرد
قبله کدام سوست؟
این گونه از شکار کسی سر نمیبرد
این بار آخر است
این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است
ضربه دمادم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
این بار آخر است
از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است
ضربه دمادم است
سر پنجههای شمر در این زلفِ درهم است
این بار آخر است
این آخرین صدای لب خشک خنجر است
ضربه دمادم است
پیوسته و مداوم و پشت سر هم است
اصرار میکند
هی میزند به حنجر و تکرار میکند
از دورتر سنان
یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان
این بار میبُرد
این خنجر شکسته به اصرار میبُرد
از پشت میبُرد
با تیغ کُندِ خود نه که با ..... میبُرد
این شمر لعنتی
مشغول کشتن تو شده چند ساعتی
تیغ از قفا برید
مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید
مادر نداشتی
«ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی»
بر طبل میزدند
بر پای اسبها همگی نعل میزدند
خولی ز راه دور
هی فکر میکند به سر و سرخی تنور
پیچید در جهان
فریاد واحسین حسینا حسین جان....
#رضا_جوان_بخت
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
زوال ظهر، تن خسته و لب عطشان
بدون لشگر و یار و بدون پشتیبان
میان حلقۀ خولیّ و شمر و زجر و سنان
" روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان " .....
نه آل فاطمه عادت به این جسارت داشت
نه شیرخواره به گهواره خواب راحت داشت
نه پای دخترکانش به خار عادت داشت
" نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت "
نه بود دست علمدار تا کند امداد
نه حُرّ و عابس و مسلم برای استمداد
نه اکبریّ و نه قاسم، ز بی کسی فریاد
" کشید پا ز رکاب آن خلاصۀ ایجاد
به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد "
همین که خیمۀ عباس بی ستون گردید
دو چشم اهل حرم رنگِ اشک و خون گردید
به گریه زینبش از خیمهها برون گردید
" هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید "
هزار و یک ورق از مصحف مبین افتاد
عزیز فاطمه بی یار و بی معین افتاد
غروبِ حادثه بر خاک با جبین افتاد
" بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد "
#مهدی_مقیمی
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
روضه خوانِ ناب و خیلِ سینه زن حاضر کنید
یک حسینیه برایِ حالِ من حاضر کنید
زینتِ دوش ِ نبی افتاده بینِ قتلگاه
نیزه را بد ميزنند و لطمه-زن حاضر کنید
پاره کردند عاقبت آن یادگارِ کهنه را
تا بسوزد عالمی؛ داغِ کهن حاضر کنید
با نوک شمشیرِ زهرآلوده کَندند از تنش
پیرهن رفته به غارت! پیرهن حاضر کنید
پشتِ هم؛ از جای جای پیکرش خون میچکد
مرهمی فوراً برای زخم ِ تن حاضر کنید
مرهم ِ زخم ِ تنش اشکِ مدام است و سریع-
گریه کُن هایی برایِ این بدن حاضر کنید
تا بر این جسم ِ به خون آغشته برگردد نفس
از مدینه! مُشتی از خاکِ وطن حاضر کنید
زودتر تابوتِ اربابِ مرا کنجِ بقیع
نیمه شب، آهسته؛ با ذکرِ حسن(ع) حاضر کنید
جسم عریانِ حسینش(ع) را نبیند غرقِ خون
مادرش دارد می آید! یک کفن حاضر کنید!
#م_عاطفی
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست
نیزه شکسته دور تو دور و برت را بست
با خنجر کندش سرت را تند می برّید
ای کاش میشد چشم های مادرت را بست
تا شهر کوفه چند باری شد زمین خوردی
این نیزه دارت آنقدر که بد سرت را بست
سر نیزه ای پیدا نشد کوچکتر از اینها
روی همین سر نیزه رأس اصغرت را بست
آنقدر بابا گفت بابا گفت بابا گفت
با ضربه ی سیلی دهان دخترت را بست
آب آور خیمه کجایی چشم تو روشن
نا محرم آمد دست های خواهرت را بست
هر کار میکردند از نیزه زمین میریخت
که دست آخر آمد از پهلو سرت را بست
#یامظلوم
#امام_حسین_شهادت
از این نسوختم ای گل! کفن نداشتهای
شنیدهام که به تن پیرهن نداشتهای
چنان غریب تو را دوره کردهاند ای دوست
که از قدیم تو گویی وطن نداشتهای
تو را عقیله از انگشترت شناخته است
به قتلگاه که سر در بدن نداشتهای
به جز سهشعبه که از حلق ماهپاره گذشت
به هیچ رهگذری سوءظن نداشتهای
قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی
برای ایمنی از اهرمن نداشتهای؟
نزول تیر نه از وحی کمتر است حسین!
مگر علاقه به احمدشدن نداشتهای؟
عروج بر سر نی همتراز معراج است
مگر رجای محمدشدن نداشتهای؟
تو یک نشانه از اویی تو یک اشاره به او
تو واقعا همه اویی تو «من» نداشتهای
«حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات
در آن غروب که نایی به تن نداشتهای
#سعید_مبشر
روضهٔ #دیر_راهب
اي میهمان بی بدن ای سر خوش آمدي
از بزم این جماعت مهمانکش آمدي
دیریست وا نگشته به این دِیْر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر
در کسوت مسیح به مهمانی آمدي
وقتی به دِیْر راهب نصرانی آمدی
تو قصد کردهای همه دنیای من شوی
ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی
بي پيكر آمدي سر و جانم فداي تو
اي سر! بگو چگونه نهم سر به پاي تو
اي سيب سرخ! آمدهاي تا ببويمت
بگذار با گلابِ نگاهم بشويمت
اين دِیْر كربلا شده قربانيات شوم
قربان زخم گوشهي پيشانيات شوم
دامن مكش ز دستم، دستم به دامنت
رأست چنين شدهست، چه كردند با تنت
از وضع نامرتب رگهاي گردنت
پيداست بد جدا شده رأس تو از تنت
"زخم لبت" گمان كنم اين زخم، كهنه نيست
اين خرده چوبها كه نشسته به لب ز چيست؟!
#محمدعلي_بياباني
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سر و سامان عشق🔹
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#شام
به شیعه ابرو داده وجود زینب کبری
یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری
اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا بگذاشت
نماد پنج تن را در وجود زینب کبری
حسین از یاد ها می رفت و پرچم ها زمین می خورد
نبود از عشق ردی در نبود زینب کبری
کسی که هستی اش را داد تا که معجرش باشد
نمی داند قلم حد و حدود زینب کبری
شهادت خواستگاه کربلا بود و حسین اما
اسارت شد عروج بی فرود زینب کبری
اسارت رفت اما معنی اش ذلت نمی باشد
اسارت را خدا کرده صعود زینب کبری
چه محکم ما رایت الا جمیلا ضربه زد انجا
به گوش دشمن کور و حسود زینب کبری
چنان کوهی که از طوفان نیاید خم بر ابرویش
حرم را تکیه گاه امن بوده زینب کبری
طنین خطبه اش را کوفه فهمیده است یعنی چه
هراسان شد دل شام از ورود زینب کبری
به اشک شرم می شوید به نی خورشید چشمش را
ببیند هر زمان چشم کبود زینب کبری
#حسن_کردی