eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟ دوباره یار سفر کرده از سفر برسد چقدر دغدغه داری که روسفید شوی به حد وسع برای فرج مفید شوی چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی چه روزها که فقط منفعت پرست شدی چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟ زمان پیری ات آمد هنوز هم خوابی چقدر محضر او دیده ی تر آوردی ادای منتظران را فقط دراوردی بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم بیا که تا نفسی هست دم ز او بزنیم بجای مردم دنیا به یار رو بزنیم بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم کنار او همه راهی کربلا باشیم خدا کند که بسوزیم و  آه.. گریه کنیم بخواند او همه تا قتلگاه گریه کنیم بخواند از بدنی که به بوریا مانده  که داغ او به دل اهل روستا مانده
چشم یک شهر به دست کرم توست حسین بهترین شادی ما اشک غم توست حسین سوخت از عمر هرآن لحظه که بی عشق گذشت عشق نابی که، فقط در حرم توست حسین از گزند همه آفات سلامت باشد آنکه تا هست گرفتار غم توست حسین دل ویرانه که در معرض نابودی بود سبزی زندگی اش از قدم توست حسین فکر تنهایی ما بوده ای از صبح ازل تا قیامت دل ما ملتزَم توست حسین تا جهان چشم گشوده است تو حاضر بودی آنچه در ذهن نگنجد عدم توست حسین لحظه ی آخر و پیراهن خونینی که شاهد رنج دم و باز دم توست حسین مثل عباس،سرِ نیزه نشینت، قاری بر روی نیزه نگین علم توست حسین
چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قيامت که زير سايه‌ی اين خيمه کرده‌ايم اقامت شفيع گريه کنانش ائمه‌اند يکايک به اين دليل که جمع است در حسين امامت کسى که آه ندارد، چه سود آه خجالت کسى که اشک ندارد، چه سود اشک ندامت چه نعمتی‌ست نشستن میان مجلس روضه که جبرئیل در آنجا فکنده رحل اقامت کسى که بارِ عَلَم را به شانه‌اش نکشيده‌ست بعيد نيست بميرد به زير بار ملامت "کسى که در پى کار حسين نيست، محال است که پشت سر بگذارد صراط را به سلامت کسی که اسم حسین را شنید و اشک نبارید ز دوستی چه نشانی، ز شیعگی چه علامت کسی که در کفنش تربت حسین نباشد چه خاک بر سر خود می‌کند به روز قیامت کسی که قبر حسین را ندید و رفت ز دنیا به نزد فاطمه ریزد زدیده اشک ندامت" به روز حشر که جمله فقير و کاسه بدستند خدا به زائر تو می‌دهد مقام زعامت غبار خاک عزاى تو را که بر سر ما شد برابرش نکنم با هزار تاج کرامت چه نابجاست به وصف شهادت تو شهادت چه نارواست به وصف شهامت تو شهامت پس از قیامت عظمای تو به دشت غریبی خدا قيامت خود را سند زده‌ست به نامت
صد شکر غبار حرمت تاج سر ماست نامت همه شب ذکر قنوت سحر ماست گفتند بسوزید... سَمِعنا و اَطَعنا عمری‌ست که سرمایه‌ی ما، چشم تر ماست از نوکری توست به هر جا که رسیدیم یعنی که غلامیِّ تو تنها هنر ماست هر جا عَلَمی هست همان‌جا حرم توست پس کرب و بلایت همه‌جا در نظر ماست از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک اشکی که خودش روز قیامت سپر ماست ای کشته‌ی بی غسل و کفن، تشنگی تو داغی‌ست که تا روز ابد بر جگر ماست
بیا که نفس نشسته به هم زبانی ما بیا که آمده شیطان به میهمانی ما غم غیاب تو را ظاهراً به لب داریم بها مده به سخن‌های آنچنانی ما فدای غیبت طولانیت گل نرگس خیال نازک دلهای ارغوانی ما چرا ز درد فراق تو ما نمی‌میریم چگونه می‌گذرد بی تو زندگانی ما؟ کسی که روی گلت را ندیده ناکام است بیا که بی تو فنا شد همه جوانی ما خودت برای ظهورت بیا و کاری کن که نیست شبهه و شکی به ناتوانانی ما
کسی که دل به تو داد اعتنا به جانش نیست نه اعتناش به جان کار با جهانش نیست به دین زنده ما مرده بایدش گفتن کسی که صحبت عشق تو بر زبانش نیست زبوستان جنان دست می کشد آدم گلشن توئی و نیازی به بوستانش نیست چگونه بی تو نسوزد هماره مرغ دلم که غیر شعله آتش در آشیانش نیست بیا چو موسی عمران ببین چه می گذرد به گله ای که شبان دارد و شبانش نیست چگونه آب نگردد زغصه آن که مدام به دیده اشک روان دارد و روانش نیست بیا که نای زمان بی تو یا امام زمان به غیر ناله با صاحب الزمانش نیست بیا به گلشن دین آبیار باش که آب به غیر خون شهیدان باغبانش نیست بیا بپرس چرا مادر جوان مرگت نشان زتربت پنهان بی نشانش نیست بیا به غربت زهرا تو گریه کن دل شب که زائری به سر تربت نهانش نیست مدینه باغ بهار بهشت وحی خداست چرا خبر زگل و غنچه خزانش نیست بیا که میثم بی دست و پا به دار فراق به غیر ناله الغوث و الامانش نیست
زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه ((يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللة يجزي المتصدقين)) همیشه کوچه ی ما عطری از شما دارد که آشنا به دلش میل آشنا دارد بگو که جسم که را در بغل گرفتی که دوباره روضه ی ما بوی بوریا دارد هزار شکر که مژگان به ما حواله شده غبار پای تو تأثیر کیمیا دارد شبیه چشم شما سرخ می شود چشمش کسی که چشم بر آن ریشه ی عبا دارد علاج تشنگیم را فرات هم نکند تنور سینه ی من داغ کربلا دارد به سینه می زنم و حلقه می زنم بر در در این معامله یک دست هم صدا دارد دلم هوای حرم کرده خوب میدانم برات کرب و بلا را فقط رضا دارد دوباره خرجی ما بی حساب زهرا داد همیشه سفره ی گرمش هوای ما دارد
با تکیه به کوهِ نورِ مصباحِ هُدی از غیرِ علی شدیم همواره جدا خوشنودیِ پیغمبرِ اسلام بگو: بر قاتلِ حمزه تا ابد لعنِ خدا
آتش گرفته بارِ دگر آشیانه ات چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات هر گوشه ای كه می نگرم خاطراتِ توست اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات امشب كه كودكان زِ پِی ام گریه می كنند اُفتاده ام به یادِ تو و نازدانه ات یك سو تویی و عمه ام و گریه های او یك سو كسی كه باز زند تازیانه ات آخر جدا شد از كفِ تو دامنِ علی ای وایِ من شكسته مگر دست و شانه ات
باز هم نوبتِ مدینه شُدو در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه یِ بنی هاشم خانه ای بینِ شعله ها میسوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند َ به پَرِ دامنی ولی اینبار آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شُکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت نَفَسَش بند آمده نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش شرم از رنگِ این محاسن کُن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده اُستُخوانش را حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزایِ محسن داشت حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش حق بده که به یادِ او انداخت عمه اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ تر بردند حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلود اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاکها بودند رویِ این کوچه ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می زدند زینب را تیغ شان مانده بود در گودال با سپر می زدند زینب را سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر میزدند زینب را یک نفر در میانِ گودال و صد نفر میزدند زینب را
گر چه در خاک رفت، پیکر تو دیگر از تن جدا نشد سر تو دود آتش زخانه ات برخاست پشت در جان نداد همسر تو ظلم بر عترتت رسید ولی به اسیری نرفت دختر تو بدنت آب شد ززهر، ولی تازیانه نخورد خواهر تو قامتت گشت خم ولی نشکست پشت تو در غم برادر تو ظلم دیدی ولیک کشته نشد کودک شیرخواره در بر تو سوخت قلبت ولی نشد صد چاک تن فرزند در برابر تو زهر دادند بر تو لیک نخورد چوب کین بر لب مطهّر تو سوخت پا تا سرت ززهر ولی پاره پاره نگشت پیکر تو می سزد در غم تو گریه کند چشم شیعه به جدّ اطهر تو بوده یک عمر در عزای حسین اشک، جاری زدیدۀ تر تو نه از این غم سرشک (میثم) ریخت اشک خونین زچشم عالم ریخت  
دارد ميان هيئت خود گريه ميكند با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند دارد براي غربت خود گريه ميكند آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت بين ِچهار هزار نفر يك نفر نداشت مشعل به دستها وسط خانه ريختند يك عده بي هوا وسط خانه ريختند اموالِ خانه را وسط خانه ريختند جمع ِحسودها وسط خانه ريختند بين نماز بود و مجالش نداده اند حتي امان به اهل و عيالش نداده اند بين هجوم بي خبر و يادِ مادر است ديوارهاي شعله ور و يادِ مادر است تنها ميان درد سر و يادِ مادر است افتاده است پشت در و يادِ مادر است شكر خدا خميده به ديوار و در نخورد بال و پرش به تيزي مسمار و در نخورد اين پير ِسالخورده عصا بر نداشته آرام تر هنوز عبا بر نداشته نعلين خويش را به خدا بر نداشته شيخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته اورا كشان كشان وسط كوچه ميكِشند در پيش اين و آن وسط كوچه ميكِشند اين غُصه را به نام مدينه سند زدند بر آه آهِ خستگي اش دستِ رد زدند در كوچه ها چقدر به آقا لگد زدند ميگفت نام فاطمه و حرف بد زدند از بس دويده خميده شده،بي رمق شده اين پير ِمردِ غمزده خيس ِ عرق شده گيرم خميده در بر انظار رفته است پاي برهنه از سر بازار رفته است گيرم به پاي هر قدمش خار رفته است با دستِ بسته مجلس اغيار رفته است شكر خدا كه پيرهنش پا نخورده است در زير چكمه ها بدنش پا نخورده است